سازمان برنامه و مسئله احیا!
15 مردادماه امسال یک روز تاریخی برای سازمان برنامه بود؛ روزی که به جای زبانها، این دستها بودند که حرف زدند و فریاد بلند سکوت، پیام مهمی را هم به تاریخ و هم به رئیسجمهور پزشکیان رساند!! پیام امید به پایان عصر یخبندان و امید به برآمدن رنسانس.
15 مردادماه امسال یک روز تاریخی برای سازمان برنامه بود؛ روزی که به جای زبانها، این دستها بودند که حرف زدند و فریاد بلند سکوت، پیام مهمی را هم به تاریخ و هم به رئیسجمهور پزشکیان رساند!! پیام امید به پایان عصر یخبندان و امید به برآمدن رنسانس.
سازمان برنامه در ابتدای تأسیس خود برای نظام برنامهریزی کشور قرار بود در نقش «مغز» عمل کند، اما در گذر زمان و بهویژه از دهه 1350 نقش «قلب» به آن سپرده شد. قلبی که باید از طریق رگهای نظام اداری- اجرائی، خون «بودجه» را به همه اندامهای دولت (دستگاههای اجرائی) برساند. تقریبا که نه، تحقیقا یکی از نقاط انحراف اصلی در کاهش کارآمدی و کفایت نظام برنامهریزی و مدیریت کشور در بهرهوری منابع گسترده و مدیریت چالشهای متعدد در پنج دهه اخیر، همین تعویض نقش کلان سازمان برنامه از مغز به قلب نظام حکمرانی بود. بر اثر این جابهجایی نقش، «اقتدار و انسجام برنامهریزانه» و راهبری توسعه ملی سازمان برنامه بهشدت کاهش یافته و بینش راهبردی و بلندمدتنگری از یک سو و یکپارچگی در تعیین اهداف و تشخیص صحیح اولویتها و نیز ابتنا بر یک الگوی توسعه جامع از سوی دیگر عملا به محاق رفت. به جای آن «سلطه بودجهریزانه» سبب استیلای نگرش کوتاهمدت در مدیریت کشور و جایگزینی سیاستزدگی به جای تخصصمحوری و کار کارشناسی شد و الگوی توسعه اقتصادی کشور به مفهومی تقلیلیافته از بازتوزیع و تخصیص اعتبارات محدود دولتی به پروژههای عمرانی و از آن مهمتر تمشیت امورات جاری دستگاههای اجرائی محدود شد و از «سازمان برنامه و بودجه کشور» چیزی جز «سازمان بودجه دولت» باقی نماند!
گستردگی عملیات طاقتفرسای (انبوه نامهنگاریها، مبادله موافقتنامهها و...) مدیریت بودجه هزینهای از یک سو و حلاوت قدرت حاصل از اختیار ابلاغ و تخصیص اعتبارات به دستگاههای اجرائی از سوی دیگر، عملا هیچ فرصت و مجالی برای رجعت سازمان برنامه به مأموریت اصلی خویش یعنی راهبری نظام توسعه ملی از طریق ایفای نقش تنظیمگری و هماهنگسازیهای بینبخشی و بینمنطقهای، بهرهگیری حداکثری از ظرفیتها و توانمندیهای متنوع و متکثر بخش خصوصی، نخبگان دانشگاهی، نهادها و آژانسهای توسعهای و... را ایجاد نمیکند؛ بنابراین سازمان برنامه متأسفانه چندین دهه است (با افتوخیز زیاد) در دور باطل امتناع از توسعهگرایی گرفتار آمده است.
سازمان برنامهای که زمانی توان ایستادن و نهگفتن در برابر اراده نامتعارف شاه (در راهاندازی کارخانه پتروشیمی در شیراز) یا ارائه تحلیلی واقعبینانه و قاطعانه از آخرین وضعیت منابع و محدودیتهای جدی کشور برای تصمیم مهم امام و مقامات ارشد کشور برای قبول آتشبس در سال 1367 را داشت و در دوره اصلاحات نیز هنوز آخرین نفسهای «بازیگردانی» خویش در توسعه ملی را با تدوین و اجرای موفق برنامه سوم و تدوین سند چشمانداز 20ساله توسعه میکشید، در سال 1386 با تغییر نام اگرچه در مسیر «انحلال» نرفت، ولی لاجرم در مسیر «استحاله» و تبدیلشدن به یک دستگاه اجرائی معمولی دیگر که فقط انتظار از آن ایفای نقش «عابربانک» دولت و نهاد ریاستجمهوری است، حرکت کرد. سازمان برنامه در سال 1393 و در دولت یازدهم هرچند در مسیر اولیه «احیا» قرار گرفت، ولی عملا به سبب ناتوانی در تنظیم جایگاه خویش در دولت بهعنوان راهبر توسعه ملی و نیز اصلاحنشدن ساختار و تشکیلات جزیرهای و فرایندهای معیوب بودجهسالارانه و توسعهگریزانه خود نتوانست حتی نیمی از پروژه احیا را نیز طی کند.
در سال 1400 و در شروع دولت سیزدهم هرچند تلاشی مذبوحانه برای بازگشت مرجعیت و اقتدار به سازمان برنامه در تفکر و رفتار شخص رئیس وقت سازمان (نه الزاما دیگر مدیران وقت) هویدا بود، ولی در روزهای پایانی فروردین 1402 آخرین ضربه محکمتر زده شد و وقوع سیلابی عظیم همه رشتههای مسئله «احیا» را پنبه کرد و سازمان برنامه رسما وارد دوره «اغما» شد. سیلابی که به نظر بروندادی از بغض و غضبی تاریخی و انباشته از عملکرد سازمان در چند دهه اخیر و برونریزی خشم سیستمی از استقلال نیمبند سازمان برنامه در «نهگفتن»ها و ممانعتهایی بوده که (احتمالا از منظر سازمان برنامه اجرای آن) به مصلحت کشور و منافع عمومی نبوده است. هرچند در این اتفاق نباید از نقش چارهاندیشی نکردن برای اصلاح برخی رویهها و فرایندهای معیوب و خسارتباری که سازمان برنامه به علل مختلف عامل آن بوده است، بهراحتی عبور کرد.
سازمان برنامه در دوره اغما با پدیده تصفیهحساب سیاسی و خالصسازی گسترده مواجه شد و همه قریب به 40 پست مدیریتی آن دچار تغییرات و دگرگونیهای غیرقابل انتظاری شد. دامنه این تغییرات و انتصابات اتوبوسی تا پستهای رده میانی و حتی پایینتر نیز گسیل داده شده و مدیران وقت به جای تحقق وعده تغییر ریل و پیشبرد اصلاحات ضروری و حل نارساییهای انباشتهشده، با بیتوجهی به توان فنی و ظرفیت درخورتوجه بدنه درونی سازمان و بهویژه تضعیف کار کارشناسی و اولویتدهی به سیاسیکاری، سازمان برنامه را به حیاطخلوتی برای جولان کارآموزان سیاسی- محفلی و آزمایشگاهی برای آزمون و خطای ایدههای عجیبوغریب و بدعتهای ناصواب در حوزه ساختار و تشکیلات و فرایندهای برنامهریزی و بودجهریزی تبدیل کردند.
با عبور از این دوره بسیار سخت، مارپیچ سکوت سازمان برنامه سرانجام در مراسم معارفه رئیس جدید سازمان شکسته شد و کورسوی امیدی برای عبور از بحران اغما و بازسازی بنای این سازمان ریشهدار پس از این توفان سخت ایجاد شد. سازمان برنامه نه قبل از دوره اغما و نه در دوران جدید هیچگاه خالی از ضعف و اشکال نبوده و همانطور که رهبر معظم انقلاب نیز بهدرستی اشاره میکنند، ریشه بسیاری از مسائل و مشکلات امروز کشور نیز به درون سازمان برنامه بازمیگردد که نتوانسته از ابزار تدوین و تخصیص بودجه و تدوین برنامههای توسعه چارچوبی کارآمد برای هماهنگسازیهای بینبخشی و بینمنطقهای، رفع تعارضات و تصحیح ناسازگاریهای میان برنامهها، اهداف، اولویتها و اقدامات دستگاههای اجرائی در مدیریت صحیحتر کشور فراهم آورد.
در دوره جدید بیشک با حمایت و پشتیبانی قاطعی که ریاست محترم جمهور از رئیس سازمان برنامه و جایگاه این سازمان در هیئت دولت دارند، انتظار میرود تا پروژه احیای سازمان این بار به سرانجام رسیده و رئیس سازمان برنامه به پشتوانه قریب به 10 سال همکاری با این سازمان و شناخت وثیق از ضعفها و قوتهای آن و نیز اعتقادی که به ضرورت بهرهگیری حداکثر توانمندی نیروهای درون سازمان دارند، فصل نوینی از تاریخ این سازمان را رقم بزند و سازمان برنامه مطابق با خواسته رئیسجمهور، بهعنوان مغز متفکر نظام اجرائی کشور، راهبر قطار توسعه ملی بر روی ریلهای برنامهمحوری و قانونگرایی باشد، نه عابربانک نهاد ریاستجمهوری و دستگاههای اجرائی!