کار در سفر
گفته بودم، تابستون ۱۳۹۷، دقیقا ۵۶ روز توی شهر دنیزلی ترکیه کار کردم. در اولین یادداشتم که اینجا چاپ شد، اگه خونده باشید. اون هم کار سیاه. توی یه کافه خیلی بزرگ سه طبقه. یعنی بزرگترین کافه شهر دنیزلی.
حامد الماسی: گفته بودم، تابستون ۱۳۹۷، دقیقا ۵۶ روز توی شهر دنیزلی ترکیه کار کردم. در اولین یادداشتم که اینجا چاپ شد، اگه خونده باشید. اون هم کار سیاه. توی یه کافه خیلی بزرگ سه طبقه. یعنی بزرگترین کافه شهر دنیزلی. آدوره کافه. دنیزلی هم برای ایرانیها با فوتبال گره خورده. اسم سرمربیای بود که سالها در ایران فعالیت کرد. شهری کوهستانی در جنوب غرب کشور ترکیه. نزدیک ایزمیر. اگه راهتون افتاد معروفترین جای توریستیش پاموکاله هست. یکی از مهمترین سایتهای گردشگری کل ترکیه. حوضچههایی از جنس نمک!
چی شد اونجا کار کردم اصلا؟ یه خانواده ایرانی، اونجا ساکن بودن. از دوستای قدیمیم. رفتم بهشون سر بزنم یکی، دو روز که گفتن ما دوست داریم بیشتر بمونی. اما من در سفر بودم و در حال عبور از طرفی ساز میزدیم و گردش میرفتیم تو کوههای جنگلی و بساط بازارهای شلوغ شهر. خوش میگذشت خلاصه.
اینا به هر حال یه کامیونیتی به قول غربیها؛ یا همون انجمنهای خودمونی و دوستانه داشتن، که آخر هفتهها میرفتن کوهنوردی. منم اولین باری که باهاشون همراه شدم و رفتیم ارتفاعات دنیزلی، توی کوله ۶۵ لیتریم اون زمان هر چیزی پیدا میشد. چیزهای کمتر ضروری رو هم با خودم میبردم. دستگاه قهوه دمی ائروپرس رو هم همراه خودم بردم کوه برای دوستام قهوه درست کردم. یکی از اعضای همون جمع خانوادگی، یه پسر ۲۹ساله یه اسم برهان. برگشت گفت چه قهوه خوشطعمی! باریستایی؟
گفتم چند وقتی توی رشت کافه رزماری کار میکردم، آره.
گفت من تو یه کافه بزرگ مشغولم. باریستامون دیروز استعفا داده. دوست داری کار کنی اینجا. که عمو حمید (پدر همون خانواده مهربون میزبان) برگشت گفت بیا کار هم برات پیدا شد، چی میگی دیگه. بمون!
گفتم باشه. فرداش رفتم آدرسی که برام فرستاده بود. از همون ساعت با یه جلسه معارفه مختصر و دورهکردن منوی ترکی!! و یاددادن چند اصطلاح کلیدی و کلیدواژه، کارمو شروع کردم!!!
اون هم کار سیاه؛ کار سیاه یه روال در اصل غیرقانونی و خیلی جاافتاده هست که در اکثر جاهای دنیا مرسومه. یعنی بخشی از کاروبار اقتصاد اکثر کشورها با کار سیاه و کمحقوق میگذره.
شوق ماجراجویی اصلا اجازه نداده بود که به این فکر کنم. لامصب تو اصلا زبان اینا رو بلد نیستی، چی میگی آخه یهو قبول کردی باریستا بشی تو یه کافه بزرگ.
حالا کافه آدوره، یه کافه خیلی شلوغ با ظرفیت 400 نفر. در سه طبقه. دوتا بار. یکی طبقه اول، یکی سوم که بالایی دست من بود. ساعت کاری از هفت شب تا یک نصفه شب!
تعداد سفارش حدود ۳۸۰ تا ۴۲۰ تا در هر روز!! میانگین حدودا هر ۴۵ ثانیه یه سفارش. روزی حدود ۴۰۰ سفارش در شیش ساعت رو اگه تو کافه کار کرده باشید، میدونید چی میگم. اصلا به جز کار تو اون شیش ساعت نمیشد دستشویی رفت حتی!! بسیار برام سنگین بود. اما کیه که ندونه آدم به هر چیزی عادت میکنه و خو میگیره! یه ویترس (گارسون) شیرازی هم اونجا کار میکرد که تا من یه ذره راه بیفتم، گذاشتنش وردست من. یه دانشجوی تانزانیایی هم اونجا ویتر بود. وقتایی که شیفت اون بود، کار آسونتر بود، چون انگلیسی بلد بود. البته نه به اندازه پیشخدمت شیرازی!
خلاصه که تجربه کمنظیری بود. اون زمان که هر دلار چهار، پنج لیر بود. شبی ۵۰ لیر هم دستمزد داشت، اون کار و درآمد بالایی که نه اما در مجموع تجربه بدی نبود، برای یه مسافر.
طبقهای که من بودم، بخش موسیقی زنده داشت. یه شب که نوبت به یه گروه سهنفره بود، با گیتار و ویولون و باغلاما، ازشون خواستم برم منم یه آهنگ بخونم. یه آهنگ کوردی خوندم که نصفشون شدید تشویق کردن و نصف جمعیت ترش کردن. یعنی شیطنت کردم درواقع. آخه شنیده بودم حتی اتوبوسهای شهرهای کردنشین رو تو اون مناطق سنگ میزنن. بهخاطر سیاستهای موجود در ترکیه. بین شهرهای کردنشین و سایر شهرها تفرقه و اختلافات زیادی وجود داره.
اگرچه در ادامه یه تذکر جدی از صاحب کافه گرفتم. اردینچ، خودش یه مرد کرد بود که از این اتفاق ترسیده بود.
سفر، تجربه نزدیک و عینی مفاهیمی رو برای آدم رقم میزنه که هرگز نمیشه در کتابها و گوگل و روایتها جستوجوش کرد. ریز جزئیاتی باعث تفاوتهای فرهنگی میشن که درکشون به پذیرش بیشتر منجر میشه.
ترکیه، دنیزلی، آدوره کافه اگه رفتید، یه آیستی لیمو هم جای من بنوشید دستکم.
سفر به خیر.