شکلهای زندگی: درباره آلتوسر و اتفاقهای پیشبینیناپذیر
ماتریالیسم تصادف
لویی آلتوسر در نوامبر ۱۹۸۰ در آغاز زمستانی سرد و اندوهگین، همسرش هلن ریتمان را به قتل رساند و با این کار ایدههایش را که میتوانست بخت تاریخی چپ باشد به انزوای طولانی فرو برد. آلتوسر را سوژهای «تئوری و پراتیک» نام دادهاند، به این معنا که در عین کوشش برای تأملاتی فلسفی میکوشید در پراتیک نیز آنها را محقق کند. آلتوسر درباره زندگیاش میگوید:
نادر شهریوری (صدقی)
لویی آلتوسر در نوامبر ۱۹۸۰ در آغاز زمستانی سرد و اندوهگین، همسرش هلن ریتمان را به قتل رساند و با این کار ایدههایش را که میتوانست بخت تاریخی چپ باشد به انزوای طولانی فرو برد. آلتوسر را سوژهای «تئوری و پراتیک» نام دادهاند، به این معنا که در عین کوشش برای تأملاتی فلسفی میکوشید در پراتیک نیز آنها را محقق کند. آلتوسر درباره زندگیاش میگوید: «در سال ۱۹۴۸ در سیسالگی آموزگار فلسفه شدم و به حزب کمونیست فرانسه پیوستم. فلسفه یک علاقه بود، من تلاش میکردم تا آن را پیشه خود سازم، سیاست یک شور بود و من تلاش میکردم از آن یک سپاه چپ بسازم. علاقه من به فلسفه برخاسته از ماتریالیسم و کارکرد انتقادی آن بود».۱ اهمیت تئوریک آلتوسر به بازخوانی اندیشههای مارکس بهویژه کتاب «سرمایه» برمیگردد -«بازخوانی سرمایه» نام یکی از کتابهای مهم اوست- او این خوانش را به کمک هابز، ماکیاولی و تراژدیهای شکسپیر انجام میدهد؛ اندیشمندانی که در ظاهر ربطی به مارکس ندارند، در حالی که آلتوسر اندیشههای آنان را کاملا معاصر و پیشاهنگ آثار مارکس تلقی میکند. از مارکس شروع میکند و در بازخوانی آرای مارکس آن را به دو دوره متفاوت تقسیم میکند؛ دوره اول را به قبل از ۱۸۴۵ و دوره دوم را بعد از ۱۸۴۵. به نظر آلتوسر آرای مارکس اولیه بیشتر تحت تأثیر تجربهگرایی اومانیستی و تاریخگرایی قرار دارد؛ تجربهگرایانی که همواره از «فرد» شروع میکنند و بیشتر رفتارهای فردی را مورد توجه قرار میدهند و بالطبع کمتر به ساختارها توجه نشان میدهند، ساختارهایی که تولیدکننده منشهای فردیاند. از طرف دیگر وظیفه فلسفه از نگاه آلتوسر آن نیست که صرفا رفتارهای فردی را توضیح دهد، بلکه فراتر از آنها میبایست به ساختارها اعم از نیروهای عینی اجتماعی یا ناخودآگاه که بدون اختیار و آگاهی فرد، تعیینکننده رفتارشان است توجه کند. آلتوسر همچنین تأثیرات اساسی هگل را در مارکس اولیه پی میگیرد که بر مبنای نوعی روند تاریخی شکل گرفته که گویا به سمت غایتی معین در حرکت است، در حالی که غایتی وجود ندارد که تعیینکننده مقصودی معین باشد. از این نظر آلتوسر هر نوع حتمیت، جبرگرایی تاریخی و ایدههای آخرالزمانی را نفی واقعیتهای موجود میداند که در نهایت به خلق متافیزیکی جدید یا احیای متافیزیکهای قبلی با شکلی تازه منتهی میشود که نسبتی با واقعیت ندارد. بدینسان آلتوسر با بازخوانی مارکس جوان در همان حال فلسفه هگل و تجربهگرایی و اومانیسم برآمده از آن تحت عنوان «فلسفه تاریخ» را نقد میکند و آن را ایدههای ذهنی تلقی میکند.
همزمان با بازخوانی ایدههای مارکس، آلتوسر به متفکران کلاسیک و بهخصوص ماکیاولی، هابز و اسپینوزا رجوع میکند. از نگاه او فلسفه در دوران اخیر یعنی بعد از وقایع می ۱۹۶۸ بیشتر متأثر از فلسفه اسپینوزا و در سیاست متأثر از ماکیاولی میشود، زیرا بیش از هر چیز واقعیتهایند که اولویت پیدا میکنند. آلتوسر این بار و با بازخوانی ماکیاولی و شهریارش چنان اهمیتی برای ماکیاولی قائل میشود که آن را مقدمه و در حقیقت پیشنیاز حقیقی مارکس و فروید به حساب میآورد. آلتوسر
(1918-1990) طی دو دوره به سراغ ماکیاولی میرود؛ دوره اول به اوایل دهه شصت میلادی (1960) برمیگردد، به چند سالی قبل از «اتفاق» می ۱۹۶۸ که آلتوسر آن را شانسی مهم برای گذر از سیطره تاریخی و مارکسیسم تثبیتشده قلمداد میکرد و دوره دوم مراجعه به ماکیاولی به بعد از بیماری حاد افسردگیاش در دهه هشتاد میلادی بازمیگردد. در این دوره ماکیاولی نهتنها بهعنوان اندیشمندی کاملا معاصر بلکه بهعنوان چهره نویدبخشی ظاهر میشود که ایدههایش ازجمله «بخت و اراده» حتی میتواند یاریدهنده آلتوسر باشد. آلتوسر حتی فراتر از این در آخرین نوشتههایش از ماکیاولی بهعنوان بزرگترین فیلسوف ماتریالیستی یاد میکند؛ فیلسوفی که به خاطر سیطره ایدهآلیسم هگلی نادیده گرفته میشود، در حالی که همه فکتهای تاریخی و اتفاقات تعیینکننده و سرنوشتساز بر بهروزبودن ماکیاولی «بهمثابه وجود سنتی ماتریالیستی در تاریخ فلسفه که تقریبا بهطور کامل ناشناخته مانده»۲ دلالت دارد. از منظر آلتوسر، اهمیت ماکیاولی در تاریخ سیاسی به خاطر زندگی فردی و اجتماعی آدمی است که آیندهاش بر اثر مواجهه و رودررویی با وقایع غیرقابل پیشبینی است. آلتوسر به این مادیت غیرقابل پیشبینی «ماتریالیسم تصادف» نام میدهد. «... ماتریالیسم مواجهه و بنابراین ماتریالیسم تصادف و ماتریالیسم حدوث یا امکان خاص. این ماتریالیسم در مقام شیوه کاملا متفاوتی از تفکر در تقابل با انواع و اقسام ماتریالیسمهای تثبیتشده قرار میگیرد».3 مقصود از ماتریالیسمهای تثبیتشده، ماتریالیسمهای رسمی است که گویا بر سیر و غایت تاریخی احاطه داشته و مسیر آن را پیشاپیش معین میکنند. به نظر آلتوسر این نوع ماتریالیسم در حقیقت ایدهآلیسمی استحالهیافته و کلی است که خود را در جامعه مبدل ماتریالیستی پنهان میکند.
نمونهای از «ماتریالیسمهای تصادف» را میتوان در متنهای ادبی که به کار آلتوسر میآید جستوجو کرد، ازجمله این متنها نمایشنامه معروف مکبث اثر شکسپیر است. در «مکبث» سیر وقایع با اتفاقاتی اولیه آغاز میشود که همچون هر اتفاق یا تصادف انتظار آن از قبل نمیرود. شروع نمایش زمانی است که مکبث و سرداران همراهش فاتح و پیروزمند از جنگ به موطن خویش اسکاتلند بازمیگردند و ناگهان با سه جادوگر روبهرو میشوند که آینده را پیشگویی میکنند. آنها مکبث را پادشاه آینده نام میدهند. این حادثه یا اتفاق غیرقابل پیشبینی مکبث را سخت تحت تأثیر قرار میدهد، اما او خود را از پیشامدی که برحسب اتفاق پیش آمده کنار نمیکشد و سعی میکند خود را در پیوند با آن قرار دهد، تا بدان حد که اقدام به پادشاهشدن میکند. استدلال مکبث در مواجهه با اتفاق رخداده ساده است؛ او به خود میگوید میخواهم پادشاه شوم پس باید پادشاه شوم. در هیچیک از نمایشنامههای شکسپیر بهجز «مکبث» تصمیمگیری و اقدام به کشتن پادشاه با این سرعت انجام نمیشود، در «مکبث» لحظهها اهمیتی اساسی پیدا کرده و در حقیقت «تعیینکننده» میشوند. «تعیینکنندهها» در آلتوسر و به طریق اولی در ماکیاولی اهمیتی اساسی پیدا میکنند. مقصود از تعیینکنندهها، اموری تصادفی و غیرقابل پیشبینیاند که در دایره علت و معلول نمیگنجند و از ضرورتهای هگلی پیروی نمیکنند. آلتوسر مسئله را همواره در چارچوب روابط اولیه میبیند که آن را نیز زاده تصادف تلقی میکند و بر اهمیت پیشامد تأکید میکند و آن را جوهر سیاست میداند، هرچند که برای سیاست جوهری جز قدرت متصور نمیشود. اما آنچه مهم است آنکه سوژه در چارچوب پیشامد آزادی عمل پیدا میکند و «بخت» خود را میآزماید. از طرفی دیگر، از نگاه آلتوسر هر موقعیتی که شخص با آن مواجه میشود، ویژگی خاص خود را دارد و این مسئله باعث میشود که در هر مورد شخص به نحوی متفاوت و مقتضی عمل کند، مثلا اگر هملت با سه جادوگر روبهرو میشد بهجای «درک لحظه» درگیر هیجانات و احساساتی میشد که او را از ربط عینی به وقایع و اتفاقات جاری دور میکرد و بهجای اقدام به پادشاهشدن، مفسر پادشاهی میشد و به همان اندازه از درک مادی قضیه دور میشد، در حالی که از نظر آلتوسر مسئله مهم اندیشیدن در لحظه سیاسی است که در پیوند اجتنابناپذیر با «حدسی پیشبینیناپذیر» قرار میگیرد؛ حدسی که ماکیاولی به آن «بخت شهریاری» نام میدهد.
1. «بارت، فوکو، آلتوسر» مایکل پین، ترجمه پیام یزدانجو
۲، ۳. «جریان زیرزمینی ماتریالیسم مواجهه»، لویی آلتوسر، ترجمه صالح حسینی و آرش ویسی، به نقل از کتاب «نامهای سیاست»