|

روایتی از کمک‌های الهام‌بخش نقاشی که خود درگیر سرطان است

جهانی را تصور کن پر از لبخند کودکان

«سرزمین جدید»؛ نام نمایشگاهی است که 17 سال قدمت دارد. کودکانی سرشار از حس نوع‌دوستی زیر نظر تارا بهبهانی، نقاش و مدرس هنر، آموزش می‌بینند تا سرآخر آثاری خلق کنند برای کمک به هم‌سن‌وسالانی که با دیو ترسناک و بی‌رحم سرطان دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند.

جهانی را تصور کن پر از لبخند کودکان

«سرزمین جدید»؛ نام نمایشگاهی است که 17 سال قدمت دارد. کودکانی سرشار از حس نوع‌دوستی زیر نظر تارا بهبهانی، نقاش و مدرس هنر، آموزش می‌بینند تا سرآخر آثاری خلق کنند برای کمک به هم‌سن‌وسالانی که با دیو ترسناک و بی‌رحم سرطان دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. این نمایشگاه در دوره اخیر با همت عالی، بیش از  400 میلیون تومان برای کمک به تأمین هزینه‌های سرسام‌آور درمان کودکان مبتلا به سرطان «محک» جمع کرد؛ مبلغی که شاید چندان چشمگیر به نظر نرسد، اما مانند ستاره‌های دریایی کوچک داستان مشهوری است. این ستاره‌ها می‌توانند یک یا چند کودکی باشند که به دستان مهربانی نجات می‌یابند. با تارا بهبهانی، فرزند طاها بهبهانی، نقاش، مجسمه‌ساز و کارگردان نامدار که خود پنج سال است پنجه در پنجه سرطان افکنده ولی خستگی‌ناپذیر ادامه می‌دهد، گفت‌وگو کردیم؛ از دلایل استمرارش، موانعی که بر سر راهش وجود دارد و کودکانی پرسیدیم که پیش‌تر کنارش بودند و حالا خودشان پدر و مادر هستند. جان‌مایه این گفت‌وگو را در ادامه بخوانید.

 

 بچه‌هایی که در سال‌های قبل کنارتان بوده‌اند و حالا بزرگ شده‌اند، هنوز ارتباطی با شما دارند؟

ذهن بچه‌ها خیلی مستعد یادگیری است. بچه‌های امروز بسیار هوشیار و توانا هستند. اصلا نسل «Z» و نسل بعدی موجودات خارق‌العاده و خاصی هستند. در‌عین‌حال که مطیع هسند، سرکش هم هستند. آنها بسیار قابلیت تربیت، پرورش و آموزش درست دارند. بچه‌ها در طی این سال‌ها، سال به سال و نسل به نسل تغییر می‌کنند و هوشیارتر می‌شوند. وقتی از آنها دعوت می‌کنم با همدیگر این کار را انجام دهیم، راجع به این موضوع سر کلاس بسیار صحبت می‌کنیم. راجع به ایران، وطن، کار خیر، دوستانی که مریض هستند و می‌توانیم با هنرمان چه کمکی به آنها کنیم. تکرار مکرر این حرف‌ها به قدری برای من جالب است که وقتی پوستر این نمایشگاه را منتشر کرده و شروع به دعوت می‌کنم، مبلغان این نمایشگاه به‌ غیر از بچه‌هایی که خودشان اثر دارند، بچه‌هایی هستند که در سال‌های قبل در این نمایشگاه بوده‌اند و طعم این احساس را چشیده‌اند. نامه‌هایی دریافت می‌کنم؛ مثلا فردی در‌حال‌حاضر 23‌ساله است، ولی هنوز دلش می‌خواهد کارش در این نمایشگاه باشد یا به محض آغاز نمایشگاه برای من از احساسش می‌نویسد. فکر می‌کردم «نازنین» در سال‌هایی که در نمایشگاه بود، چقدر آدم بی‌احساسی بود! چرا هیچ‌وقت احساساتش را بروز نداد و به یک تشکر ساده بسنده شد. شش سال بعد می‌بینم اکنون شاید در ایران نباشد یا در جای دیگری مشغول به فعالیت باشد، ولی هنوز نشانه‌ها و زنجیرش به این نمایشگاه را حفظ کرده است. این‌قدر تأثیر مثبتی روی او داشته که وقتی چهار خط برای من می‌نویسد، جوابم را سال‌های سال است دریافت کرده‌ام و توانسته‌ام رسالتم را به‌ جا بیاورم.

حتی پدران و مادران بچه‌ها وقتی می‌بینند همان نمایشگاه را تکرار می‌کنیم، به دیدار ما می‌آیند. ممکن است بچه‌هایشان دیگر در ایران نباشند، ولی خودشان هستند. این داستان پیگیری و تأثیر نمایشگاه، کاشت بذر انسان‌دوستی یا بخشش یا حمایت، همگی کنار همدیگر فقط به‌تنهایی به یک سال و دو سال خلاصه نمی‌شود. روی زندگی این بچه‌ها در سال‌های بعد خیلی‌خیلی تأثیرگذار است. باید به رسم وفاداری بچه‌ها اشاره کنم؛ با توجه به افزایش هر‌ساله آمار مهاجرت، خیلی از شاگردانم از ایران می‌روند. امسال سه اثر از نقاشی‌های نمایشگاه مربوط به بچه‌هایی بود که از ایران رفته بودند. آنها با حمایت خانواده‌هایشان بوم خریدند و بر اساس موضوع نمایشگاه نقاشی کردند. بستگان‌شان به‌سختی تابلوها را طی پروازهای مکرر رساندند تا در نمایشگاه باشد. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند است. بچه‌ای که وارد شهر و کشوری جدید می‌شود، باید خودش را با آداب و رسومی وفق بدهد و با دنیایی جدید آشنا شود، اما ریشه‌هایش را با من حفظ می‌کند. او احساس وظیفه دارد تا به این نمایشگاه کمک کند و کارش را به من برساند. این کار با سختی‌های زیادی به من رسید؛ همان رابطه‌ای می‌شود که بچه‌ها سعی می‌کنند خودشان را برای انجام یک کار خیر و کمک به هم‌سن‌و‌سال‌هایشان برسانند. آنها طعم بخشش را زمانی چشیده‌اند که به صورت حضوری در نمایشگاه بودند و هنوز می‌خواهند بخشی از این داستان باشند؛ این کار خیلی ارزشمند است.

 رابطه شما با کودکان مبتلا به سرطان در «محک» چگونه است؟

با بچه‌های مبتلا به سرطان «محک» رابطه نزدیکی ندارم. هیچ‌وقت آنها را از نزدیک ندیده‌ام. زمانی داوطلب کار در خیریه «بهنام دهش‌پور» بودم و آنها را می‌بینم، اما در «محک» داوطلب کار با بچه‌ها نبودم. تراژدی خیلی غم‌انگیزی در این نمایشگاه دو‌روزه اتفاق افتاد؛ سالنی که بچه‌ها می‌آمدند و کارهای‌شان روی دیوار بود، دقیقا نقطه مقابل این پنجره، اتاق‌های بیمارستان بود. بچه‌های بیمار با بچه‌های نقاش ما «بای‌بای» می‌کردند؛ صحنه خیلی دراماتیک و خاصی بود. آنها برای امیدی در این سالن بودند و بچه‌های بیمار نیز با امیدی نگاه می‌کردند؛ همان‌طور که عنوان نمایشگاه ما «سرزمین جدید» بود، نه سرزمین جادویی. بچه‌های نقاش و بچه‌های مبتلا به سرطان در این سرزمین، آینده‌ای را جست‌وجو می‌کنند، ولی انگار در نقطه‌ای، این سرزمین‌ها باید به همدیگر گره بخورند تا آنها همدیگر را ببینند. بچه‌های نقاش بدانند برای چه کسانی تلاش می‌کنند و آنهایی که روی تخت خوابیده‌اند نیز متوجه می‌شوند دوستانی دارند که در همان سن‌و‌سال حامی‌شان هستند و برای آنها دعا می‌کنند.

 همکاری با «محک» در مجموع چگونه بوده است؟ برای دستیابی به نتیجه بهتر در این رویداد مهم، چه نیازها و پیش‌نیازهایی دارید؟

«محک» در این سال‌ها، همیشه نهایت مهربانی، همکاری و همیاری را با ما داشته است؛ به‌ویژه در این دو سال اخیر. تمام نکاتی را که به‌ جا مانده و کم و کاستی وجود داشت، همگی به‌خوبی رفع و کامل برگزار شد. از تک به تک عزیزانی که در «محک» هستند و با ما همکاری می‌کنند، بی‌نهایت سپاسگزارم. در ساعات مختلف شبانه‌روز پاسخ‌گوی سؤالات من هستند. «محک» کار قشنگی در این سال‌ها انجام داده؛ به بچه‌هایی که در این نمایشگاه شرکت می‌کنند، لوح سپاس اهدا می‌کند. این لوح بهترین یادگاری برای بچه‌هایی است که در این کار خیر و فعالیت هنری کنار همدیگر بوده‌اند. یکی از قشنگ‌ترین خاطراتی خواهد بود که برای بچه‌ها ساخته می‌شود.

برگزاری این نمایشگاه با توجه به شرایط جسمانی‌ام کار سنگینی است. حدود شش ماه سال درگیر نمایشگاه هستم؛ از اواخر شهریور راجع به موضوع با بچه‌ها صحبت می‌کنم تا نقاشی‌ها کشیده شده و قابل نمایش باشد. تا هفته آخر که می‌خواهیم به «محک» برویم، هنوز کار ناتمام داریم. این پروسه در‌عین‌حال برایم دوست‌داشتنی بوده و لحظات خیلی شیرینی است، چون باعث می‌شود ساعت‌ها با بچه‌ها راجع به ایده‌های‌ آنها حرف بزنم و بعد برای پردازش ایده‌ها و آوردن روی بوم وقت می‌گذاریم. می‌دانم چه کاری می‌کنم و تجربیات زیادی از سال‌های گذشته دارم. انتقال اهداف و پذیرش‌ها برایم خیلی دلنشین است.

انتظار هیچ حمایتی از هیچ‌ کسی ندارم. یک شخص هستم و سعی می‌کنم آنچه در توان دارم، برای برپایی این نمایشگاه و جمع‌آوری کمک‌های مالی بیشتر انجام بدهم. به کسی احتیاج ندارم. آنچه برای برپایی این نمایشگاه داریم، یک مجوز از وزارت ارشاد است که هر سال به‌تنهایی به‌ قدری به من اضطراب، تشویش و فشار وارد می‌کند تا نامه به دستم برسد. قبل از برگزاری نمایشگاه به اندازه تمام سال، استرس تحمل می‌کنم و برایم خیلی سخت است. این مسئله هم ناشی از بی‌تدبیری است. هر سال آدمی در تاریخی مشخص به سیستم مراجعه می‌کند، درخواست مجوز دارد و عکس‌های کارها را ضمیمه می‌کند، ولی چرا این بوروکراسی اداری این‌قدر طولانی است؟ یک بار می‌گویند: «به شخص نمی‌دهیم»، بار دیگر می‌گویند: «باید زیر پوشش گالری باشد»، دفعه بعد می‌گویند: «چرا در سامانه ثبت نشده است». بار دیگر تعجب می‌کنند که چرا قرار است نمایشگاهی در فضایی به‌ غیر از گالری برگزار شود؟ همه این موارد برایم بسیار عجیب است و احساس می‌کنم چرا باید وارد این داستان شوم؟ ما نیت دیگری داریم، همه اصول را رعایت می‌کنیم، تمام چارچوب‌ها را در نظر داریم و هیچ کاری خلاف چارچوب‌ها انجام نمی‌دهیم؛ پس نوشتن یک نامه چندخطی برای کسب اجازه نباید کار خیلی سختی باشد که همه از انجامش تعجب کنند. فقط جای افسوس دارد که این اتفاق 17 سال متوالی افتاده است. چرا در این 17 سال یک بار آنها نگفتند: «کجایی؟ بیا این کار را انجام بده».

وقتی این کار را شروع کردم 23ساله بودم و حالا 40ساله هستم. تا جایی که بتوانم این کار را ادامه می‌دهم، چون نیتم کمک به بچه‌هایی است که در «محک» هستند. لحظاتی هست که آدم از کارهای کرده، بی‌توجهی‌ها و ندیدن‌های آدم‌هایی که در رأس امور هستند، دلسرد می‌شود. با این وجود از لطف و محبت دوستان یک دنیا ممنونم؛ این همه سال ما را حمایت کردند و کنارمان بودند. قدردان همه آنها هستم.

 آیا مواردی در حوزه‌های دیگر هنری سراغ دارید که استمراری چون نمایشگاه شما داشته باشد؟ اگر بنا باشد مسیری مشابه دیگر هنرمندان پیشنهاد کنید تا کنار شما حاضر شده و باری از روی دوش خانواده‌های دارای فرزند مبتلا به سرطان بردارند، چه خواهید گفت؟

تا جایی که من می‌دانم و اخبار را دنبال می‌کنم، تا به حال چنین اتفاق مستمری در هیچ حوزه هنری نیفتاده است. اگر اشتباه نکنم شاید در حوزه داستان‌نویسی، جایزه‌ای به اسم «ارغوان» داریم که هرساله برگزار می‌شود. طبق آنچه اطلاع دارم و البته نمی‌توانم به‌طور قطعی بگویم، چون از حوزه‌های دیگر خبری ندارم، ولی در حوزه تجسمی مورد مشابهی ندیده‌ام و به گوشم نرسیده نمایشگاهی در ابعادی با تاریخ مشخص، چنین استقبال و نتایج و این تعداد نقاش برگزار شود. از صمیم قلب آرزو می‌کنم روزی بتوانم این نمایشگاه را در شاخه‌های خیلی بزرگ‌تر برگزار کنم. امیدوارم مدرسان هنر با من همکاری کنند و بچه‌های بیشتری را در این داستان شریک کنیم؛ چراکه این نمایشگاه هم از نظر رشد شخصیت بچه‌ها و اعتمادبه‌نفس‌شان بعد از برگزاری می‌تواند تأثیرگذار باشد و هم هرچه آدم‌های بیشتری را به این نمایشگاه دعوت کنیم، چرخه‌ای که پیش‌تر گفتم گسترده‌تر می‌شود و دایره کمک ما خیلی وسیع‌تر خواهد شد.

 این نمایشگاه ورای نقاشی، دارای مفهوم «هنر اجتماعی» است. درباره اهمیت این هنر صحبت کنید. آیا در ایران، نگاه و توجه خاصی به این بخش از هنر شده است؟

هنر همیشه می‌تواند بیانگر همه چیز باشد. هنر همیشه در تلاطمات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و داستان‌هایی که در هر کوچه پس‌کوچه‌ای اتفاق می‌افتد، می‌تواند تأثیرگذار باشد. هنر باعث خیلی از اتفاقات در طول تاریخ بوده که منجر به وقع تغییرات بزرگی شده است. جدا از جنبه‌ها و تأثیرات هنر در فضاهای بسیار بزرگ و رقم‌زدن اتفاقاتی که می‌تواند تاریخ را تغییر بدهد، هنر چه نقاشی، چه موسیقی، چه نمایش و تئاتر می‌تواند آدم‌ها را به آدم‌های بهتری تبدیل کند. هنر مثل یک رسانه عمل می‌کند و اثرگذاری خیلی بیشتری دارد. وقتی جریانی اتفاق می‌افتد که حتی می‌تواند تأثیر رسانه یا شروع فعالیت در فضای مجازی یا تغییر قسمتی از شهر با اثری هنری یا سکانسی از فیلم باشد و زندگی آدم‌ها را تغییر بدهد.

هنر می‌تواند بی‌نهایت امیدبخش باشد و دردها و مشکلات روانی را مداوا کند. هنر بسیاری از افسردگی‌ها و تغییرات احوالات را درمان می‌کند؛ هنر درمانگر است. در تمام شاخه‌هایی که فکر می‌کنیم بشر به بن‌بست رسیده، هنر می‌تواند چاره‌ساز باشد. به همان نسبتی که کتاب و چهار خط از یک شعر می‌تواند تأثیرگذار باشد، نقاشی، ساختن و خلق هم می‌تواند حال آدم‌ها را بهتر کند. البته از این داستان در کشورمان خیلی استفاده نمی‌کنیم.

برای مسابقات فوتبال با یک قالب‌ریزی ناقص، جامی به رنگ طلایی زده‌اند و در خیلی از میادین شهر گذاشته‌اند. احساس می‌کنید هیچ اصالتی ندارد. خود جام متعلق به کشور ما نیست و برای کشور دیگری است. با رنگی طلایی که بی‌نهایت بی‌سلیقگی در آن دیده می‌شود، در میدان شهر ما چه کار می‌کند؟ ما بسترش را داشته، نقاشان و مجسمه‌سازان خوبی داریم، می‌توانیم در تمام زمینه‌ها از آنها کمک بگیریم و چهره شهر را تغییر دهیم. اکنون تهران، شهر پرخاشگر و پُر از خشمی است. مشکلات اقتصادی به‌قدری بر این شهر غالب است که وقتی صبح از خانه بیرون می‌آیید مدام مورد تهاجم و پرخاش قرار می‌گیرید. آدم‌ها خسته هستند و این خستگی را در رفتارشان می‌بینید. خیلی از این مسائل شاید از نظر بصری قابل درمان و کنترل باشد، اما برای ترمیم چهره شهر هم سعی نمی‌کنند. مبلمان شهری ما، انسان‌ها را دعوت به آرامش می‌کند؛ تمام این موارد باعث می‌شود همه چیز در همدیگر گره بخورد. هنر می‌تواند در تمام شاخه‌ها خیلی تأثیرگذار باشد.

 نسل جدید چه تفاوتی با بچه‌های قدیمی دارند؟

خدا را شکر در کشوری زندگی می‌کنیم که اگر کسی مشکل، درد و نیاز به درمان داشته باشد، مردم ما همیار و همدل هستند و تا جایی که در توان دارند به دیگران کمک می‌کنند. فکر می‌کنم این میزان از همدلی، انسان‌دوستی، مهر، محبت و مهربانی در کمتر کشوری بوده و هنوز جنبه‌های انسانی و احساساتشان غالب باشد. ما از کنار همدیگر بی‌تفاوت نمی‌گذریم؛ به نظرم این شانسی است که ما ایرانی‌ها داریم. همین ژن خوب کمک به همنوع را باید منتقل کنیم. نسل‌های جدید ما به‌قدری درگیر فضای مجازی هستند که از زندگی روزمره فارغ شده‌اند. اصلا نمی‌دانند اطرافشان چه می‌گذرد. چندین بار باید صدایشان کنیم تا توجهشان جلب شود. آن‌قدر درگیر چت با همدیگر و اینستاگرام و توییتر هستند که باید خیلی از ریشه‌هایشان را به آنها یادآوری کنیم.

باید نسل جدید را از دنیای مجازی به دنیای واقعی بیاوریم که کار خیلی سختی است. سعی زیادی می‌کنم تا این کار را با بچه‌ها انجام بدهم و آنها را به زندگی دعوت کنم. اغراق نمی‌کنم که بگویم دیگر دیدن یک گل برای بچه‌ها جذابیت زیادی ندارد، چراکه عکسش را به تعداد زیاد در صفحات موبایلشان می‌بینند، بنابراین گل و بوی آن چندان برایشان مهم نیست. نکته خیلی جالبی وجود دارد؛ قبلا اگر اسم بچه‌ها برای حضور در نمایشگاه، جایی چاپ می‌شد، له‌له می‌زدند تا روزنامه را ببینند و عکسش را داشته باشند، اما حالا وقتی به آنها می‌گوییم‌ «اسم و عکستان در جایی منتشر شده»، برایشان خیلی مهم نیست، چون اسم و عکسشان را به‌قدری در موبایل این و آن دیده‌اند، دیگر جنبه گستردگی روزنامه و خبرگزاری برایشان جذابیت ندارد. نسل کنونی، نسلی است که شهرت را به شکلی دیگر و دیده‌شدن را در جاهای دیگری جست‌وجو می‌کند. فکر می‌کنند شهرت فقط در یوتیوب است و باید ابتدا بلاگر شوی تا مشهور شوی؛ این اتفاق خیلی بد است. نسل فعلی احتیاج به راهنما و جهت‌دهی دارد. این نسل نیاز دارد مقداری از دنیای مجازی فاصله بگیرد، از آسمان به زمین بیاید و ببیند بالا و پایین و فراز و نشیب زندگی واقعی چیست. این نسل باید ببیند دغدغه‌های یک انسان خارج از اینکه با هوش مصنوعی زندگی کند، چه خواهد بود؛ این نکته خیلی قابل تأمل است.

-------------------------------------------------

حس‌های کودکانه روشن

آوینا نامجو

ما آدم‌ها دوست داریم به دیگران کمک کنیم. این حس در ما بچه‌ها بیشتر و قوی‌تر است. هرقدر هم از دست همدیگر ناراحت باشیم، دوست نداریم دردکشیدن بچه‌ای دیگر را بکشیم؛ مخصوصا اگر این درد، مریضی وحشتناکی مثل سرطان باشد. 66 بچه هم‌سن‌و‌سال من در نمایشگاه «سرزمین جدید» نقاشی‌های خود را برای فروش گذاشتند تا با جمع‌شدن پول آن به کودکان مبتلا به سرطان کمک کنند. این بچه‌ها چند ماه زیر نظر تارا بهبهانی آموزش دیدند. نمایشگاه «سرزمین جدید» 17 سال است برگزار می‌شود و حتی بچه‌هایی که حالا بزرگ شده‌اند هنوز دوست دارند در آن حاضر شوند. من با چند کودک نقاش گفت‌وگو کردم و از آنها درباره این نمایشگاه، نقاشی و حسشان پرسیدم.