|

نگاهی به پیروزی‌ها و شکست‌های دو دانشمند نام‌بردار هسته‌ای در آمریکا و شوروی

اپنهایمر و ساخاروف: اشک‌ها و لبخندها

سیاست و دانش در سده‌های بیستم و بیست‌ویک گاهی چنان درهم گره خوردند که‌ ناکارآمدی و اشتباه در یکی، دیگری را هم دستخوش بحران می‌کند. گاهی آنچه رخ‌ داده ظاهری طنزگونه داشته و گاهی سبب مرگ هزاران نفر شده است. زمانی در یکی از کشورهای کمونیستی تدریس درس نظریه گروه‌ها را قدغن اعلام کردند، زیرا آن را سبب تجمع و اعتراض می‌پنداشتند.

اپنهایمر  و ساخاروف: اشک‌ها و لبخندها

پل جوزفسون-ترجمه و افزوده: حسن فتاحی: سیاست و دانش در سده‌های بیستم و بیست‌ویک گاهی چنان درهم گره خوردند که‌ ناکارآمدی و اشتباه در یکی، دیگری را هم دستخوش بحران می‌کند. گاهی آنچه رخ‌ داده ظاهری طنزگونه داشته و گاهی سبب مرگ هزاران نفر شده است. زمانی در یکی از کشورهای کمونیستی تدریس درس نظریه گروه‌ها را قدغن اعلام کردند، زیرا آن را سبب تجمع و اعتراض می‌پنداشتند. این دستور نابخردانه کشته بر جای نگذاشت، اما در شوروی فروپاشیده پیشین، مخالفت یکی از زیست‌شناسان با دانش ژنتیک و کاربرد آن در کشاورزی سبب مرگ هزاران نفر بر اثر کمبود و کاهش مواد غذایی شد. نمونه دیگر که در صفحه علم روزنامه «شرق» درباره‌ آن نوشته‌ام، شیمی‌دان آلمانی هابر است. او توانست در بازه‌ای از تاریخ کار پژوهشی‌اش ترکیبی را تولید کند که به کشاورزی صنعتی و تولید فراورده‌های کشاورزی کمک کند و نه‌تنها کشور خودش، آلمان، بلکه جهان را از گرسنگی نجات دهد و در جنگ جهانی با ساخت ترکیب شیمیایی مرگ‌بار هزاران نفر را به کام مرگ کشاند. اینها همگی نشان از اندرکنش سیاست و دانش دارد. اما در این میان دو نکته را نباید از نظر دور داشت؛ نخست اینکه در ناکارآمدی‌ها و ناکامی‌هایی که به دلیل دستاوردی دانشی رخ می‌دهد، نباید فقط و فقط به دانشمندان درگیر آن کار یا پروژه چشم دوخت و آنان را گناهکار اعلام کرد. آنها به‌ اندازه خودشان مسئولیت و خطا دارند. سیاست‌مداران و جنگ‌سالاران هم پا‌به‌پای آن در رخدادها مقصر هستند. از قضا بیشترین مسئولیت و خطا متوجه آنان است. برای نمونه اگر دولت آلمان یا آمریکا نمی‌خواست از گاز شیمیایی یا بمب هسته‌ای استفاده کند، دانشمندان سازنده چگونه می‌توانستند از آن در میدان جنگ استفاده کنند؟ اما آنچه رخ می‌دهد چنین است که سیاست‌مداران و جنگ‌سالاران در سایه زر و زوری که دارند‌ و در سایه رسانه‌هایی که در اختیار دارند، دانشمندان را در رخدادهای فاجعه‌بار بیش از همه و شاید تنها مقصر واقعی جلوه می‌دهند. به زبان ساده، مقصرسازی و مقصرتراشی می‌کنند. در کنار اشتباهی که دانشمندان مرتکب می‌شوند و به‌مراتب کمتر از سیاست‌مداران و جنگ‌سالاران است، شفاف‌اندیشی دانشمندان به وقت فهم اشتباه کم‌نظیر است. کمتر دیده شده سیاست‌مداری اعتراف کند که اشتباه کرده یا فرماندهی بگوید خطا کرده. این مقاله درباره دو دانشمند در شرق و غرب سیاسی است؛ یکی در شوروی و دیگری در آمریکا؛ درباره آندره‌ئی ساخاروف و رابرت اپنهایمر. رابرت اپنهایمر و آندره‌ئی ساخاروف، دو دانشمند فیزیک‌دان بودند که هم برای کشورهای‌شان -‌به ترتیب آمریکا و شوروی- و هم برای جهان تغییراتی بزرگ را رقم زدند. هر دو در کارشان بی‌اغراق نابغه بودند. هر دو اندیشه مستقل و آزاد داشتند و هر دو از پیامدها و دُشامدهای کارشان آگاهی کافی و کامل داشتند. زندگی هر دو نفر ارزش بازخوانی و نگرش پَرسونانه (با‌دقت) را دارد.

 

جنگ سرد و گرم

در طول جنگ سرد، جنگی که پس از پایان خون‌بار جنگ جهانی دوم با چند میلیون کشته و زخمی‌ آغازید، ایالات متحد آمریکا بیش از 70 هزار جنگ‌افزار هسته‌ای را با هزینه‌ای بیش از پنج میلیارد دلار ساخت. اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده حتی کلاهک‌های بیشتری را ساخت. به‌تازگی کریستوفر نولان، کارگردان معروف سینما، فیلمی را از زندگی رابرت اپنهایمر، دانشمند آمریکایی، ساخته است که به زندگی پر از غرور و نبوغ و اشتباه‌های این فیزیک‌دان بزرگ، در کنار جسارتش در بازگو‌کردن راه اشتباه سیاست‌مداران‌ می‌پردازد. فیلم نولان به پروژه‌ جنجالی رئیس‌جمهور آن زمان آمریکا و بمب هسته‌ای آن کشور هم پرداخته و با زیبایی آن را به تصویر کشیده است. اپنهایمر با وجود رهبری و مدیریت درخشانش در پروژه منهتن در ساخت بمب هسته‌ای که مردم عادی و بسیاری از سیاست‌مداران به آن بمب اتمی می‌گویند، به سال 1954م. یعنی کمتر از 10 سال پس از انفجار بمب هسته‌ای هیروشیما و ناگاساکی، گواهی‌نامه امنیتی خود را به دلیل مخالفتش با برنامه توسعه جنگ‌افزارهای هسته‌ای از دست داد. اگر دقیق‌تر توضیح دهم، رابرت اپنهایمر با ساخت بمب گرماهسته‌ای یا بمب هیدروژنی مخالفت کرد؛ زیرا چیزی را در خشت خام می‌دید که دیگران در آینه صاف نمی‌دیدند. شاید بهتر باشد بگویم اندک کسانی بودند که می‌فهمیدند اپنهایمر چه می‌گوید، اما ترس یا منافع سبب می‌شد چشم و گوش‌هایشان را ببندند. فیلم نولان نکته‌های درنگ‌پذیر زیاد دارد؛ اما یک‌ چیز را به‌ خوبی نشان می‌دهد؛ اینکه در نبرد عیان‌بودن دستاوردهای دانشی و پنهان‌کاری آنها، بین نهادهای مردم‌سالار و مجتمع‌های نظامی-صنعتی، جنگ‌افزارها در صدر و اولویت قرار می‌گیرند. نولان می‌توانست فیلمی درباره آندره‌ئی ساخاروف هم بسازد؛ فیزیک‌دانی که نخست برای شوروی بمب گرماهسته‌ای را ساخت و سپس به یک کنشگر توانمند و باهوش مسائل حقوق بشری تبدیل شد. کسی که با چالش‌های بسیار بزرگ‌تر از زمانی که مدیر ساخت پروژه بمب گرماهسته‌ای بود، روبه‌رو شد. او با مقام‌های هشیار سیاسی حزب کمونیست شوروی، پلیس مخفی کاگ‌ب، پلیس و ژنرال‌های ارتش سرخ رودررو شده بود. اجازه دهید پیش از ورود به داستان اپنهایمر و ساخاروف، داستانی را به نقل از ساخاروف بگویم. روزی، در همان روزها که جنگ سرد، گرم بود و شوروی هم پشت سر هم آزمایش‌های هسته‌ای انجام می‌داد، پس از یک آزمایش موفق، ساخاروف در جمع سیاست‌مداران حزب کمونیست و ژنرال‌های ارتش سرخ گفت: کاش این جنگ‌افزارها فقط در حد آزمایش بمانند و هرگز در میدان جنگ استفاده نشوند. یکی از ژنرال‌ها به او پاسخ داده بود شما به کار فیزیک‌دانی خودت مشغول باش و در کار بزرگ‌ترها دخالت نکن. اپنهایمر و ساخاروف، به بالاترین حد جایگاه در تأسیسات هسته‌ای دست یافتند؛ یکی در آمریکا و دیگری در شوروی. هر دو تردیدهای نهایی خود را درباره‌ جنگ‌افزارهای کشتارجمعی با زبان‌هایی متفاوت و روش‌هایی متمایز بیان کردند؛ اما هر دو یک‌ چیز را هشدار می‌دادند. دلیل این تفاوت در گفتار و روش هم برگرفته از تفاوت در فضا-زمانی بود که در آن می‌زیستند. رابرت اپنهایمر از دوره جوانی‌اش همدم موسیقی، هنر و ادبیات بود. او با دوستانش درباره فلسفه و فیزیک نظری گفت‌وگو می‌کرد. به شش زبان سخن می‌گفت و ده‌ها مقاله‌ پژوهشی اثرگذار نوشت که دانش را پیش برد. رابرت اپنهایمر با کسانی همچون آلبرت اینشتین و نیلس بورِ دانمارکی دوست بود و البته با بسیاری چهره‌های برجسته دیگر. رابرت اپنهایمر دلباخته عدالت اجتماعی بود و به همین دلیل به سوسیالیسم به خاطر وعده‌هایش در برابر توده‌ها دل باخت. باز لازم است درباره اپنهایمر به این موضوع اشاره کنم که او دلباخته سوسیالیسم بود و نه حکومت شوروی. سوسیالیسم که روی کاغذ زیبا می‌نمود و ایده‌های قشنگی داشت، برای بسیاری از دانشمندان آن زمان که عدالت‌خواه بودند، دلربا بود. بد نیست اشاره کنم آلبرت اینشتین هم چنین بود. در دوره‌ای که اپنهایمر می‌زیست، جنبش‌های چپ سوسیالیستی بسیار فراگیر بود و از سوی دیگر درهای دژ شوروی چنان بسته بود که آنها نمی‌دانستند پشت آن ظاهر فریبنده مجمع‌الجزایر گولاگ خانه کرده است و استالین چه روزهای سیاهی که برای مردم رقم نزد. نقطه مقابل، ساخاروف کاملا وقف دانش بود. او به سال 1921م. دو سال پس از جنگ جهانی اول، به دنیا آمد و به سال 1989م. درحالی‌که هنوز شوروی فرونپاشیده بود و گورباچف سکان‌دار کشتی توفان‌زده اتحاد جماهیر شوروی بود، ناگهان به دلیل بیماری قلبی چشم از جهان فروبست. ساخاروف تا بازه‌ای از زندگی‌اش غرق فیزیک بود و چون در فضای بسته‌ای بود، نمی‌دانست خارج از فضای دانشگاهی و بعدتر شهرهای صنعتی-نظامی که به آن «تأسیسات» می‌گفتند، در دل جامعه‌ آن روزگار شوروی چه می‌گذرد. ساخاروف محصول دوره وحشت‌زا و مرگ‌آفرین‌ استالین بود. او مردی بود تا حد زیادی تنها. دوستان اندکی داشت و در مقایسه با اپنهایمر‌ ترجیح می‌داد به جای بیرون رفتن و وقت گذراندن با دوستان، در خانه کتاب بخواند. او از تنش‌ها و تغییرات بزرگی که در دوره استالین رخ داد، آگاه بود؛ از صنعتی‌شدن اجباری و جمعی‌سازی یا به زبان آشناتر اشتراکی‌سازی و نیز از قحطی غذایی که به سال‌های 1932م. 1933م. اوکراین را نابود کرد و چه بسیار انسان‌ها را که به کام مرگ کشاند. در میانه‌های دهه 1930م. حزب کمونیست دست به پاکسازی‌های گسترده‌ای زد؛ هم پاکسازی بود و هم دستگیری‌های بی‌شمار. شاید چیزی در حدود یک‌دهم فیزیک‌دانان آن زمان شوروی در مجمع‌الجزایر گولاگ یا همان اردوگاه‌های کار اجباری سر‌به‌نیست شدند. سرنوشتی پر از اندوه بسیار برای کسانی که پژوهش‌هایشان بران نوین‌گرایی کشور بسیار مهم بود. در همین زمان ساخاروف جوان همچنان به درس‌خواندن در دانشگاه دولتی مسکو و مؤسسه فیزیک در آکادمی دانش شوروی ادامه می‌داد. خوانندگان فارسی‌زبان می‌توانند روایت هولناک مجمع‌الجزایر گولاگ را در کتابی سه‌جلدی که مدتی پیش چاپ‌ شده بخوانند. در آغاز جنگ جهانی دوم که به سال 1935م. با غرش توپ‌ها و صدای جنگنده‌ها آغازید، مقام‌های سیاسی و اجرائی شوروی به‌سرعت بخش‌های صنعتی و دانش را به بخش شرقی کشور منتقل کردند تا از آسیب در امان بماند. ساخاروف جوان پیش از ورود به دوره دانش‌آموختگی رده‌های بالا، به یک کارخانه رادیو در عشق‌آباد ترکمنستان و سپس کارخانه مهمات‌سازی در اولیانوفسک منتقل شد. به سال 1948م. به دستور شخص لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخفی شوروی و همتای ژنرال گرووز در آمریکا و پروژه منهتن، آندره‌ئی ساخاروف به آرازماس فرستاده شد؛ جایی که همتای لوس آلاموس بود. در نهایت ساخاروف بمب هیدروژنی را ساخت و در پی آن به سال 1953م، در 32سالگی از دکترای خود بدون تشکیل جلسه دفاع، دفاع کرد. او سپس خیلی زود به عضویت کامل آکادمی علوم شوروی هم برگزیده شد. همکاران دانشگاهی که به او رأی داده بودند، پرونده بسیار محرمانه او را در بایگانی کاگ‌ب خوانده بودند. باز لازم است درباره دو نفر توضیحی ارائه دهم. ژنرال گرووز که مدیر بخش امنیتی پروژه منهتن بود، به‌هیچ‌روی نباید با لاورنتی بریا مقایسه شود. گرووز ژنرال بخش مهندسی ارتش آمریکا بود؛ اما بریا مردی بود که هزاران نفر بی‌گناه را به کام مرگ کشاند. اگرچه او هم در پیش‌بردن پروژه اتمی شوروی نقش مؤثری داشت. از شگفتی‌های چرخ روزگار اینکه بعدها لاورنتی بریا را به جرم خیانت به کشور با آن کشتارهای بی‌رویه محاکمه و مجازات کردند.

وقتی استالین مرد

در دهه 1950م. پس از مرگ استالین و پشتیبانی نیکیتا خروشچف از فرورفتن جامعه در فرهنگ و دانش، بدگمانی ساخاروف که حالا پخته‌تر و ژرف‌اندیش‌تر شده بود، درباره جنگ‌افزارهای هسته‌ای بیشتر شد. به سال 1955م. یعنی 10 سال پس از انفجارهای هیروشیما و ناگاساکی و پایان جنگ جهانی دوم و همان سالی که آلبرت اینشتین در پرینستون آمریکا چشم از جهان فروبست، اتحاد جماهیر شوروی در نوامبر آن سال، آزمایشی گرماهسته‌ای را انجام داد که سبب کشته‌ و زخمی‌شدن تعدادی افراد بی‌گناه، از‌جمله دیده‌وران آن تا چند کیلومتر دورتر از آن شد. ساخاروف هم مانند اوپنهایمر به دنبال گفت‌وگو با شوروی بود. حالا دیگر نه ساخاروف و نه اوپنهایمر، هیچ‌یک در پی جنگ‌افزار هسته‌ای و هماوردی جنگ‌افزارسازی هسته‌ای نبودند. هر دو نفرشان و ساخاروف خیلی بیشتر، به پیامدهای اخلاقی و زیست‌محیطی پژوهش‌های هسته‌ای-نظامی شوروی و نیز استبداد حکومت خودکامه‌ آن آگاه بود. در اینجا باید به یک رویداد تاریخی هم اشاره کنم. در جولای 1955م. مانیفست یا بیانیه راسل-اینشتین ارائه شد و بازتابی جهانی داشت. این بیانیه بعدتر سنگ بنای بنیاد پوگواش شد که نهادی مستقل بود و برگرفته از دانشمندان بسیار نام‌بردار جهان. بنیاد پوگواش خواهان برچینی جنگ‌افزارهای هسته‌ای به‌ طور خاص و دیگر جنگ‌افزارهای کشتارجمعی است و تاکنون در جهان کوشش‌های بسیاری کرده است. یادی کنم از پروفسور فقید جان اسکیلز ایوری که از اعضای این بنیاد و از گروه کاری برنده جایزه نوبل صلح بود که در روزنامه «شرق» بسیار از او نوشته‌ام. اگرچه ساخاروف با پوگواش هم‌نوا بود؛ از عضویت در آن نهاد محروم ماند و دلیل آن بسته‌بودن درهای شوروی بود. زمانی که ساخاروف در پی گفت‌وگو با مقام‌های عالی‌رتبه سیاسی در شوروی بود؛ ناگاه دریافت که آنها هیچ اهمیتی به مسائل زیست‌محیطی و حقوق‌بشری نمی‌دهند. مسائل اخلاقی کشتارجمعی برای‌شان بی‌اهمیت است و گوش شنوایی ندارند. خروشچف با تندخویی و عصبانیت تلاش‌های ساخاروف را مداخله‌جویانه خواند و به او توصیه کرد از سیاست دوری کند. با این‌ حال ساخاروف مدت‌ها بود که هرگونه تردید درباره روابطش با حکومت را کنار گذاشته بود و توجه خودش را بدون ترس و لکنت زبان بر حقوق بشر متمرکز کرده بود. با اشتیاق و بدون ترس ادبیات زیرزمینی را می‌خواند. به سال 1966م. هنگامی‌ که در دوره زمامداری لئونید برژنف مخالفان را با شدت سرکوب کردند و نویسندگانی مانند آندره‌ئی سینیاوسکی و یولی دانیل را به سبک دوره استالین محاکمه کردند، آن‌هم با اتهام‌هایی نظیر فعالیت علیه شوروی، ساخاروف علنی و رسمی از آنها پشتیبانی کرد. ساخاروف در مدت 15 سال بعد به مخالفی سترگ و کنشگری ژیرا تبدیل شد. او درباره نوین‌گرایی جامعه نوشت و مقاله‌اش با نام «اندیشه‌هایی در پیشرفت، همزیستی مسالمت‌آمیز و آزادی افکار» منتشر شد و برایش شهرتی صدچندان به ارمغان آورد. مقاله‌ای که خیلی زود به دست یوری آندروپوف، رئیس وقت کاگ‌ب افتاد.

در چنگال مأموران مخفی

درست زمانی که در آمریکا، اف‌بی‌آی اوپنهایمر را زیر نظر داشت و او را می‌پایید و برایش پرونده‌سازی می‌کرد و حتی در شخصی‌ترین روابط او کنکاش می‌کرد، درست در همین زمان کاگ‌ب مانند فردی مبتلا به پارانویید/ بدبینی بیمارگونه، ساخاروف را می‌پایید و به چشم دشمن می‌دید. آندروپوف، رئیس کاگ‌ب، 584 مورد جرم‌تراشی و تخلف‌سازی علیه ساخاروف انجام داده بود. جالب اینکه در آمریکا هم رئیس اف‌بی‌آی، آن زمان که سرهنگ هوور بود، چنین ماجرایی را برای آلبرت اینشتین درست کرده بود. در مسکو، آندروپوف دستور داده بود علیه ساخاروف، همان دانشمندی که برای شوروی بمب گرماهسته‌ای را ساخت و رهبران شوروی را در برابر آمریکایی‌ها جسارت بخشید، کمپین‌های عمومی یا مردمی برگزار شود و علیه او نامه نوشته شود و امضا جمع‌آوری شود. تمام این برنامه‌های نمایشی برای این بود که از ساخاروف چهره یک خائن را بسازند. آندره‌ئی ساخاروف، مردی که روزگاری به دور از غوغای زمانه، در کنار ایگور کورچاتف به خدمت به کشورش با ساخت بمب هسته‌ای می‌اندیشید، حالا به سال 1975م. به دلیل انتقادهایش از وضع موجود، جایزه نوبل صلح را دریافت کرد. اگرچه آندروپوف آن جایزه را خوار شمرد و خس و خاشاک خواند. انتقاد کوبنده و صریح ساخاروف از یورش شوروی به افغانستان به سال 1979م. سبب شده آندروپوف او را دستگیر کند و به تبعید بفرستد. ساخاروف از زمان تبعیدش به جایی دورافتاده در شوروی، توانست به سال 1986م. بار دیگر به مسکو پا بگذارد. زمانی که میخائیل گورباچف قدرت را در دست گرفت و با تلفن خودش با ساخاروف گفت‌وگو کرد و به او گفت که خانه‌اش در مسکو آماده است تا بازگردد. ساخاروف به همراه همسر دوم و البته همسر شایسته و وفادارش، به مسکو بازگشت و تا دسامبر 1989م. تا زمانی که به ناگاه چشم از جهان فروبست، با وجدانی بیدار در مسکو بود. درباره همسر دوم ساخاروف، یلینا بونر هم گفتنی بسیار است و فقط به این نکته اشاره می‌کنم که وجود او در زندگی ساخاروف گنجی بزرگ بود.

مردان میهن‌دوست

به آمریکا و داستان اپنهایمر بازگردیم. رابرت اپنهایمر، فیزیک‌دان نابغه، از دولت آمریکا طرد شد. بد نیست به داستانی درباره او اشاره کنم. او که پس از نگونزار هیروشیما و ناگاساکی تمام تلاش خود را کرده بود تا زورآزمایی هسته‌ای را بایستاند، یک بار وقت ملاقاتی را از رئیس‌جمهور وقت آمریکا گرفت. در اتاق رئیس‌جمهور به او گفته بود که دستانش به خون آلوده است و رئیس‌جمهور گفته بود نگران دستان خونین نباشد زیرا می‌توان آنها را با آب شست. سپس دستور داده بود که دیگر این دانشمند لوس را به اتاق او راه ندهند. در دوره مک‌کارتیسم، اتهام‌های مشابهی را به جان خرید و دولت وقت آمریکا او را خطر امنیتی برای کشور برشمرد. اپنهایمر از طرف کمیسیون انرژی اتمی آمریکا تحقیر شد. البته او بیانیه راسل-اینشتین را امضا نکرد و در جلسه‌های پوگواش هم حضور نداشت. به‌تنهایی سخنرانی می‌کرد و به‌تنهایی می‌نوشت؛ درباره‌ دانش و سیاست و فرهنگ. اپنهایمر به‌شدت نگران آزادی بیانِ دانشگاهی یا آکادمیک بود. نگران هماوردی نابخردانه جنگ‌افزاری و از تدریس و گسترش تاریخ و فلسفه دانش پشتیبانی می‌کرد. به سال 2022م. درست 55 سال پس از مرگ اپنهایمر، وزیر انرژی آمریکا، جنیفر گرانهولم، به طور نمادین به رفتار اشتباه با اپنهایمر اشاره کرد و مجوز امنیتی او را باز‌گرداند. او اشاره کرد که درباره اپنهایمر سوگیری و بیدادگری رخ داده و دکتر اپنهایمر را آزار داده است؛ درحالی‌که نشانه‌های کافی برای نشان‌دادن عشق و وفاداری او به کشور وجود دارد. ساخاروف هم کشورش را دوست داشت و به آن عشق می‌ورزید. او در سال‌های پایانی عمرش به موضوع‌هایی مانند حقوق بشر، پایش جنگ‌افزارها و مردم‌سالاری یا دموکراسی واقعی روی آورده بود. ساخاروف آشکارا سامانه‌های موشکی پروژه جنگ ستارگان را بی‌ثبات‌کننده می‌دانست. در همین زمان در آمریکا، ادوارد تلر، دیگر فیزیک‌دانی که سودای شهرت داشت، نه‌تنها پروژه بمب گرماهسته‌ای را پیش برد، بلکه ناجوانمردانه و به دور از رفاقت و به گفته برخی از فیزیک‌دانان، به دور از شرافت، علیه اپنهایمر شهادت داد. شهادت او در آن فضای پرالتهاب آمریکا، بسیار برای اپنهایمر گران تمام شد و دشمنی سختی را برایش در جامعه فیزیک آمریکا درست کرد. در سوی دیگر و در سال‌های پایانی عمر ساخاروف، درحالی‌که سال‌های زیادی از مرگ همتای آمریکایی‌اش، اپنهایمر می‌گذشت، در شوروی ساخاروف از ایجاد یک مرکز یادبود برای کشته‌شدگان دوره استالین حمایت کرد و خودش نخستین رئیس آن بود. این بنیاد بعدها به دستور پوتین بسته شد. آندره‌ئی ساخاروف روس و رابرت اپنهایمر آمریکایی، هر دو هم درخشان عمل کردند و هم در مواردی اشتباه و ناکافی. این نکته را هم باید بگوییم که هر دو در فیزیک نابغه بودند. هر دو نفر خیلی زود و به واسطه همان نبوغی که داشتند، خطر جنگ‌افزارهای کشتار‌ جمعی را دریافتند و درصدد کاهش و پایش آن بودند. داستان تاریخی جنگ‌افزارهای کشتا‌ر جمعی همواره داستان مردان بوده است و به‌ندرت زنانی هم در آن شرکت داشته‌اند. در این دو داستان، دو مرد نابود شدند و بمب‌ها در ظهر پیروز میدان بودند. زنان و مردان و پیران و کودکان بسیاری هم آسیب دیدند. داستان ساخاروف و اپنهایمر نشان داد چگونه دانش در برابر سیاست و قدرت آسیب‌پذیر می‌شود. شاید اگر واقع‌بین باشیم باید بگوییم تاکنون تلاش‌ها برای پایش کامل و کاهش اثرگذار و چشمگیر جنگ‌افزارهای هسته‌ای ناکام بوده است. پیمان‌های زیادی میان آمریکا و شوروی امضا شد اما تنها پیمان نیواستارت پابرجاست که تا سال 2026م. بیشتر زمان ندارد و پس از آن پایان می‌یابد. اگر نولان فیلمی هم درباره ساخاروف بسازد، ممکن است به‌خوبی بتواند نشان دهد که ساختن و پژوهیدن درباره جنگ‌افزارهای کشتار‌جمعی هرگز امری اخلاقی نبوده و نیست.