انتشار سه داستان فارسی در نشر ثالث
زخمهایی از گذشته و آینده
«زَخم زَن»، «پسر» و «پیشانینوشتها» سه کتاب داستان فارسی است که اخیرا در نشر ثالث منتشر شده است. «زَخم زَن» نوشته هانیه کسائیفر داستان بلندی است درباره زوجی موفق، خوشحال و خوشبخت که مانند بسیاری فکر میکنند روزگار چنین است و چنان هم خواهد ماند. اما یافتن یک پرنده کوچک و ناتوانِ رو بهموت، زن را که از قضا علاقهای به حیوانات ندارد، مجاب میکند تا به او رسیدگی کند.
شرق: «زَخم زَن»، «پسر» و «پیشانینوشتها» سه کتاب داستان فارسی است که اخیرا در نشر ثالث منتشر شده است. «زَخم زَن» نوشته هانیه کسائیفر داستان بلندی است درباره زوجی موفق، خوشحال و خوشبخت که مانند بسیاری فکر میکنند روزگار چنین است و چنان هم خواهد ماند. اما یافتن یک پرنده کوچک و ناتوانِ رو بهموت، زن را که از قضا علاقهای به حیوانات ندارد، مجاب میکند تا به او رسیدگی کند. مرد دلبسته گربههاست و روزگاری آرام با همسر و فرزندش دارد. زن نیز انگار از همهچیز راضی ست اما بعد ورود این پرنده که آن را از همه پنهان کرده، ماجراهایی رقم میخورد که حیرتآور است. مسئله اینجاست که پرنده باید مدام تغذیه شود، آنهم خونِ زنده زن.
نویسنده «زَخم زَن»، رابطهای عجیبوغریب بین شخصیت اصلی داستان، پرنده و همسر و خانواده میسازد که با روندی هولناک پیش میرود و به زخمهایی میانجامد که چهبسا هرگز التیام نیابند. در معرفی نویسنده آمده است «زَخم زَن داستانی نامتعارف از روزگاری متعارف است. داستانی که در آن یک اتاق در بدن تبدیل به رخدادی در کلِ متن میشود. زخمی که خونش بند نمیآید».
زخمی که با بدن راوی یکی شده و او را نیز درمانده کرده است، تا حدی که در بخشی از داستان از زبان راوی میخوانیم: «نمیدانستم باید با این موجود عجیب چه کنم، اما میدانستم عضوی از بدنم و تکهای از وجودم شده و برای خلاصشدن ازش جراحی سختی در پیش خواهم داشت. مطمئن نبودم شهامت تن به تیغ سپردن را داشته باشم. از همه بدتر اینکه نمیتوانستم دربارهاش با کسی حرف بزنم و کمک بگیرم. حتی با صمیمیترین دوستهایم... از خودم خجالت میکشیدم که مثل بقیه آدمها زندگی نمیکنم و اجازه داده بودم چنین چیزی وسط زندگیام پیدا شود».
داستان بلندِ «پسر» نوشته مهدی قلینژاد ملکشاه را میتوان نوعی روایت تکرار دانست؛ راوی داستان معتقد است زندگی تِمی تکراری است که فقط واریاسیونهایش تغییر میکند. داستان از آسایشگاهی آغاز میشود که ساختمانی نوساز شبیه مدرسه دارد؛ «یکی از این چندکلاسههایی که خبر افتتاحشدنش را در تلویزیون محلی پخش میکنند: دوطبقه، با سقف شیروانی و نمای شُستهکاری و کتیبه کاشیِ زشتی که اسم آسایشگاه را به خط نستعلیق رویش نوشته بودند. اینجا و آنجا آثاری از ناتمامی، بدسلیقگی، پشتهماندازی. فاصله ورودی حیاط تا ورودی ساختمان را آسفالت سرد ریخته بودند که به همین زودی نِشست کرده بود و از میان تَرَکها علف سبز شده بود. دو طرف باریکهراه باغچهای بود لخت و عور که خاکش را تازه شخم زده بودند. درختها را ریشهکن نکرده بودند و جابهجا تنه بریدهشده درختی از خانواده مرکبات از خاک بیرون زده بود».
راوی در جایی از داستان از زخمهای روح سخن میگوید: «کمابیش همهمان زخمهایی بر روحمان داشتیم. زخمی از گذشته، زخمی در آینده... خورهای که روحمان را میتراشید. زخمی که زندگیمان را به انزوا میکشاند».
مجموعه داستان «پیشانینوشتها» نوشته علیرضا جوانمرد، شامل بیست داستان کوتاه است که با تِم مرگ به هم مرتبطاند. وضعیتهایی که در آن رخدادهای روزمره حالتی طنزگونه و نیشدار و تلخ پیدا میکنند. تمام داستانهای این مجموعه با محوریت «چگونه مردن» روایت شدهاند. اشکال مختلف پایان روزگار قهرمانهای داستانهای جوانمرد مخاطب را حیرتزده میکند. از پیرزنی که شیرهای گاز را باز میگذارد چون دیگر خبری نیست، تا یک کفاش خیابانی که نمیداند مرض چرا وجود او را از آنِ خود میکند. از زن و شوهری عاشق که تصمیم گرفتهاند همزمان با هم خود را زندهبهگور کنند، تا زنی که میخواهد بداند میتواند قبلِ مرگ مرغِ تند بخورد یا نه.
نویسنده در داستانهایش موقعیتهای شگفت و متنوعی خلق میکند که همه به مرگ منتهی میشوند، اما از شوخیهای سرنوشت هم غافل نمیماند. در ابتدای داستان «خطابهای در باب داستان یا روایتی در باب سقوط آزاد» آمده است: «هر داستاننویس مسیحایی است با صلیب بهمعراجرفته که زخمی از تن پرزخمش را در انجیلی روایت میکند و البته معراج بیزخم ممکن نیست. آنچه در کلاسهای داستاننویسی اتفاق میافتد چیزی جز رجعتی هوشمندانه به تئوریهای ازپیشآزموده و قالبیافته نیست. با این همه داستاننویس واقعی -آن که تشخص در داستانهایش دارد- آن است که ضمن رعایت قوالب اساسی داستان، خود را از تکرار گذشتهها رها سازد، به آینده پر گشاید، عروج کند و کیست که نداند عروج در بیهوشی و بیخودی اتفاق میافتد. پارادوکسی به تمام معنا!». داستان «مرض قند» هم با حکایتی از زخمها آغاز میشود: «در زندگی زخمهایی هست که در اعضا و جوارح انسان ظاهر میشود، مثل زخمهای ریزی میان انگشتهای پاها. این زخمها بهتدریج بهبود خواهند یافت، مگر اینکه در پای کسی که مبتلا به مرض قند است، ظاهر شوند».
داستان با روایت جزئیات زخمهای یک فرد مبتلا به مرض قند ادامه پیدا میکند و بعد ناگهان سروکله «فیلسوف ایمانگرای دانمارکی» یعنی کییر کگارد پیدا میشود: «کییر کگارد کتابی دارد به نام مرضالموت یا بیماری به سوی مرگ. او مرگ انسان را جدایی انسان از خودِ خود میداند. بیماری تدریجیای که طی زمان انسان از خودِ خود میسازد. بیماری آرامی که طی زمان انسان را از خود بودیاش جدا میکند». راوی مرضالموت را با مرض قند یکی میگیرد و مینویسد: «این بیماری فرد را نمیکشد، اما باعث مرگ میشود و تا دم مرگ همراه بیمار است. این بیماری فرد بیمار را بهتدریج از خودِ خود، خودی که سایهوار همراه بیمار است، خودی که مایه نفسکشیدن بیمار است، جدا میکند... از اینرو به استعاره میتوان مرض قند را مرضالموت یا بیماری به سوی مرگ دانست».
عناوین برخی دیگر از داستانهای این مجموعه از این قرارند: «معرفی کتاب کاملالتعبیر در تعبیر رؤیا»، «پایان معجزهآسا»، «یادش رفته بود خداحافظی کند»، «مرثیه»، «سرخط خبرها: روایت مرگ استاد صادقعلی رحیمی»، «باسم الحق»، «مرگ شوخیبردار نیست»، «آینده زیبای تو»، «خوابها تعبیر ندارند»، «چرا خودکشی نمیکنم؟» و «یک پاورقی به نام: چنین گفت بورخس».