تاریخ شوروی: از اتحاد تا سقوط
کمدی سیاه تاریخ
«قرار بود انقلاب روسیه آغازگر انقلاب در سراسر اروپا باشد؛ اما برنامه جواب نداد و آنچه از آن بر جای ماند، دولتی انقلابی در روسیه بود: جمهوری شوروی سوسیالیستی فدرال روسیه به مرکزیت مسکو».
شرق: «قرار بود انقلاب روسیه آغازگر انقلاب در سراسر اروپا باشد؛ اما برنامه جواب نداد و آنچه از آن بر جای ماند، دولتی انقلابی در روسیه بود: جمهوری شوروی سوسیالیستی فدرال روسیه به مرکزیت مسکو».
شیلا فیتسپاتریک تاریخ روسیه را در کتاب خود «تاریخ فشرده شوروی»، حول محور انقلاب اکتبر و تأثیرات آن بر تاریخ این کشور بازخوانی میکند و مینویسد: «خونهای فراوان ریخته شد تا اتحاد شوروی پدید آمد و پایدار ماند. بخشی از آنها خون آرمانگرایان بود، بخش دیگری خون اوباش و واپسگرایان؛ اما بیشترین خونی که ریخته شد، از آن مردم عادی بود که دغدغه بقا داشتند. کشور دهها سال درها را به جهان بست برای ساختن سوسیالیسم که در واقع بیشتر برای مقاومسازی و نوسازی دولت بود؛ دولتی که مرتکب جنایتهای بزرگی علیه ملت خود شد: پاکسازیهای بزرگ، تبعید کولاکها و اقوام و ساخت و گسترش گولاگ. سپس خونریزی خارجی پیش آمد که بیم آن از دیری پیشتر در دلشان افتاده بود: جنگ جهانی دوم». اسلاوی ژیژک، معتقد است «تاریخ فشرده اتحاد شوروی» از هر کتاب محققانه دیگری به معجزه نزدیکتر شده. این کتاب «برای خواننده عادی علاقهمند به فهم روشنی از تاریخ اتحاد شوروی نوشته شده؛ ولی درعینحال تحلیل مجمل و متوازنی از دهها سال مطالعات شورویشناسی به دست میدهد. مروری فوقالعاده خواندنی بر کل تاریخ اتحاد شوروی از 1917 تا 1991 است؛ پر از روایات شنیدنی و جزئیات ملموس؛ اما همچنین مطابق با بالاترین معیارهای علمی. از هیجانات سیاسی افراطی پرهیز دارد و از عقلانیت اخلاقی فطری سرشار است». کتاب «تاریخ فشرده اتحاد شوروی» هفت بخش دارد: «ایجاد اتحاد»، «سالهای رهبری لنین و کشمکش جانشینی»، «استالینیسم»، «جنگ و پیامدش»، «از رهبری اشتراکی تا نیکیتا خروشچف»، «دوره برژنف» و سرانجام «سقوط». فیتسپاتریک علاوه بر مرور تاریخ پرفرازونشیب شکلگیری و سقوط اتحاد شوروی، به تبعات آن تا امروز نیز میپردازد. او معتقد است جهانیان از نابودی اتحاد شوروی خوشحال شدند؛ اما فروپاشی شوروی انگشتشماری را هم اندوهگین کرد؛ ازاینرو که دستکم برای تحقق سوسیالیسم کوشیده بود؛ اما برای بسیاری از روسهایی که در آن دوران به دنیا آمده بودند، قضیه فرق میکرد. «روسیه عقبمانده به طور معجزهآسایی در قرن بیستم سری در میان سرها درآورد: نخست راهبر جهان به سوی سوسیالیسم شد و سپس یک ابرقدرت و آنگاه به ناگهان و ظاهرا بدون علت به خاک سیاه نشست؛ هم احترام جهان را از دست داد و هم امپراتوریای را که از تزارها به ارث برده بود. بعد تو گویی که اینها بس نبود، نمک هم روی زخمش پاشیدند: در پی میانپرده کوتاهی در دهه 90 غرب کمابیش با همان اندازه کینهای که در دوران جنگ سرد نسبت به ابرقدرت شوروی داشت، آغاز به رفتار کینتوزانه با روسیه کرد». بهاینترتیب بیگانههراسی در روسیه اوج گرفت: «پیشتر میگفتند از ما بیزارند؛ چون کمونیستیم؛ اما کمونیست نشدیم و باز هم از ما بیزارند». پوتین که به قدرت رسید، درباره آینده بازگشت به موقعیت پیشین گفت: «کسی که افسوس مرگ اتحاد شوروی را نمیخورد، قلب ندارد و کسی که به بازگشت آن امید بسته است، مغز ندارد».