وارونگی ویرانی
با گسترش توفیق جستار و جستارنویسی در این سالها دیگر این تصور به وجود آمده که هر تجربه شخصی و خاطره و فکری میتواند ماده خام مناسبی برای نوشتن باشد. حالا آیا واقعا هر چیز شخصی ارزش نوشتن دارد؟
پرهام جناتیان
با گسترش توفیق جستار و جستارنویسی در این سالها دیگر این تصور به وجود آمده که هر تجربه شخصی و خاطره و فکری میتواند ماده خام مناسبی برای نوشتن باشد. حالا آیا واقعا هر چیز شخصی ارزش نوشتن دارد؟ هم بله و هم نه. راستش باید اینطور بگویم که فکر میکنم نفسِ شخصیبودن هر تجربهای با چاشنی افکار پخشوپلایی که در پسش میآیند و میروند، لزوما نمیتواند نوشتنی و بعدتر خواندنی باشد. مسئله رابطهای است که میان آن تجربه یا خاطره با افکار نویسندهاش و بعدتر خواننده برقرار میشود. مسئله تعمق بر آن لحظه دور در خاطرهای است که نویسنده حالا با هر کلمه بیشتر و بیشتر به ژرفنای حدود تجربهاش فرومیرود. کتاب «ویرانههای من»، جستارهایی درباره روان رنجور و آدمها، چنین فرورفتنی است. محمد طلوعی در هفت جستار این کتاب سعی میکند با فلسفیدن بر لحظاتی شخصی، معانی متضاد و متفاوتی را از آنها بیرون بکشد و پیشروی خواننده بگذارد. در «ویرانههای من» با خاطراتی خنثی و یکسویه طرف نیستیم که به شکلی سرراست و دمدستی منظورشان را توضیح دهند و تمام شوند. جستارهایی که محمد طلوعی در این کتاب کنار هم چیده است، تمام نمیشوند. این جستارها با خواننده میمانند و تجربه شخصی نویسندهشان را مبدل به تجربه شخصی خواننده میکنند! محمد طلوعی در این جستارها دور هر آنچه ساخته و ویران کرده، میگردد و هر بار زوایای تازهای از ویرانی را نشانمان میدهد و ویرانگی را وارونه میکند. خواننده با خواندن این جستارها هر بار میتواند خودش را جای نویسنده قرار دهد و آن تجربه را بارها و بارها از نو بازسازی کند. نکته جالب توجه این است که این بازسازی هر بار به شکل تازهای رخ میدهد و تکراری نمیشود. برگ برنده محمد طلوعی در خلق این تازگی برای خوانندگانش احتمالا تسلط مثالزدنیاش در ایجاد ابعاد گسترده و متنوعی است که از راه استدلال و نتیجهگیری از موضوعاتش بیرون میکشد. یکی از تفاوتهای اساسی کتاب «ویرانههای من» با دیگر نمونههایی که از جستار روایی فارسی سراغ داریم، نوع اندیشهورزی نویسنده است. در اینجا برخلاف تصور معمول از شکلی که یک نویسنده در جستار میاندیشد، با افکار پراکندهای که هیچ نسبتی با هم ندارند یا مرض درس زندگی دادن به خواننده طرف نیستیم. در جستارهای این کتاب گویی محمد طلوعی خواندهها و نوشتههایش را نخ باریک رابطه میان خاطراتش قرار میدهد تا به آن صورتی منطقی ببخشد و اینطور پیش برود که دو بهعلاوه دو میشود چهار. اما این استدلالهای منطقی نهتنها خواننده را محدود به برداشت نویسنده از موضوع نمیکند، بلکه چهبسا او را در برابر انتخابهای بیشماری قرار میدهد که حال آزاد است دربارهشان بیندیشد. مسئله این است که در «ویرانههای من» گاهی دو بهعلاوه دو میشود پنج یا حتی شاید بیشتر از این حرفها!
نثر روان و بازیگوش کتاب بیشک یکی از دلایل مهم احساس نزدیکی است که خواننده در طول خواندن هر جستار تجربهاش میکند؛ روان، ازاینرو که با سرعتی کنترلشده پیش میرود و دچار وقفه نمیشود و بازیگوش، بابت شیوه نامطمئنی که به مسائل مینگرد. گویی خود محمد طلوعی کنارت نشسته و دارد به رازها و رنجهای زندگیاش اعتراف میکند. به خیال من، اینکه این اعترافات در حد ناله و غرغری از سر بازی با کلمات باقی نمیماند و توجهش معطوف به درنگ بر جزئیاتی است که در نگاه اول ممکن است بیاهمیت به نظر برسند، ارزش ادبیاش را میسازد، مگر نه آنکه ناباکوف جایی نوشته بود: «ادبیات، جزئیات است و جزئیات است و جزئیات». با خواندن نیمی از کتاب هم بهراحتی میتوان فهمید که نویسنده خوب بلد است ارزشمندی این رنجها را مانند گرانترینِ گنجها آشکار کند و از سنگِ سخت زندگی و تجربه، تندیسی زیبا بسازد/خراب کند. بسازد و باز خراب کند تا به بوطیقای ویرانگیاش برسد: «بوطیقای ویرانگی خودم را در یک جمله ساختم: جای آنکه با ویرانی مبارزه کنم، سعی کنم ویرانهای زیبا باشم». حالا چرا خواننده باید این دعوت به تماشای ویرانگی را بپذیرد؟ نکته این است که خواننده احتمالی که از آن حرف میزنم، در حین مطالعه و حتی خیلی بعدتر از آن هم در زندگی روزمره و در خاطرات دورش به دنبال نقاط مشترکی میگردد که گویی همواره وجود داشتهاند اما در تاریکی، و حالا نوری به آنها تابیده و دیدنیشان کرده است. این نور همان تأکید بر جزئیاتی است که طلوعی به سراغشان میرود و باز آنها را میسازد. من که پس از خواندن این جستارها به دنبال چیزهای زیادی گشتم و در کمال شگفتی پیدایشان کردم و از آن جایی که زندگی ما پر است از این روانهای رنجور و این آدمها، مطمئنم برای شما نیز چنین خواهد بود. البته مطمئن نیستم، شاید هم هستم- نمیدانم- فکر کردم در نوشتن از «ویرانههای من» شاید کمی بازیگوشی بد نباشد!