|

دلدادگان وطن

در سال‌ها و دهه‌های اخیر، مکرر شنیده‌ایم ‌که افرادی به «ممنوعیت خروج از کشور» محکوم شده‌اند که رفتار، گفتار یا باور خاصی داشته‌اند که در نظر برخی مقامات، خلاف‌ قانون یا مصلحت تلقی شده است. در سال‌های گذشته، چنین حکم‌هایی درباره اشخاص مختلفی مطرح بوده، اما این‌گونه احکام، درباره هنرمندانی که مورد‌‌ توجه و علاقه عموم مردم بوده‌اند، به‌ویژه خبرساز شده و انعکاس وسیعی پیدا‌ کرده است.

دلدادگان وطن

شیرین احمدنیا

در سال‌ها و دهه‌های اخیر، مکرر شنیده‌ایم ‌که افرادی به «ممنوعیت خروج از کشور» محکوم شده‌اند که رفتار، گفتار یا باور خاصی داشته‌اند که در نظر برخی مقامات، خلاف‌ قانون یا مصلحت تلقی شده است. در سال‌های گذشته، چنین حکم‌هایی درباره اشخاص مختلفی مطرح بوده، اما این‌گونه احکام، درباره هنرمندانی که مورد‌‌ توجه و علاقه عموم مردم بوده‌اند، به‌ویژه خبرساز شده و انعکاس وسیعی پیدا‌ کرده است. جدیدا با نابا‌وری از صدور چنین حکمی درباره هنرپیشه توانایی مثل باران کوثری مطلع‌ شدم؛ هرچند پیش‌‌از او هم نام‌های معتبر دیگری در همین‌ زمینه بر سر زبان‌ها افتاده بود. مدتی‌ است با مواجهه با چنین اخباری، فارغ از اینکه درباره چه‌ کسی مطرح شده باشد، همواره ذهنم درگیر این سؤال ‌شده‌ است: چطور می‌شود اساسا «ممنوع‌الخروجی» از وطن را شکلی از مجازات برای کسی در نظر‌ گرفت؟! در واقع، معنای چنین مجازاتی را چگونه می‌توان درک کرد، جز آنکه کل وطن، گویی به یک زندان مبدل‌ شده یا زندانی تعریف‌ شده است به وسعت یک وطن؟!

زادگاه، زادبوم، میهن یا آنچه به وطن‌ آبا‌و‌اجدادی نیز شناخته‌ می‌شود، در واقع حکم‌ مفهوم «شبه‌مقدسی» را دارد که به‌نوعی پناهگاه و مأمن هر فرد به‌‌ شمار می‌رود. در‌این‌صورت، چگونه می‌شود کسی را که که به‌ هر‌ دلیل موجه یا ناموجه، مستوجب تنبیه تلقی‌ شده، محکوم به اقامت در وطن خود کرد. از‌ سوی دیگر، طرد و تبعید اشخاص از خانه و کاشانه خو‌د، به‌عنوان مجازات، البته سابقه طولانی و آشنایی دارد. سنگینی غم‌ غربت و مهجوری فرد در شرایط ممنوعیت از بازگشت به موطن خود، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد.

اما اینکه سکونت در وطن را مجازاتی تلقی کنند که افرادی به آن محکوم می‌شوند، جای بسی تأمل و تعجب دارد.

حتی کسانی که با میل و رغبت و با انگیزه‌های متنوعی با اهداف رسیدن به شرایط مادی یا غیرمادی بهتر، خود را ناگزیر از جلای وطن می‌یابند، معمولا به‌سادگی پیوند نمی‌گسلند و از هر فرصتی برای بازگشت و تجدید عهد با مام وطن بهره‌ می‌برند؛ مگر آنکه برخی، ایشان را از این حق مسلم‌شان هم به‌‌نحوی منع کرده‌ باشند.

هرچند این روزها، زیاد از قصد و اقدام به مهاجرت جوانان می‌شنویم و می‌خوانیم، و با آمار تکان‌دهنده‌ای از مهاجرت نخبگان مواجهیم، در‌عین‌حال این هرگز به این ‌معنا نمی‌تواند‌ باشد که جوانان مهاجر، عمیقا‌ دل ‌از وطن بریده‌اند. اگر وطن را در نظرشان به قفسی بزرگ ‌مشابه نکرده‌ باشند، کدام جوان سفرکرده‌ای را می‌توان یافت که رؤیای بازگشت به وطن را در سر نپروراند.

از سوی دیگر، در میان‌ جوانانی که اتفاقا «قرار» را بر «فرار» ترجیح داده‌اند، هستند کسانی که هرچند وطن‌ را مملو از دافعه‌ها می‌یابند ‌‌و نَفَس‌شان، از انواع آلودگی‌ها بس گرفته و سنگین است، هم‌آوا با فریدون مشیری فقید، به صدای بلند‌ می‌خوانند:

«من اینجا ریشه در خاکم، من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم. من اینجا تا نفس باقی‌ست، می‌مانم».

چه‌ کسی زیباتر از مشیری گرامی، توصیفی از این دلدادگی بی‌همتا به‌ دست‌ داده است.

و در میان حرفه‌مندان گوناگون، کدام صاحب حرفه‌ را می‌‌توان یافت که چنین فریادی را رسا‌‌تر از اهالی هنر از دل برآورد. بارها شاهد پیامدهای این روند اسف‌بار بوده‌ایم که مهاجرت، سرچشمه زایایی و شکوفایی هنری و ادبی هنرمندانی را که در تبعیدی ‌خودخواسته یا تحمیلی گرفتار آمده‌اند؛ خشک، محدود یا کم‌اثر کرده است. کدام هنرمندی که دلش برای مردمش می‌تپد، حاضر است زمینه بالندگی و غنای حرفه‌ای‌اش را به‌آسانی و با رغبت ترک‌ گوید.

آوازه هنرمندی و جسارت نقش‌آفرینی‌ برخی هنرمندان این مرزوبوم، چه در عرصه هنر و چه در زمینه دستاوردهای اجتماعی‌-فرهنگی، مرزهای ملی را درنوردیده، عالم‌گستر شده‌ و تحسین و استقبال جهانی به‌ بار آورده‌ است. به‌ نظر نمی‌رسد بستن‌ تصنعی مرزهای جغرافیایی به‌ روی‌ این عاشقان سینه‌چاک وطن، راهکار مناسبی برای محدود‌کردن تأثیرگذاری ایشان و دستمایه مجازات‌شان باشد. به‌ویژه آنان که پیش‌‌از‌ اینها، راه‌شان را به قلب مخاطبا‌‌ن‌شان به گستره یک ملت گشوده، در جای‌جای وطن، آشیانه‌ای از عشق و ایثار بنا نهاده‌ و هرگز وطن را به‌مثابه قفسی برای خود درک نکرده‌ و نمی‌کنند. نهایت‌ اینکه این‌گونه هنرمندان، چه‌ این‌ سوی مرزها و چه‌ آن‌ سوی مرزها، میراث‌داران به‌حق و صاحبان واقعی این وطن‌اند.