مشغول ویرانی خود بودم
اگر نویسنده میتوانست نمایشگاهی برپا کند و مانند نقاش، مجسمهساز یا هر هنرمند دیگری تفکرات و تجربه زیستهاش را به معرض نمایش میگذاشت، چگونه میشد؟ کتاب «موزه معصومیت» اورهان پاموک با همین عنوان، موزهای است در استانبول که تمام وسایل و اشیائی که در فصول مختلف کتاب از آنها در داستان گفته شده، در قفسهها چیده شدهاند. حتی تهسیگارهایی که شخصیت کشیده، در یک تابلو به دیوار آویخته شده.
فائزه عبائی
اگر نویسنده میتوانست نمایشگاهی برپا کند و مانند نقاش، مجسمهساز یا هر هنرمند دیگری تفکرات و تجربه زیستهاش را به معرض نمایش میگذاشت، چگونه میشد؟ کتاب «موزه معصومیت» اورهان پاموک با همین عنوان، موزهای است در استانبول که تمام وسایل و اشیائی که در فصول مختلف کتاب از آنها در داستان گفته شده، در قفسهها چیده شدهاند. حتی تهسیگارهایی که شخصیت کشیده، در یک تابلو به دیوار آویخته شده. آنچه شخصیتهای داستان به آن میاندیشیدند، در آینه، گل سر و فنجان، عروسک و پیراهن گلگلی متبلور میشود. نوشتن، واکاوی درونیترین افکار، ترسها و خواستههای هر نویسندهای است که در جستارنویسی به اوج خودش میرسد. همیشه برای من بهعنوان خواننده، موشکافی در زندگی نویسنده و جزئیات آن جذابتر از داستانهایش است؛ چون برآمده از زندگی واقعی، خودافشایی و اعترافات اوست. کتاب «ویرانههای من» مانند نمایشگاه پرترههایی است که محمد طلوعی از خودش کشیده و با کلمات در معرض نمایش گذاشته است. پرترههایی که در زمانها و مکانهای مختلفی از خود به ما نشان میدهد. اگر «زیر سقف دنیا» جستارهایی بود که در هر شهری، تکهتکه هویتش را مانند پازلی کنار هم کامل میکرد، این بار مکان به درون منتقل شده و زمان، محوریت نوشتار او میشود. در زمانه انفجار سلفیها، دوربین را درون خویش قرار داده و از احساسات خود در مواجهه با خودش مینویسد. خود برخاسته از خانواده، مدرسه، دانشگاه و جامعه را نمیبینیم، آن خود واقعی منعکسشده در آینه تمامقدی را میبینیم که به قول ژاک لَکان، هر کودکی در سهماهگی و قبلتر از آن میشناسد. اما بهواقع چرا هرچه میگذرد و سالدارتر میشویم، نمیفهمیم چه کسی هستیم؟ پیچیدهتر میشویم و چیزهای بیشتری از جهان اطراف و خودمان میفهمیم که شناخت خودمان را سختتر میکند. اما آیا همه آدمها قادر هستند جلوی پرتره خودشان بایستند و در برابر آن باز عکس بگیرند؟ یا سوژه خود باشند؟ خلاقیت نویسنده همینجاست. در تمام این هفت جستار پرتره بزرگی از نویسنده دیده میشود که در برابر آن، جزئیات پرترههای دیگری از او را میبینیم. متن ویرانههای من طوری سهل و ممتنع نوشته شده که مخاطب ناخودآگاه با او همدلی و همراهی میکند. ممکن است حتی تصمیم به نوشتن و نویسندگی بگیرد. و فکر کند نوشتن، کار آسانی است. گرچه هایدگر گفته: زبان، خانه وجود است و ما در برابر آن مسئولیم ولی باز هم سهلانگاری نویسنده در نوشتن از درک آن نکاهیده است. پرترههایی که به ما نشان داده میشود، بخشهایی از زندگی نویسنده است که دارای مفاهیم عمیقی است و همه درگیر آن هستیم. تنهایی، درد، جوانی، جدایی، مرگ، پیری، کودکی، تضاد، وطن، فقدان و... . نویسنده از جوانی و شاعرپیشگیاش نوشته و انگار شبیه پرترهای است که فرنان لژه با الهام از اشعار رمبو کشیده. بخشی از کتاب افسرده و آشفته و مضطرب بوده، مانند تابلوی میک جَکِر ِاندی وارهول و گاهی ورِ دیوانهاش را نشانمان داده، مانند پرتره باب دیوانه فرانتس هالس، مطرود و بیپناه است. زمانی هم شبیه پرتره ناصرالدین شاه که آن را کمالالملک کشیده، خودشیفته و محور جهان است. آنجا که درد میکشد، ما را یاد خودنگاره ماکس بکمن میاندازد که با خطوط عمیق و سیاه، درد و رنج را روی صورتش نقش انداخته. در جایی از کتاب اولین صید خودش را حاصل تنهایی میداند و به ما یادآوری میکند دستاورد و موفقیت هرکسی در وجود و ضمیر خودش اتفاق میافتد که به طور شگفتانگیزی شباهت زیادی با خودنگاره اکسپرسیونیستی اگون شیله دارد. سؤالی که در ذهن مخاطب به وجود میآید، این است که مجسمه یا پرتره انسانها چه لزومی داشته و تا امروز چه سیری را طی کرده؟ البته نویسنده خودش را با نوشتن کلمات عریان میکند و احساساتش را بیپرده به تصویر میکشد و آن را در ذهن دیگران ابدی میکند. ابتدا پرترهها و مجسمه صورتها، مختص خدایان، حکام و شمائل بوده و بعد از آن بین قدرتمندان و ثروتمندان جامعه مرسوم شده. زمان، گذشته تا بالاخره بعد از دیوانگان، پرترهنگاری نصیب مردم عادی شده. ورود اتاق تاریک و تکنولوژی عکاسی به زندگی مردم، خودنگاره را تبدیل به عکس کرده و بعد از آن دستخوش تغییرات بزرگتری شده، تا جایی که هنرمند بسیار ساده و مینیمال دست به بیان خودِ واقعی زده. مثلا ساختمان یا ستونی را ساخته و ادعا کرده این پرتره خودش است. در کتاب «ویرانههای من»، این تغییرات را به صورت محسوس مشاهده میکنیم. جایی که دیگر محمد طلوعی خودش را بنایی فروریخته میبیند، مانند پرتره تخریبشده ژان پیر رنو است که از سیمان و کاشی ساخته شده که در سال ۲۰۱۵ خراب شد و دیگر تعمیرشدنی نبود. البته در ابتدای کتاب عنوان میشود آدمهایی که در متن از آنها نام برده، دلیل آبادانی او بودهاند. پس او بهغایت هنوز سر پاست. کلمه و تصویر، عنصرهایی هستند که روزانه، همه ما با آن مواجهیم اما کدامیک از آنها ماندگاری و تأثیر بیشتری بر ذهن و روح ما میگذارند؟ تفاوت نوشتن در اینجا مشخص میشود. کلمه میتواند ویران کند، میتواند دوباره بسازد. آبادی در نوشتن و کلمات ظاهر میشود. چیزی که در زندگی واقعی او روی داده است. دریدا، فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی اصطلاحی دارد که کاملا در این کتاب نهفته است: Déconstruction ترکیب ویرانی و سازندگی، شالودهشکنی و بنفکنی. این همان احساس متضادی است که کاملا درباره وطن توضیح داده. نکته درخورتوجه، این است که نظریه فیلسوفان در تجربههای شخصی نویسنده درآمیخته شده که به مذاق خواننده خوش میآید. پایان هر جستار من را به یاد این بیت مولانا میاندازد که «گر ز فلک زهر ببارد همه شب/ من شکر اندر شکر اندر شکرم». و طعم شیرینی از آن تجربههای زیسته در ذهنم باقی میماند، حتی اگر درباره نیستی و مرگ باشد. نویسنده چه میخواهد جز نامیرایی و جاودانگی، حتی اگر ویرانگی بر جای بگذارد. و آن را با کلمه میسر میکند.