در حاشیه کتاب «نامه به فلیسه» فرانتس کافکا
کافکا و جنون نوشتن
فرانتس کافکا در دوران حیاتش چندان قدر ندید، اما پس از مرگش به نویسندهای تبدیل شد که آثارش بسیار مورد نقد و واکاوی قرار گرفت و به واسطه تفسیرهای مختلف و گاه متضاد از آثارش به مرور چهرههایی نهچندان واقعی نیز از او ساخته شد؛
پیام حیدرقزوینی
فرانتس کافکا در دوران حیاتش چندان قدر ندید، اما پس از مرگش به نویسندهای تبدیل شد که آثارش بسیار مورد نقد و واکاوی قرار گرفت و به واسطه تفسیرهای مختلف و گاه متضاد از آثارش به مرور چهرههایی نهچندان واقعی نیز از او ساخته شد؛ چهرههایی که گاه در تضاد با هم قرار داشتهاند. زندگی شخصی کافکا در ساختن چهرههای متعدد از او نقش داشته است. در ایران نیز کافکا اولین بار با صادق هدایت شناخته شد و همین موضوع سبب شد تا سایه هدایت بر کافکا بیفتد و به نوعی ما کافکا را از پشت عینک هدایت دیدهایم.
امروز اما زندگی کافکا با جزئیات دقیق پیشروی ماست؛ چراکه به واسطه نامهها، یادداشتهای روزانه و دیگر مدارک موجود، تقریبا هیچ نقطه مبهم و ناآشکاری در زندگی کافکا وجود ندارد و حتی روزشمار زندگیاش را هم درآوردهاند. نامههای کافکا به نامزدش، فلیسه که در قالب کتابی با عنوان «نامه به فلیسه» به فارسی هم منتشر شده از بهترین منابعی است که در آن میتوان چهره واقعیتری از کافکا را جستوجو کرد.
«نامه به فلیسه» با ترجمه مصطفی اسلامیه و مرتضی افتخاری به فارسی منتشر شده و مقالهای از اریش هلر که توسط اسلامیه ترجمه شده، در درک اهمیت این نامهها بسیار راهگشاست. نامههای کافکا به فلیسه نشان میدهند او تا چه پایه به نوشتن وابسته بوده و در واقع نوشتن تنها مفر او در زندگی بوده است. نخستین نامه کافکا به فلیسه در 20 سپتامبر 1912 نوشته شده است. کافکا در این نامه فلیسه را پناهگاهی برای گریز از یورش واقعیت خود دانسته است. اما بعدتر معلوم میشود که چنین پناهی برای کافکا وجود نخواهد داشت. اریش هلر میگوید کافکا زمانی که نمیتواند بنویسد، هیچ است و زمانی که به ندرت فکر میکند خوب نوشته است، در نوع متفاوتی از نیستبودن وجود دارد: «در نخستین هفتههای نامهنگاریشان، به فلیسه (در اول نوامبر 1912) میگوید که هرگاه او در کوشش خود برای نوشتن ناموفق است، نقش زمین میشود» و به قول خودش به درد زبالهدان میخورد. هلر میگوید این به وضوح کنایهای است به داستان «مسخ» که کافکا آن را داستانی بهشدت نفرتانگیز نامیده بود. در پایان این داستان، زن نظافتچی لاشه مسخشده گرگور سامسا را جارو میکند و با خندهای بر لب به پدر و مادر و خواهر او میگوید که دیگر نگران نباشند چراکه از شرش خلاص شدهاند.
نامههای کافکا نشان میدهند که کافکا چه نسبتی با نوشتن داشت. او در جایی میگوید نوشتن مستلزم تسلیم بدون قید و شرط، و میزانی از صمیمیت و درستکاری است که از رهگذر آن انسان، تا «زمانی که ذهنیت مناسب را دارد» باید از مراوده با مردم دیگر خودداری کند، حتی از محبوبترین آنها؛ زیرا زمینی که او بر آن ایستاده، به محض آنکه احساس واقعیتر نویسنده به جوش آید، به لرزه درمیآید: «من اغلب فکر کردهام که بهترین حالت زندگی برای من نشستن در دنجترین اتاق تاریک یک سرداب فراخ دربسته است... با نوشتافزار و چراغ مطالعهای در کنارم... و آن وقت چه خوب خواهم نوشت! از چه اعماقی آن را بیرون خواهم کشید! بدون هیچ تقلا چون تمرکز بینهایت، زحمتی نمیطلبد. مشکل این است که شاید نتوانم آن وضع را تا مدتی حفظ کنم و با نخستین شکست -که شاید حتی در چنین شرایطی هم غیرقابل پرهیز باشد- ناگزیر به ورطه جنونی عظیم کشیده میشوم».
اریش هلر در مقالهاش به رابطه واقعیت و آثار کافکا اشاره کرده است. او میگوید کافکا بارها وسوسه میشود تا علیه خود جانب دنیا را بگیرد و دنیا گاهی تحت توجه او چه خوب از آب درمیآید، بیاندازه بهتر از آنچه سزاوارش است. هلر نوشته: «نویسندهای که نه مثل هرکس دیگر در خیال خود وحشتهای عصری را پیشبینی کرده است که با جنگ جهانی اول آغاز شد، چنان که باز نامهها نشان میدهند، خود جنگ را، به روش عادی بسیاری دیگر که خود را با هر آنچه پیش میآید تطبیق میدهند، پذیرفت. علاوه بر این، جنگ را فرصتی میدانست برای گریز از رنج نبردی غیرواقع که در ذهن و قلبش ادامه داشت، به سوی نبردی که واقعی بود». نامههای کافکا سالهای پردرد مبارزه او را نشان میدهند؛ مبارزهای که بخشی از آن مربوط به واقعیت دنیا، ازدواج و کانون خانواده مربوط است. هلر میگوید نگاهکردن به کلمات او رقتانگیز و در عین حال ترساننده است: «نگاهکردن به اینکه آن کلمات، با چالاکی مسحورکننده و درماندگی حسابشدهشان، چگونه واقعیت آن زن، آن پارههایی از واقعیتی را که از طریق این نامهنگاری فراهم آورده است، اغوا میکند و چگونه حالت توازن بیثبات بین واقع و کلام ادبی را برقرار میسازد. و در همه لحظات آن کلمات در مرز آن هستند که خود ادبیات شوند، کلماتی که در اسطورهسازی افراط میکنند، گاهی به طرز بسیار بدی غمناک و باز گاهی مضحک میشوند».
کتاب «نامه به فلیسه» چیزی بیشتر از نامههای شخصی کافکا به فلیسه و وجوهی نادیده از جهان او را به نمایش میگذارد. الیاس کانهتی که ازجمله نویسندگانی است که تحت تأثیر کافکا بوده، در کتاب «محاکمه دیگر: نامههای کافکا به فلیسه» به سراغ نامههای کافکا به فلیسه رفته است. کانهتی در این کتاب و به واسطه نامههای کافکا به فلیسه، هم به بررسی وجوه شخصیتی کافکا پرداخته و هم تأثیر رابطه او با فلیسه را در رمان «محاکمه» نشان داده است و به این ترتیب این کتاب ازجمله منابع معتبر پژوهشی برای شناخت وجوهی از شخصیت کافکا و کندوکاو در رابطه او با فلیسه و تأثیر این رابطه بر رمان «محاکمه» کافکاست. کانهتی در بخش اول کتاب با کندوکاو در نامههای کافکا به فلیسه برخی از خصیصههای شخصیتی و روانی کافکا مثل بیماریهراسی و دمدمیمزاج بودن او را برجسته میکند که در رابطهاش با فلیسه نمود عینی مییابد و در بخش دوم کتاب بازتاب آن خصیصهها را در رمان «محاکمه» نشان میدهد. این کتاب نیز با ترجمه ناصر غیاثی در نشر نو به فارسی منتشر شده است.