هنر دستاوردسازی از شکست
حکم پزشکیان تنفیذ شد و در صدر کابینه نشست، اما بازنده انتخابات، برخلاف توصیه بزرگان، برای دولت مستقر خطونشان میکشد و بر این باور است که ۱۴ میلیون نفر به گفتمان او رأی دادهاند و باید این بستر حفظ شود و این حرکت عظیم با قدرت ادامه پیدا کند، ظرفیتهای جدید به آن متصل شود و در عرصههای مختلف تکثیر شود و ابتکارات جدید در آن شکل بگیرد.
حکم پزشکیان تنفیذ شد و در صدر کابینه نشست، اما بازنده انتخابات، برخلاف توصیه بزرگان، برای دولت مستقر خطونشان میکشد و بر این باور است که ۱۴ میلیون نفر به گفتمان او رأی دادهاند و باید این بستر حفظ شود و این حرکت عظیم با قدرت ادامه پیدا کند، ظرفیتهای جدید به آن متصل شود و در عرصههای مختلف تکثیر شود و ابتکارات جدید در آن شکل بگیرد. انگار جناح موسوم به جبهه انقلاب، اصولا شکست را بستری برای ارتقا و پیشرفت خود میداند. چنین نگاهی در جهان منحصربهفرد است و معلول برخی کژتابیهای کنشگری سیاسی در فضای عمومی ایران است. هنر دستاوردسازی از شکست با زیست گلخانهای، باعث شده «ارتقا با پیروزی» در ساختار قدرت کمرنگ شود و نیز کیفیت نیروهای جبهه انقلاب مدام تنزل یابد.
عطاءالله مهاجرانی، اخیرا در تحلیلی به بُنمایه دولت سایه پرداخته بود که در دنیا رسم چنین است، رهبر حزبی که در انتخابات شکست میخورد، شکست را میپذیرد، به ناتوانی خود در پیروزی حزب و مسئولیت خود در شکست اقرار میکند و از رهبری حزب کنار میرود؛ بهاصطلاح روی نیمکت پشت مینشیند، نه اینکه بعد از شکست بماند و برای دولت مستقر خطونشان بکشد و مبارزه انتخابات بعدی را از همان روز شکست آغاز کند.
ظریفی میگفت در ایران جماعتی داریم که با شکست بالا میآیند؛ حال آنکه بهطور طبیعی روش ارتقا باید با پیروزی نسبت داشته باشد. انگار طرف کتابفروشی میزند، بدون اجارهبها در بهترین راسته تهران و ورشکست میشود. بالا میرود و صاحب پخش کتاب میشود. شکست میخورد، صاحب فروشگاههای زنجیرهای کتاب میشود. شکست اقتصادی میخورد، معاون وزیر میشود. فرد به عنوان فعالیت سیاسی وارد عرصه میشود؛ خودش و تیمش شکست میخورند، انتظار توجه مجدد دارند. این راه و مسیر که میشود با شکست بالا رفت، راه بسیار خطرناکی است و چون بنبستی ندارد، بالطبع نیروها به رفع عیوب و اشکالات خود نمیپردازند.
وقتی اصلاحطلبان از ساختار قدرت حذف شدند، جایی نداشتند بروند، اما اصولگرایان از نهادهای انتخابی به انتصابی کوچ میکنند. بنابراین هیچگاه به خاطر بیاعتنایی مردم، از گردونه قدرت حذف نمیشوند و درصدد اصلاح و بازبینی مواضع برنمیآیند. اصلاحطلبان، برعکس اصولگرایان، سرمایهای جز مردم ندارند. اگر شالوده قانون اساسی جمهوری اسلامی بر اسلامیت و مردمیبودن استوار شده است، این رشد و ارتقای شکستخوردگان، در تضاد با روح و مُرّ آن است. شاید ایراد اصلی در نظام پاداش و مجازات جبهه انقلاب باشد. گویی برای انتصاب افراد در این جبهه اساسا به عملکرد قبلی و کارآمدی فرد نگاه نمیشود و ملاک لابد وفاداری است. چنین به نظر میرسد که یکی از دلایل بیکیفیتشدن نسل جدید جبهه انقلاب، نظام حامیپروری، ویژهپروری و رانت سیستماتیکی است که در این جبهه توزیع میشود. رسم مجازات در این جبهه طوری است که غالبا عملکرد ضعیف یا حتی فساد در دایره برخورد قرار نمیگیرد و این کاهش وفاداری است که میتواند به مجازات، حذف و طرد ختم شود.
در زندگی بشر دو اتفاق قدرت میبخشد و انسان را آبدیده میکند؛ اول موانعی است که در مسیر رشد و پیشرفت حادث میشود و شخص را به یادگرفتن، مجهزشدن و تلاشکردن بیشتر برای عبور از آن موانع میکشاند. دوم، معارضان، رقبا و منتقدانی هستند که میتوانند فرد را در این مسیر و چه در هنگامی که به مرتبهای نائل شده است، تهدید یا نقد کنند. کنشگران جبهه انقلاب، از هر دو مورد مصون هستند. آنها هم مسیر صاف و آسانی در پیش دارند و هم در برابر هر نقد و تخریب و برخورد، رویینتن هستند. پس طبیعی است که چندان ورزیده و نیز اخلاقمحور نباشند. بداخلاقی این کنشگران، ریشه در خودحقپنداری دارد؛ این تصور که برای پیشبرد اسلام و انقلاب و تسریع مقدمات ظهور و انقلاب جهانی اسلام و تمدن نوین اسلامی، هرکاری که لازم باشد باید کرد، یعنی در مسیر آن «خیر بزرگ»، حتی اگر لازم باشد، باید از بعضی قواعد اخلاقی هم چشمپوشی شود. این از تبعات تقدسبخشی به هدف و رسیدن از هر مسیر ممکن به آن هدف است که رقابت معمول سیاسی برای خدمت به مردم را از مسیر درست خود منحرف میکند. به همین دلیل است که بعد از چهار دهه، جوان فهیم، سالم و تحصیلکرده کشور، بهسختی میتواند از گفتمان جدید انقلاب یا همان گفتمان جبهه انقلاب، حمایت و طرفداری کند؛ برخلاف اوایل انقلاب که نخبگان و جوانان خودساخته به سمت نهادهای انقلابی میرفتند، اکنون اغلب آن جوانانی که فرصتی برای کار و اشتغال و پیشرفت در بخش خصوصی یا حتی بخش دولتی عمومی برای خود نمیبینند، جذب برخی سازمانها و نهادها میشوند. وقتی نگاه ایدئولوژیک غالب است و کمبود نیرو وجود دارد و افراد کمی حاضر به همکاری هستند، این نهادها و تشکلها مجبورند از میان افرادی با هوش و استعداد پایینتر و توانایی کمتر نیرو جذب کنند و اینها در دو دهه اخیر، از بدنه به سطوح عالی این سازمانها و تشکلها رسیدهاند.
وجود چنین نابرابری واضحی میان کنشگران عرصه سیاسی کشور، رقابت معمول انتخاباتی را تحت تأثیر قرار میدهد و رقیب قدرتمند را به محدودسازی و حذف و طرد از راههای مختلف از جمله سلب صلاحیت رقیب از طریق نظارت استصوابی سوق میدهد که نتیجه آن بیاعتنایی و کاهش مشارکت مردم میشود، ضمن اینکه تنزل کیفی قابل توجه نیروهای وفادار را به دنبال میآورد و همه اینها به سستشدن پایههای نظام و آسیبپذیری آن میانجامد. چاره کار آن است جناح شکستخورده، اخلال و کارشکنی در کار دولت مستقر نکند و به ترمیم اعتماد مردم بپردازد و نیز در سپهر سیاسی، شکست و پیروزی و بالاوپایینشدن همه نیروها، بدون تبعیض نسبت مستقیم با رأی جمهور مردم داشته باشد. همانا این خیر و منفعت عمومی است.