|

پوشکین و روایت زندگی مردم عادی

«همان زمان که من در کمال آرامش (یا ناآرامی) از شهرت خود لذت می‌بردم، جوانی که نمی‌خواهم نامش را ببرم، از خانواده‌ای ثروتمند و سرشناس به هنگ ما منتقل شد. در تمام عمرم چنین فرد خوش‌اقبالی ندیده بودم! مجسم کنید: جوانی، هوش، زیبایی، شور‌و‌نشاط بی‌حدومرز و شجاعت و بی‌پروایی، شهرت و ثروتی که حتی حسابش از دستش در‌رفته بود.

پوشکین و روایت زندگی مردم عادی

شرق: «همان زمان که من در کمال آرامش (یا ناآرامی) از شهرت خود لذت می‌بردم، جوانی که نمی‌خواهم نامش را ببرم، از خانواده‌ای ثروتمند و سرشناس به هنگ ما منتقل شد. در تمام عمرم چنین فرد خوش‌اقبالی ندیده بودم! مجسم کنید: جوانی، هوش، زیبایی، شور‌و‌نشاط بی‌حدومرز و شجاعت و بی‌پروایی، شهرت و ثروتی که حتی حسابش از دستش در‌رفته بود. حالا خودتان تصور کنید که او چه تأثیری بر ما می‌گذاشت. برتری من متزلزل شده بود. او که مجذوب شهرت من شده بود، سعی داشت با من از در دوستی دربیاید، اما من اشتیاقی نشان ندادم و او، بی‌هیچ تأسفی، از من کناره گرفت. از او متنفر شده بودم. موفقیت‌هایش در هنگ و بین جمع بانوان کلافه‌ام کرده بود. به‌ دنبال بهانه‌ای بودم تا با او دربیفتم. در پاسخ به بذله‌گویی‌های من، لطیفه‌هایی می‌گفت که همیشه به‌ نظرم غافلگیر‌کننده‌تر و هوشمندانه‌تر بودند و البته مطمئنا مفرح‌تر هم بودند. ‌او تفریح می‌کرد و من کینه‌ می‌ورزیدم. آخر سر، در ضیافت ملاکی لهستانی، وقتی نگاه همه خانم‌ها، به‌ویژه نگاه خانم خانه را متوجه او دیدم، در گوشش لفظی توهین‌آمیز گفتم. برافروخته شد و کشیده‌ای بر گوشم زد. شمشیرها را کشیدیم. خانم‌ها بعضا از هوش رفتند. جدای‌مان کردند و همان شب هر دو کمر به مبارزه بستیم»؛ این بخشی از کتاب «داستان‌های بلیکن» الکساندر پوشکین است که با ترجمه بابک شهاب در نشر بیدگل منتشر شده است. این کتاب اولین‌بار در سال 1831 به چاپ رسید و پنج داستان را در بر گرفته است. الکساندر سِرگِیویچ پوشکین، شاعر و نویسنده روسی سبک رومانتیسیسم است. پوشکین بنیان‌گذار ادبیات روسی مدرن به حساب می‌آید و برخی او را بزرگ‌ترین شاعر زبان روسی می‌دانند. مشهورترین اثر ادبی او «یوگنی انه‌گین» نام دارد که نگارش آن هشت سال و بین سال‌های ۱۸۲۵ تا ۱۸۳۲ به طول انجامید. پوشکین در نیمه قرن نوزدهم آثار مشهوری مانند «دختر سروان»، «دوبروفسکی» و «بی‌بی پیک» را نوشت و در همین ایام منظومه «سوارکار مفرغی»، ترانه‌های اسلاو غربی و چندین داستان منظوم و اشعاری با عمق فلسفی سرود. به عقیده منتقدان، منظومه «سوارکار مفرغی» قله آثار پوشکین در این ژانر بوده و از بی‌نظیرترین آثار ادبی روسیه به حساب می‌آید.

«شلیک»، «بوران»، «تابوت‌ساز»، «متصدی چاپارخانه» و «دوشیزه‌خانم روستایی» پنج داستان کتاب «داستان‌های بلیکن» هستند که هم از نظر ارزش‌های ادبی و هم به لحاظ تاریخی حائز اهمیت‌اند. داستان‌های این کتاب از یک‌ سو نشان‌دهنده حرکت پوشکین از رمانتیسم به سوی فرم‌های نوشتاری ساده‌تر درباره زندگی مردم معمولی است. از جهت دیگر این داستان‌ها به لحاظ مضامینی که پوشکین به سراغ‌شان رفته، همچنان داستان‌هایی خواندنی و جذاب هستند. پوشکین که از مهم‌ترین چهره‌های کلاسیک ادبیات روسیه به شمار می‌رود، در این داستان‌ها با پرهیز از قهرمانان و خیال‌پردازی‌های رمانتیک به‌ سراغ زندگی روزمره رفته و از امیدها، دلبستگی‌ها و رنج‌های مردم عادی می‌نویسد و با نثری ساده و موجز در برداشت تازه و زنده‌اش از مضامین و ژانرهای ادبی محبوب آن دوره، گستره مهارت داستان‌گویی‌اش را به نمایش می‌گذارد.

«داستان‌های بلیکن» در ظاهر قصه‌هایی ساده‌اند که در آنها به واقعیت‌ها و رنج‌های زندگی روزمره، عشق‌های نابرابر و دردسرآفرین، خواب و خیال، مرگ و حیات پرداخته شده است اما این قصه‌ها از پیچپیدگی‌هایی هم برخوردارند که در ابتدا به نظر نمی‌آیند. پوشکین در این داستان‌ها به مناسبات و مراوده‌های پیچیده میان انسا‌ن‌ها توجه کرده و کوشیده لایه‌هایی از اجتماع را که معمولا کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند، به روایت داستانی‌اش بکشاند. در پنج قصه‌ای که پوشکین در این کتاب کنار هم آورده، با صحنه‌ای از اجتماع روسیه در قرن نوزدهم روبه‌رو هستیم. او زندگی مردم عادی و معمولی را از منظر خودش به تصویر کشیده و از عنصر طنز نیز در روایتش بهره گرفته است. کتاب «داستان‌های بلیکن» مقدمه‌‌ای دارد که یکی از بازی‌های فرمی پوشکین در این کتاب است. این مقدمه از طرف ناشر کتاب است و او این قصه‌ها را به ملاکی به نام بلیکن نسبت داده و گفته است که این داستان‌ها را آدم‌های مختلف برای بلیکن نقل کرده و بلیکن آنها را جمع‌آوری کرده است. اما درواقع بلیکن شخصیتی داستانی است که در این قصه‌ها حضور دارد و پوشکین او را آفریده است و بر ‌اساس ‌این، این مقدمه‌ای جعلی است که خود بخشی از داستان است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «من تنها کسی بودم که دیگر نمی‌توانستم با او حشرونشر داشته باشم. من که ذاتا روحیه رمانتیکی داشتم، بیش از هرکس خود را وابسته مردی احساس می‌کردم که زندگی‌اش در نظرم نوعی معما جلوه می‌کرد و او را قهرمان اسرارآمیز داستانی ناشناخته می‌پنداشتم. او به من علاقه داشت؛ دست‌کم تنها با من بود که زبان تلخ و گزنده‌اش را فراموش می‌کرد و با ساده‌دلی و خوشرویی غیرمتعارفی درباره موضوع‌های گوناگون سخن می‌گفت. اما پس از آن شبِ شوم، این فکر که شرافت او لکه‌دار شده و از سر قصور و کوتاهی‌ شخص خودش همچنان نیز ناپاک مانده است، ذهنم را رها نمی‌کرد و اجازه نمی‌داد که رفتارم با او مثل سابق باشد. با دیدن او احساس شرم می‌کردم، و سیلویو باهوش‌تر و باتجربه‌تر از آن بود که به این حالتِ من پی نبرد و دلیلش را حدس نزند. او از این بابت متأثر به ‌نظر می‌رسید. دست‌کم دو بار در او این تمایل را دیدم که با من به گفت‌وگو بنشیند، اما هر بار من از او دوری می‌کردم و سیلویو نیز سرانجام از این کار منصرف شد. از آن پس فقط او را در حضور رفقا دیدم و از آن گفت‌وگوهای صمیمانه‌مان نیز دیگر خبری نبود. ساکنان پریشان‌فکر پایتخت کوچک‌ترین تصوری از احساساتی که آن‌قدر برای اهالی روستاها و شهرهای کوچک ملموس است، ندارند. نمونه‌اش، چشم‌انتظاری برای رسیدن بسته‌های پستی. روزهای سه‌شنبه و جمعه دفترخانه هنگ ما پر از افسرانی بود که بعضا منتظر پول، ‌نامه یا روزنامه بودند. بسته‌ها را معمولا همان‌جا می‌گشودند، اخبار را مبادله می‌کردند و در یک کلام دفترخانه به صحنه‌ای سرشار از شور و هیجان بدل می‌شد‌».