|

چه کسی مسئول دوقطبی ایجادشده بین کارگر و کارفرماست؟

یک روز به نام کارگر یک عمر به کام کارفرما

آقای مهندس اخم را توی صورتش انداخت بود و اصلا به اطراف نگاه نمی‌کرد. کاغذ را توی دستش مچاله کرده بود و برای اینکه غیظش را نشان دهد، بی‌آنکه صورتش را به بالا بگرداند، کاغذ را پرت کرد به طرف «آقا محسن» و گفت: برو بیرون.

یک روز به نام کارگر یک عمر به کام کارفرما

حمیدرضا عظیمی: آقای مهندس اخم را توی صورتش انداخت بود و اصلا به اطراف نگاه نمی‌کرد. کاغذ را توی دستش مچاله کرده بود و برای اینکه غیظش را نشان دهد، بی‌آنکه صورتش را به بالا بگرداند، کاغذ را پرت کرد به طرف «آقا محسن» و گفت: برو بیرون. خودت رو به کارگزینی معرفی کن! محسن بیچاره هم به تته پته افتاده بود و انگار که دنیا پیش چشمش خراب شده باشد، یک لنگ پا ایستاده بود و به آقای مهندس نگاه می‌کرد شاید که آقا لطف کنند، توی صورت او نگاه کنند و آن چهره مغموم و چشمانی را که از حلقه‌ای از اشک پر شده بود، ببینند و دل‌شان به رحم بیاید.

یکی دو دقیقه‌ای که گذشت، مهندس سرش را بلند کرد و محسن را که هنوز با همان هیبت در اتاق ایستاده بود، دید. صدایش را بلند کرد و داد زد: مگر نگفتم خودت را به کارگزینی معرفی کن؟! محسن حتی دیگر توان حرف‌زدن هم نداشت. 14 سال بود که در این شرکت کار می‌کرد اما حالا انگار تمام آن 14 سال، پودر شده  و به هوا رفته بود. سرش گیج می‌رفت اما انگار که داشت برای نگه‌داشتن چیزی آخرین تلاش‌هایش را می‌کرد. به مهندس گفت: من 14 سال اینجا کار کردم. در سرما و گرما. همه شرایط را هم تحمل کردم. کم و زیاد را! پولش را هم گرفته‌ام اما هر چه گرفته‌ام حقوقی بوده که قانون مقرر کرده بود. شما چیز اضافه‌ای به من نداده‌اید. حالا هم خدا را خوش نمی‌آید بعد از این‌همه سال‌ این‌طور سر موضوعی کوچک عذر من را بخواهید.

چیزی به نام قرارداد

روایت محسن از آنچه بر او رفته، داستان نیست؛ روایتی واقعی از تجربه زیسته اوست. روایتی که اگر همین حالا به مراکز رفع اختلاف بین کارگر و کارفرما در وزارت کار و ادارات کل تابعه آن در استان‌ها، مراجعه کنید، به وفور، مواردی مشابه با آن را خواهید دید. پای درد دل هرکدام از کارگران که بنشینید، روایتی دارد از آنچه او ظلم می‌خواند و برای رفع این ظلم به دادخواهی نزد اداره کار آمده است.

داستان محسن و موارد مشابه او قصه‌ای تکراری است. قصه‌ای که گویی برخی از کارفرمایان بی‌هیچ توجهی به وضعی که ممکن است نیروی کار به آن دچار شود، به‌راحتی از تعدیل و مواردی که اختیارش در دست آنهاست، استفاده می‌کنند. اختیاراتی که هر روز شکل جدیدی از آن روایت می‌شود و گاه روی خروجی برخی از رسانه‌ها قرار می‌گیرد.

همین چند روز پیش بود که در یکی از همین رسانه‌ها از نوع جدیدی از اجحاف در حق کارگران، روایتی منتشر شده بود و با نام‌بردن مستند از مجموعه مورد نظر از تغییر قرارداد کاری بین کارگر و کارفرما، بحث به میان آورده بود که: در سال‌های اخیر، تحولات منفی روابط کار در شرکت...، چند ده نفر از کارگران را که برخی از آنها سابقه کار بالایی هم دارند، تبدیل به «کارگر حجمی» کرده، کارگر حجمی یعنی قرارداد یک‌ماهه بدون مزایا، بدون تعطیل کاری و اضافه‌کاری و هفته‌ای شش روز کار ۱۲ساعته و بی‌وقفه... .

آن‌طورکه در این گزارش آمده از سه نوع قرارداد که در فضای کاری ایران مرسوم است و حتی در بخش نیروهای شرکتی مراکز دولتی، همین حالا هم رواج دارد، صحبت شده است: در این بخش سه مدل کارگر مشغول به کارند؛ کارگران قراردادی که با خود شرکت قرارداد دارند و حقوق‌شان حدود شش میلیون تومان بیشتر از شرکتی‌هاست، کارگران شرکتی که طرف قرارداد پیمانکار هستند و حقوق پایه وزارت کار را با یکی دو میلیون تومان اضافه می‌گیرند و امنیت شغلی ندارند اما از حقوق قانونی مندرج در قانون کار تا حدودی برخوردارند، مثلا مزایای مناسبتی و اضافه‌کار به آنها تعلق می‌گیرد و در پایین‌ترین سطح، کارگران حجمی هستند که نه ساعت کار قانونی برایشان رعایت می‌شود و نه از پاداش و مزایا و امنیت شغلی حداقلی برخوردارند و نکته اینجاست که کار هر سه گروه دقیقا یکی‌ است، در حالی که قانون کار، اجازه واگذاری مشاغل دائم و مستمر مثل انبارداری را به پیمانکاران نمی‌دهد، در... نه تنها اکثریت کارگران پیمانکاری هستند بلکه یک گام فراتر از این برداشته شده، بخشی از کارگران را بدون هیچ دلیل مشخصی «حجمی» کرده‌اند؛ کارگر حجمی در پایین‌ترین سطح نمودار روابط کار، چیزی شبیه بیگاری بدون چشمداشت است که نه تنها امنیت شغلی و حق تشکل‌یابی ندارد بلکه نمی‌تواند یک نماینده از میان جمع برگزیند تا برود با مدیریت سر ساده‌ترین مسائل گفت‌وگو و مذاکره کند.

تعارفاتی برای یک روز

دیروز اول می، روز جهانی کارگر بود. روزی که مثل تمام روزها، در سراسر این مُلک برنامه‌هایی اجرا می‌شود و مسئولان مختلف در عرض و طول کارگر، جملاتی بیان می‌کنند. یکی از شباهت سر کارگر به سر شیر صحبت به میان می‌آورد و دیگری در تعارفی مشابه، از شباهت پاهای کارگر به پاهای ببر، حرف می‌زند.

سیدصولت مرتضوی؛ وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی (که جامعه کارگری در نقدهایی او را عامل افزایش 35 درصدی حداقل مزد می‌دانند در حالی که گفته شده نمایندگان کارفرمایان حاضر بودند با اعداد بالاتری موافقت کنند)، در جشن خداقوت کارگر که بنیاد کرامت آستان قدس رضوی آن را برگزار کرده بود، حضور یافت. او طی سخنانی گفت: هفته کارگر فرصت مغتنمی است تا مدیران دستگاه‌های‌ اجرائی، دولتمردان و صاحبان اندیشه، ابعاد پیدا و پنهان خدمات به کارگران را بررسی کنند. ما باید بدانیم کارگران با کار خود تعالی، پیشرفت و آبادانی جامعه را رقم می‌زنند.

مرتضوی جایگاه کارگر در اسلام را جایگاهی رفیع اعلام کرد و گفت: احادیث و آیات قرآن می‌گوید جوهره پیشرفت و تعالی هر ملتی، کار، تلاش و کوشش است. بشر به پیشرفت و تعالی نمی‌رسد مگر با تلاش و کوشش. کارگر در منظر و مکتب پویای اسلام، ابراز تولید نیست؛ خالق تولید است. البته آقای وزیر این امید را هم داشت که: امیدواریم عدد تورم نقطه به نقطه تا پایان سال جاری به کانال زیر ۳۰ درصد برسد.

بسیاری دیگر از مسئولان نیز این روز را گرامی داشتند. حجت‌الاسلام منتظری رئیس دیوان عالی کشور هم در آغاز جلسه هیئت عمومی این دیوان «روز کارگر را به کارگران عزیز و زحمتکش که یکی از ارکان تأثیرگذار در رشد و پیشرفت کشور هستند» تبریک گفت و افزود: اگر قشر کارگر نباشد؛ قطعا زندگی مختل خواهد شد، روز کارگر را به کارآفرینان و کارگران که با تولیدات خود گام‌های پیشرفت کشور را در عرصه اقتصادی استوارتر نموده‌اند، تبریک و تهنیت می‌گویم.

رئیس دیوان عالی کشور با اشاره به جایگاه کارگر در اسلام تصریح کرد: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ۱۴۰۰ سال پیش دست کارگر را بوسید و این نمادی از اهمیت جایگاه کار و کارگر در اسلام است که نمونه‌ای از آن را در هیچ کجا نمی‌توانید پیدا کنید.

هفته گذشته بسیاری دیگر از مسئولان کشوری و استانی در توصیف جایگاه کارگران، لب به تعریف و تمجید گشودند. برخی از نقش بی‌بدیل کارگران در حوزه تولید گفتند و برخی از وجود مغتنم آنها در جامعه تقدیر کردند. نقش کارگران در رونق تولید و جذب مشارکت‌های مردمی هم از مواردی بود که در لسان مدیران مورد توجه قرار گرفت. هفته پرکار مسئولان در تعریف و تمجید کارگران آنجا نقطه اوج خود را سپری کرد که از اواسط هفته جاری هر جلسه‌ای که تشکیل می‌شد درباره مقام شامخ معلمان و کارگران نیز بحثی در می‌گرفت.

حالا این هفته تمام شده است و یحتمل از فردا روال عادی زندگی پی‌گرفته خواهد شد. داستان این کرَّت هم همان داستان انتخابات است با وعده‌هایی که انگار از هر زبان که بشنوی نامکرر است. انتخابات که تمام شد، به قول آن ظریف: فردای انتخابات وعده‌ها را پاکبان‌های شهرداری با آن جاروهای بلندشان جارو کردند و... ته این ماجرا هم مثال همان است که می‌گویند «علی می‌ماند و حوضش» و در پایان روز، کارگر می‌ماند و یک دنیا حسرت! حسرت قانونی که به اندازه کافی از او حمایت نمی‌کند. مسئولانی که حرفی می‌زنند و در شورای عالی کار، حقوق کارگر را به تورم جامعه گره می‌زنند و آن را عامل افزایش تورم می‌دانند.

دوقطبی کارگر و کارفرما

داستان کارگر و کارفرما مثل داستان قدیمی تجارت و تولید است. تجارتی که روزی قاجارالسلطنه‌ها و پهلوی‌الملک‌ها پایه آن را ریختند و جنگی تاریخی را بین این دو به راه انداختند. داستان پرسوزوگدازی که هر کار کنید انگار قرار نیست به پایان برسد. یک طرف تولیدکنندگانی هستند که دائم بحث از این می‌کنند که ما نه تنها توان تولید و تأمین مصارف داخلی فلان کالا را داریم بلکه اگر حمایت به اندازه کافی باشد توان رقابت با انواع خارجی را هم داریم اما در طرف دیگر بر اثر یک سنت بازمانده از دوران قاجارالسلطنه و پهلوی‌الملک، دائم بر سر تولید داخل کوفته شده است تا نیاز داخلی از طریق واردات تأمین شود. وارداتی که بی‌هیچ شک، سودهای آن‌چنانی نصیب گروهی کوچک خواهد کرد و سر بخش بزرگی از جامعه بی‌کلاه خواهد ماند.

داستان کارگر و کارفرما جدای از اینکه از کجا شروع شده، حالا به یک دوقطبی تبدیل شده است. در یکی از شرکت‌های خصوصی این سؤال پرسیده شده که این دوگانگی از کجا آمده است. کارکنان با این شرط که نامی از آنها برده نشود، روایت خود را از این اختلاف بیان کردند. آنچه به نظر بین گفتار تمام آنها مشترک بود احساس بی‌عدالتی میان آنها بود. هر کدام بر این اعتقاد بودند که به اندازه کاری که می‌کنند، حقوق دریافت نمی‌کنند. در یکی از این نظرات خانمی صحبت می‌کرد که می‌گفت عملا نیاز مالی به کارکردن ندارد اما نمی‌تواند در خانه بی‌کار بنشیند. او می‌گفت: موضوع این نیست که من با حقوقی که به من می‌دهند تأمین می‌شوم یا نه. من محدودیت‌های کارفرما را می‌فهمم. این را می‌دانم که آنها هم هزینه دارند. باید پول بیمه بدهند. باید مالیات بدهند و با هزار و یک سازمان دولتی و غیردولتی درگیرند بنابراین می‌فهمم که دایرکردن یک شرکت چقدر هزینه دارد و چقدر دردسر اما آنچه احساس بی‌عدالتی در من ایجاد کرده این است که این مجموعه به اندازه توان و تجربه و به میزان کاری که انجام می‌دهم قدر من را نمی‌داند. این مجموعه قرار نیست تمام ارزش‌افزوده‌ای که من تولید می‌کنم را به من بدهد اما باید به قدر تجربه و توان من، قدر مالی‌ام را بداند چون این‌طور نیست، من احساس بی‌عدالتی می‌کنم. دیگری بر این اعتقاد بود: آنچه امروز باعث احساس بی‌عدالتی در من شده ای است که تعادلی بین دریافت من از شغلم و کارفرمای من از امکاناتش نیست. او به این دلیل که در موقعیتی مشابه من بوده اما توان مالی‌اش از منظر خانوادگی طوری بوده که توانسته سرمایه اولیه آغاز به کار را تأمین کند، امروز بسیار بیش از آنچه توان و کارآمدی‌اش است، دریافتی دارد. او نه از من باهوش‌تر است نه از من برنامه‌ریز‌تر، نه توان تحلیلش از من بیشتر است و نه دیگر مشخصات انسانی‌اش از من بالاتر. تنها تفاوت ما این است که او برای آغاز به کاری که امروز من به عنوان نیروی کار او استخدام شده‌ام، سرمایه‌ای داشته که از قضا با روشی خاص هم تأمین شده است. به همین دلیل است که وقتی این موضوع را تحلیل می‌کنم و شرایط خودم را مقایسه می‌کنم دچار احساس بی‌عدالتی می‌شوم.

اینکه گفته‌های نیروی کار درباره کارفرمایان چقدر درست است و چه بخشی از آن منشأ احساسی دارد، جای خود اما باید پذیرفت نوعی دوقطبی بین کارگر و کارفرما وجود دارد که خیلی بعید است به این زودی‌ها از بین برود. اینکه مارکس از طبقه حرف می‌زند و هرکدام را متعلق به طبقه‌ای می‌داند و لاجرم دعوای بین آنها را قطعی، موضوعی است که سال‌ها به بحث گذاشته شده و استادان امر، نظرات انتقادی خود را هم طرح کردند اما بدون آنکه قرار باشد قضاوتی درباره آن گزاره مارکسیستی داشته باشیم باید این را بپذیریم که کارگران در جامعه احساس بی‌عدالتی می‌کنند و همه ما موظفیم برای رفع چنین احساسی دست‌کم یک قدم برداریم.