جرج ارول و حکایت فقر
زندهباد طبقه متوسط!
«زندهباد گلهای آپارتمانی» اثر جرج اُرول روایت شاعری ضدسرمایهداری است که برای دهنکجی به پول، زندگی فقیرانهای در پیش میگیرد. سقوط خودخواسته گوردن کومستاک به ورطه فقر از او انسان دیگری میسازد و او را به یک هستی رقتبار و منزوی سوق میدهد؛ آنقدر که دیگر احترامی برای خود قائل نیست و توان نوشتن را از دست میدهد. این رمان ارول را «حکایتی تلخ و دردناک از فقر» خواندهاند که با زبانی صریح و بیرحم روایت شده است.
شرق: «زندهباد گلهای آپارتمانی» اثر جرج اُرول روایت شاعری ضدسرمایهداری است که برای دهنکجی به پول، زندگی فقیرانهای در پیش میگیرد. سقوط خودخواسته گوردن کومستاک به ورطه فقر از او انسان دیگری میسازد و او را به یک هستی رقتبار و منزوی سوق میدهد؛ آنقدر که دیگر احترامی برای خود قائل نیست و توان نوشتن را از دست میدهد. این رمان ارول را «حکایتی تلخ و دردناک از فقر» خواندهاند که با زبانی صریح و بیرحم روایت شده است. رمان با نقلقولی از کتاب مقدس قدیم آغاز شده است: «اگر به زبانهای مردم و فرشتگان سخن گویم و پول نداشته باشم مثل نحاس صدادهنده و سنج فغانکننده شدهام... و اگر جمیع اسرار و همه علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم به حدی که کوهها را نقل کنم و پول نداشته باشم هیچ هستم. و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و پول نداشته باشم هیچ سود نمیبرم. پول حلیم و مهربانست؛ پول حسد نمیبرد؛ پول کبر و غرور ندارد؛ خشم نمیگیرد و سوءظن ندارد، از ناراستی خوشوقت نمیگردد ولی با راستی شادی میکند، در همهچیز صبر میکند و همه را باور مینماید؛ در همه حال امیدوار میباشد و هر چیز را متحمل میباشد... والحال این سه چیز باقیست یعنی ایمان و امید و پول اما بزرگتر از اینها پول است». ارول در اقتباسش از کتاب مقدس قدیم، عهد جدید، باب سیزدهم، به طنز و کنایه بهجای کلمه «محبت»، کلمه «پول» را جایگزین کرده تا نشان دهد پول تا چه حد در دوران سرمایهداری اصل و اساس همهچیز است. چنانکه مترجم در یادداشتش شرح داده است عنوان تحتاللفظی این رمان میتواند «اَسپیدیسترا را بالا نگه دار» باشد که البته او به دلیل نامأنوسبودن آن در فارسی از آن صرفنظر کرده است. اَسپیدیسترا گیاهی از خانواده آلاله با برگهای پهن پیازی، گوشتی و سبز است که بهعنوان گل زینتی آپارتمانی به کار میرود. این گیاه مقاوم و با طول عمر بالا در انگلستان عصر ویکتوریا بین طبقه متوسط محبوبیت بسیاری پیدا میکند و از اینرو ارول، در کتابش اَسپیدیسترا را نماد طبقه متوسط فرض میگیرد تا مفهومی از «اَسپیدیسترا پرچم را بالا نگه دار» را برساند. و به این ترتیب آن را میتوان عنوانی طعنهدار یعنی «هورا برای طبقه متوسط» تفسیر کرد. خاندان کومستاک به تعبیر ارول، به «ملالانگیزترین طبقات، وسطِ طبقه متوسط، یعنی مردمان با اصل و نسبِ بیزمین تعلق داشت که «با فقر فلاکتباری که داشتند، نمیتوانستند فیس و افاده بیایند که بله، ما خاندانی کهن هستیم که به دام روزگار نامراد گرفتار آمدهایم؛ آخر آنها اصلا خاندانی قدیمی نبودند، فقط از آن دسته خانوادههایی بودند که در موج کامیابیهای عصر ویکتوریا بالا آمده بودند و سپس قبل از فروکشکردن موج، غرق شده بودند. گوردن وقتی از خانواده خود تعریف میکند تنها چند نفر ماندهاند: «عمو والتر با دلالیها و بیماریهایش؛ عمه آنجلا با گردگیری سرویس چایخوری چینی... و عمه شارلوت که هنوز داشت به زندگی تیرهوتار نباتی خود ادامه میداد». چند آدم بهدردنخور که به طرز عجیبی بیحال و کسلکننده و بیخاصیت بودند. «احتمالا بعضی کومستاکها و اقوام دوری بودند، اما اگر کسی هم باقی مانده بود، حتما ثروتمند شده و رابطهشان را با اقوام فقیر و بیچاره خود قطع کرده بودند؛ چون پول رنگینتر از خون است».
مدارای بیشتر با روزگار
«عصر بیگناهی» اثر ایدیث وارتن، نامدارترین نویسنده زن آمریکاست و نخستین زنی که موفق به دریافت جایزه ادبی پولیتزر شد. این رمان که در قرن نوزدهم و در عصر طلایی آمریکا میگذرد، داستان زندگی نیولند آرچر، اشرافزادهای نیویورکی است که در شرف ازدواج با زنی سنتی است، اما ماجرای زندگی او بهگونه دیگری رقم میخورد. در همین هنگام با دختری آشنا میشود که تازه از اروپا آمده و روحیه سرکش و استقلالطلبی دارد که توجه نیولند را به خود جلب میکند و همین آشنایی ذهن و تفکراتش را به هم میریزد. او با دنیایی متفاوت از افکارش مواجه میشود و باید بین عقل و احساسش انتخاب کند. برخی از منتقدان از الیف باتِمَن معتقدند وارتن عموما نویسندهای خوشبین نیست اما در آخرین فصل از «عصر بیگناهی»، آدمها کمتر ریاکارند و تمایل بیشتری برای دیدن و پذیرش جهان از خود نشان میدهند. «زندگی بهتر و مدارای بیشتر با روزگار: این بزرگترین درس و ضرورتی است که رمان به ما میآموزد و ایدیث وارتن آن را با کلمات بیان میکند». در بخشی از کتاب، آرچر به مرور گذشتهاش نشسته است: «اکنون با مرور گذشتهاش متوجه شد که چگونه در چنگال عادت اسیر شده است. انجام وظیفه ظاهرا انسانها را از کارهای دیگر غافل میکرد. قدرت تخیل انسان که بهسهولت تابع محیط میشود، گاه فراسوی زندگی روزمره میرود و مجذوب بازیهای تقدیر میشود»، اما به قول آرچر مرزبندی میان درست و نادرست، خوب و بد، مجال چندانی برای عوامل پیشبینینشده باقی نگذاشته بود. در ابتدای کتاب زندگینامه مختصر و مفیدی درباره نویسنده آمده است؛ اینکه وارتن در 1862 در نیویورک و به گفته خودش در طبقه مرفه به دنیا آمده و سالهایی را در اروپا زندگی کرده است و همانجا با هنری جیمز آشنا میشود که تأثیری عمیق و درازمدت بر زندگی و آثار او باقی گذاشت. اولین اثر وارتن کتابی با عنوان «تزئین منازل» بود که در سال 1897 در ژانر ادبیات غیرداستانی منتشر کرد. اما بعد از گذران یک دوره افسردگی به توصیه پزشک معالجش گویا به نوشتن داستان روی میآورد. نخستین داستانهای وارتن در مجله «سکریبنرز» منتشر شد و بعد از آن چند رمان: «گرایش بیشتر» (1899)، «سنگ محک» (1900)، «مراحل وخیم» (1901)، «وادی تصمیم» (1902)، «خلوتگاه» (1903) و «هبوط انسان و داستانهای دیگر» (1904) را منتشر کرد، اما با رمان پرفروش «خانه شادی» در سال 1905 به شهرت رسید و بهعنوان یکی از مهمترین رماننویسان عصر خود، به خاطر بینش تیز اجتماعی و باریکاندیشی هوشمندانه و طنزآمیزش شناخته شد. وارتن سال 1906 به پاریس رفت و رمان «مادام دوترم» را نوشت و مدتهای طولانی حتی در طول جنگ در فرانسه ماند و سازماندهی کمکرسانی به پناهندگان بلژیکی را عهدهدار شد و به همین خاطر نشان لژیون دونور را دریافت کرد. او همچنین دو رمان درباره جنگ نوشت: «مارن» و «فرزندی در جبهه»، تا اینکه در سال 1920 رمان «عصر بیگناهی» را نوشت که به خاطر آن جایزه پولیتزر را از آن خود کرد.