مبینا و کوس رسوایی این جامعه موریانهخورده
ذهنهای بیمار قویتر از مافیای کنکور همه میدانند که ظرفیت خالی دانشگاهها بیشتر از تعداد مورد نیاز کشور است، اما هنوز هم کنکور برگزار میشود. شبیه همان داستانی که نان تمام شده اما چرا صف را به هم میزنید! این صف برای عدهای نان و آب است!
حمید باباوند:۱- ذهنهای بیمار قویتر از مافیای کنکور همه میدانند که ظرفیت خالی دانشگاهها بیشتر از تعداد مورد نیاز کشور است، اما هنوز هم کنکور برگزار میشود. شبیه همان داستانی که نان تمام شده اما چرا صف را به هم میزنید! این صف برای عدهای نان و آب است!
دخترک فقط یک صندلی درخواست کرده است اما آنها که تا دیروز درد این صف را کشیدهاند، معترض هستند که چرا فقط ما درد بکشیم؛ همه باید رنج کنکور را احساس کنند. حتی اگر روزی مافیای کنکور را بتوانیم شکست دهیم، حتی اگر روزی مدیریتی که هویتش در همین مسابقههای بیارزش و صفهای بیاعتبار است را بتوانیم پشت میز دیگری هویت بدهیم، ذهنهای بیمار عادتزدهای که به دنبال افتخارهای «الکی» هستند را نمیتوانیم کنار بگذاریم! این نوستالژیهای الکی، دانشهای الکی، هویوهای الکی و... .
۲- حمایت یعنی پول
فقط کافی است ببینیم یک نفر رکورد طولانیترین صدای فینکردن را در گینس ثبت کرده؛ شروع میکنیم به سخنرانیهای آبکی و الکی درباره لزوم حمایت مسئولان از استعدادهای کشور و... . هر روز کلی جزناله داریم برای جلب حمایت. هر روز یک نفر را سر چوب میکنیم که ببینید چه پیدا کردهایم، کو حمایتگری تا از این استعداد حمایت کند. کافی است ببینیم فلان ورزشکار به کاری پرداخته، فریادمان بلند میشود که خاک بر سر دولتی که ورزشکارش باید کار کند. حالا یک ورزشکار واقعی به بالاترین نقطه افتخار رسیده و میگوید من نتوانستم در مسابقه کنکور شرکت کنم، اجازه بدهید از این مسابقه واقعی استفاده کنم و نه اینکه مدرک قلابی بگیرم، بروم سر کلاس دانشگاه و درس بخوانم. حالا همه همان هوچیگرها چون احساس میکنند جایگاه الکی و قلابیشان خدشهدار میشود، نوک پیکان قدیمی و قلابی و دوزاریشان را گرفتهاند سمت دیگر که «چی؟ باز هم میخواهی؟». یاد الیور تویست افتادم. حمایت از نظر اینها یعنی پول! پول در قالب خانه، پول در قالب تضمین آینده بینیاز از کار، پول در قالب رفاه. پول، پول، پول! اما اگر حمایت رنگی غیرسکهای داشته باشد، برای آنها عجیب است.
آن ورزشکاری که معلوم است سراغ ورزش آمده تا کسب درآمد کند اما حالا که پاداشش از سطح نیازها و توقعاتش کمتر بوده، میگوید یک گونی از این مدالها میدهم که بروم دندانپزشکی بخوانم و کسبوکاری راه بیندازم و دیگر پایم را سمت سالنهای ورزشی نچرخانم! حرف و رفتار این افراد چنان است که گفتن هر حرفی اضافه به نظر میرسد.
۳- مبینای عزیزم را درک میکنم و خوشحالم که میخواهد درس بخواند. به گمانم میتواند همین حالا بار سفر ببندد و به کشوری برود که برای درسخواندن در دانشگاه کنکور نمیدهند؛ ثبتنام میکنند و در پایان هر ترم امتحان واقعی میدهند تا معلوم شود که چیزی در چنته دارند یا نه! یقین دارم که بعد از هجرتش همه ملامتگران امروز، میشوند مدعیان فردا که ببینید چه کردید که قهرمانمان رفت. البته امیدوارم دوباره به ایران برگردد و بعد همانها فکر میکنند چه غول عظیمی را با گذر از کنکور کشتهاند؛ فردا پشت در مطبش زنبیل میگذارند و بعد هم با افتخار میگویند به دکترهای ایرانی که نمیشود اعتماد کرد، میروم پیش خانم دکتر که مدرکش را از آمریکا گرفته است!
۴- اگر فکر میکنید سقوط هیبت موریانهخورده، صدای مهیبی دارد، اشتباه میکنید. این هیبت پودر میشود و اسیر دست باد!
۵- جامعه الکی موریانهزده هر روز به دنبال دستآویزی است که چند روزی بیهویتیاش را فراموش کند. یک روز با افتخار و روز دیگر با اعتراض!