میخواهم زنده بمانم
این روایت رنج زندگی میناست؛ 25ساله. یک پسر سهساله دارد و در اتاق کوچکی در گاراژی خارج از شهر زندگی میکند. حالا چهار ماه از اعدام همسرش به جرم قتل میگذرد.
این روایت رنج زندگی میناست؛ 25 ساله. یک پسر سهساله دارد و در اتاق کوچکی در گاراژی خارج از شهر زندگی میکند. حالا چهار ماه از اعدام همسرش به جرم قتل میگذرد. قتلی که مینا میگوید همسرش هرگز گردن نگرفت و البته توانایی پرداخت یک ریال از دیه سهمیلیاردی را که خانواده مقتول برای رضایت در نظر گرفته بودند هم نداشت. مینا میگوید: «نمیتوانستم دیه را جور کنم. برای همین تلاشی هم نکردم. خودش هم میگفت تلاش نکن، ما که حتی بگویند 10 میلیون هم نداریم». مینا سخت، اما شریف زندگی میکند. در ازای نظافت و آشپزی برای گاراژ اتاقی دارد و ماهانه سه میلیون تومان حقوق میگیرد. او تنگی دریچه میترال دارد و باید هرچه زودتر تحت عمل جراحی تعویض دریچه قرار بگیرد.
مینا هیچوقت خانواده نداشته؛ او در مراکز خیریه زندگی کرده و نمیداند اصلا پدر و مادری دارد یا نه. به گفته خودش تنها خانوادهاش همسرش یاسر بود و پسرش سامان. حالا میخواهد همین خانواده دونفره را نگه دارد. زنده نگه دارد و بتواند بماند و بزرگشدن فرزندش را ببیند. او میگوید: مردن برای من عروسی است. اما همه ترس من از مرگ به خاطر سامان است. میترسم همه چیزهایی را که من تجربه کردهام، او هم تجربه کند. برای همین برای زندهماندن تلاش میکنم.
مینا مشکلی برای جراحی ندارد. خیرین حوزه درمان شرایطی برای جراحی او به صورت رایگان فراهم میکنند، اما مسئله اصلی خانه است. او باید یک خانه در فضایی با هوای مناسب داشته باشد. زندگی در هوای مسموم گاراژ برای زنی که داروی قلبی میخورد و کاندیدای عمل قلب است، ساده نیست.
شرایط زندگی هیچوقت طوری نبوده که مینا بتواند روی خوش ماجرا را ببینید. در روزهایی که در مرکز نگهداری زندگی میکرد، به دلیل مشکل قلبی که داشت، هیچوقت کسی حاضر به بردنش نشد. بعد از آنکه مستقل شد، زندگی برای او پر از رویدادهای عجیب شد. چه ازدواجش و چه ادامه زندگی مشترک و چه ازدستدادن همسرش. انگار هیچوقت قرار نبود او چیزی را تجربه کند که رنگ آرامش داشته باشد.
اما مینا تمام مدت تلاش کرده زندگی برای پسرش سامان خوشایند باشد. با وجود محدودیتها سامان پسر خوشبختی است. مادری بسیار مسئول دارد که تمام امیدش برای زندهماندن، بودن اوست. مینا هرگز نمیخواهد شرایط به سمتی برود که سامان هم مثل او بدون پدر و مادر بزرگ شود و برای همین با وجود تمام سختیها به خورد و خوراک و دارویش تا حد ممکن رسیدگی میکند. او میخواهد سامان مادر داشته باشد. اما روند سلامتی او درصورتیکه تا پاییز جراحی نکند، مختل خواهد شد و پزشک تأکید دارد که پیش از جراحی باید خانهاش را سروسامان بدهد. زندگی در گاراژ بعد از جراحی برای او غیرممکن خواهد شد.
قرار است او بعد از گذراندن دوران نقاهت در یک مهدکودک کار دفتری کند و حقوقی معادل وزارت کار برایش در نظر بگیرند. هزینههای درمانی او هم از طرف خیرین تأمین خواهد شد. مهمترین مسئله مینا داشتن یک خانه کوچک در شهرشان است. او با کمک خیرین صد میلیون تأمین کرده و 70 میلیون نیاز دارد تا بتواند خانهای 40متری را در شهرشان رهن کند. این اولین قدمهای مینا برای زندگی است. شاید بتواند سالهای بعد قدمهای محکمتری بردارد. به خاطر سامان که همه زندگی اوست، میخواهد زنده بماند و شور زندگی در قلبش شعلهور است. ما به خاطر مینا که هرگز زندگی نکرد و به خاطر سامان که رنجهای مادرش را تجربه نکند، در این مسیر همراه او خواهیم بود. تاکنون برای تأمین هزینهها کمکش کردهایم و تا انتها نیز در کنارش میمانیم. در صورت تمایل اگر دوست داشتید برای زندگی مینا و سامان کاری بکنید، مبالغ اهدایی خود را به شماره کارت 5041721209434720 بانک رسالت، به نام شهرزاد همتی پلسنگی واریز کنید.