|

ترومای جمعی

حکایت سرگشتگی ما ایرانی‌ها دقیقا از هنگامه ورود مدرنیته به ایران آغاز می‌شود؛ از همان اوان انقلاب مشروطه که صورتی از مدرنیته را ‌در قامتی عینی به خود دیدیم.

ترومای جمعی

محمد آخوندپور امیری-پژوهشگر مسائل ایران: حکایت سرگشتگی ما ایرانی‌ها دقیقا از هنگامه ورود مدرنیته به ایران آغاز می‌شود؛ از همان اوان انقلاب مشروطه که صورتی از مدرنیته را ‌در قامتی عینی به خود دیدیم. قطعا نمودهای افکار مدرن به پیش از انقلاب مشروطه بازمی‌گردد و اساسا تأثیر جمعیت منورالفکرها و فرنگ‌دیده‌ها، در نهضت مشروطه خود را عیان کرد. اما چرا از لفظ سرگشتگی نام می‌برم؟ آیا نسبت‌دادن آن به مدرنیته، نشانه‌ای از ذهن سنت‌گرا و تقابل با نمادهای جهان نو‌شده امروز است؟ آیا قرار است اساس همه تیره‌روزی‌های از گذشته تا به امروز را بر سر افکار تجددخواهانه فرود آوریم؟ ابدا خیر و این‌گونه نخواهد بود. مراد ما از سرگشتگی نشئت‌گرفته از مدرنیته، به سابقه تاریخی کشور ما بازمی‌گردد. از همان زمانی که ما در برابر قوای نظامی روس و انگلیس طعم تلخ شکست‌های پی‌در‌پی را با چاشنی آرمان‌گرایی ویرانگر که در پی تجدید شکوه و عظمت امپراتوری ایران باستان یا دوران خلافت سلاطین عصر میانه بود، می‌چشیدیم. این شکست‌ها نتیجه عدم توازن قوا در برابر ابزار نظامی دولت‌هایی بود که روزآمد‌کردن تجهیزات خود را به‌عنوان عنصری قوام‌بخش به ساختارهای سیاسی، نصب‌العین خود کرده بودند. دقیقا از همین تحقیر تاریخی بود که دانستیم ‌با طی طریق در مدار اندیشه‌های آغشته به خرافات، رمالی، چاپلوسی و سالوسی به آستان شاهنشاه نمی‌توان به عظمت و شوکت اعصار پیشین بازگشت. اما این تلنگر تاریخی که در ابتدا نوید روزهای خوشی را در سایه استشمام عطر اندیشه «آزادی» و «عدالت» می‌داد، دیرزمانی نگذشت که سر آزادی‌خواهان را به سخره‌های سترگی کوباند. شکست‌های پی‌درپی این بار نه در جنگ با قوای بیگانه، بلکه در نزاع حیدری-نعمتی جناح‌های رقیب، اعتدالیون و عامیون، شاه و مجلس، سنت‌گرایان و نواندیشان و‌... درگرفت. شعله‌های فروزان این نزاع ‌چنان زبانه کشید که لفظ مشروطه برای عده‌ای عامل بدبختی و سیه‌روزی قلمداد می‌شد. ایراد کار اساسا از کجا بود؟ به نظر می‌رسد از همان ایام ورود مدرنیته به ایران، ما هیچ‌گاه نتوانستیم از پتانسیل‌های دستگاه معرفتی مغرب‌زمین، در جهت برافراشتن دستگاه معرفتی خودمان بهره‌مند شویم. در‌واقع دستگاه نحیف نظام اندیشگی ما در بومی‌سازی اندیشه‌های غربی، کار را به‌گونه‌ای پیش برد که منورالفکر ما را به این فکر فرو برد که یا باید «از فرق سر تا نوک پا فرنگی‌مآب شویم»‌ یا به کل پشت پا بزنیم به همه دانش و سرمایه فکری مغرب‌زمین. این دوگانه تا به امروز باعث شده ما همواره در میانه «این» و «آن» سرگردان و حیران به دور خود بگردیم و همچون مجنونی هراسان، گوشه عزلت را به کُنشی فعالانه ترجیح دهیم.

از سوی دیگر حتی اگر رواداری معرفتی در برابر اندیشه‌های دیگران را به‌عنوان یکی از سرمایه‌های ارزشمند مغرب‌زمین پذیرفته باشیم، بی‌شمار مواردی را می‌توانیم سراغ گیریم که حتی در محافل روشنفکری‌مان هم تحمل شنیدن نقد دیگران را به راستی و درستی نداریم. چرا ما نتوانستیم در ارائه پارادایم گفتمانی بومی خود، با بهره‌گیری از تجربه تاریخی خود و سرمایه فکری-معرفتی جهان غرب، پیروزمندانه درفش افتخار را بالا بریم؟ به باور نگارنده این سطور اگر نخواهیم همه تقصیر را به گردن یک یا دو عامل خاص اندازیم و به نوعی در دام تقلیل‌گرایی غیرواقع‌بینانه بیفتم، باید اذعان کنیم که یکی از بحران‌های ما (چه در ساختار نظام قدرت و چه در سطح جامعه) نبود‌ ابزارهای آگاهی‌بخش سازماندهی‌شده برای تغییر در بافتار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. به بیانی دیگر، تحول‌ بیش از آنکه امری بیرونی باشد، بارقه‌ای درونی است. این درونی‌بودن به معنای زایش اندیشه از بطن و متن ساختارهای معرفتی جامعه خواهد بود. به همین منظور تا زمانی که سطحی از آگاهی‌های مؤثر در سرتاسر گستره جغرافیایی و در ساختار ذهنی قاطبه جامعه به شکلی نظام‌مند، گفتمانی و پارادایمی منزل نکند، حکایت ‌مانند امروز باقی خواهد ماند؛ یعنی صورتی ظاهری از مظاهر تجدد را خواهیم گرفت، اما در خوی و سرشت همچنان به همان سنت مألوف پاتریمونیال گذشته وفاداریم. نتیجه آنکه راه عبور از سرگشتی جمعی، پارادیم‌سازی‌ با بهره‌گیری از تمامی ظرفیت‌های بومی و داخلی، در کنار عناصر مؤثر و رشد‌دهنده پارادایم‌های جهان غرب، در جهت ارتقای سطح معرفتی، آن‌هم به شکلی اصولی و نظام‌مند خواهد بود. نقش مؤثر و تاریخ‌ساز «جامعه مدنی» دقیقا در همین نقطه تاریخی خود را عیان خواهد کرد. امروزه با شناخت اصل بحران، یکی از راه‌های درمان آن را در سایه حمایت از رشد و گسترش جامعه مدنی باید دریافت تا به شکلی مؤثر، سطح کیفی نظام فکری جامعه را به‌‌گونه‌ای مطلوب ارتقا داده تا در مراحل بعد، با جامعه‌ای رشد‌یافته روبه‌رو شویم که نقش فعالانه خود را در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی برجای گذارد. هرگز فراموش نکنیم که تغییر در ساختارهای کهن، بدون پشتوانه حمایتی از نهادهای مدنی امکان‌پذیر نخواهد بود. باید آگاه بود که «الناس علی دین ملوکهم» به ابزاری جهت وادادی فرهنگی ما تبدیل نشود. کوتاه سخن آنکه نشانه تغییر را نه در بر‌هم‌زدن یکباره نظم و سامان سیاسی، بلکه در رجوع به لایه‌های زیرین جامعه باید بازیافت.