مرگ بر عینکهای دودی
شروع این نوشته با واژه «مرگ» است؛ همان واژهای که باقی نوشته میکوشد از عادیسازی آن جلوگیری کند. در اینجا، در خاورمیانه، مرگ همسایه نزدیک ماست که هرلحظه ممکن است بدون اذن دخول به خانههایمان بیاید و مهمان ناخوانده شود و به قول یک خواننده: «اومد یک شب بمونه، موندگار شد/ اومد مهمون شه، صاحباختیار شد». این همجواری با مرگ است که زندگی بسیاری از مردمان را به اضطراب و رنج غیرضرور مبتلا کرده است.
مهدی خاکیفیروز
شروع این نوشته با واژه «مرگ» است؛ همان واژهای که باقی نوشته میکوشد از عادیسازی آن جلوگیری کند. در اینجا، در خاورمیانه، مرگ همسایه نزدیک ماست که هرلحظه ممکن است بدون اذن دخول به خانههایمان بیاید و مهمان ناخوانده شود و به قول یک خواننده: «اومد یک شب بمونه، موندگار شد/ اومد مهمون شه، صاحباختیار شد». این همجواری با مرگ است که زندگی بسیاری از مردمان را به اضطراب و رنج غیرضرور مبتلا کرده است.
در دنیای روزنامهنگاری منطقه منا، اخبار مکرر جنگ، کشتار و ویرانی، بهویژه مرگ غیرنظامیان، روزانه و شبانه به گوش میرسد. این تجربهها مانند خراشهایی عمیق بر روح ما باقی میمانند و تمامی زوایای ذهنمان را از دردورنج پر میکنند. هرچند ممکن است وقتی هر روز با داستانهای بیشماری از فجایع انسانی مواجه شویم، درنهایت از رنجکشیدن و همدردی دست بکشیم و این روایتها بهمرورِ زمان، ما را به انسانهایی بیاحساس و سرد تبدیل کند. اما یادمان باشد که هر خبر کشتار، شاید برای صفحات تلویزیون یا روزنامه فقط یک آمار باشد، اما در دنیای واقعی هر انسانی که جانش را میستانند نماینده یک داستان، یک زندگی و یک خانواده است.
در این حالت، شاید روزنامهنگاران تجربهای نزدیک به آنچه آنتونیو داماسیو، عصبشناس پرتغالیتبار، از آن سخن میگوید داشته باشند. او در آثارش مانند «خطای دکارت» و «احساسات و مغز» که به ظاهر بیانیههایی علیه روح و رستاخیز است، میگوید عواطف انسانی بخشی جداییناپذیر از عملکرد مغز و بدن ما هستند. از دید داماسیو، عواطف از پیوند تفکر و حافظه به وجود میآیند و نادیدهگرفتن آنها، کیفیت زندگی و توانایی ما برای درک احساسات دیگران را بهشدت کاهش میدهد. او نشان میدهد که وقتی با روایتهای بیپایان جنگ و مرگ مواجه شویم، بهجای تقویت حس همدردی، ممکن است بیتفاوت شویم. این فرایند بیحسی، نوعی محافظت از ذهن دربرابر حجم عظیم رنجهاست. درست مانند کسانی که دربرابر آفتاب ظهر تابستانی، عینک آفتابی به چشم میزنند. اما این نوع مراقبت بهای سنگینی هم دارد: از دست دادن همدلی و افول انسانیت.
بیحسی در اثر اضطرابها و تجربههای مداوم مجاورت با اخبار مرگبار، شباهت عمیقی دارد به اضطرابی که داماسیو از آن سخن میگوید؛ اضطرابی که نشان میدهد چگونه رنجهای نادیدهگرفتهشده، هم بر افراد و هم بر جامعه تأثیر منفی دارد. روزنامهنگارانی که هر روز در معرض این فجایعاند، اگر نتوانند احساسات انسانی خود را حفظ کنند، بهطور ناخواسته در عادیسازی رنج و مرگ برای دیگران نقش ایفا میکنند و زندگی خودشان نیز تأثیر منفی میپذیرد.
چه باید کرد تا این چرخه تلخ پایان یابد؟ پاسخ در تقویت همدلی و بازیابی نگاه انسانی به فجایع است. مرگ چیزی فراتر از ارقام است. اخبار کشتارهای جنگی، قصه انسانهایی است که حق دارند زندگی کنند. به همین دلیل لازم است در کنار روایت واقعیت، بکوشیم تا از آن به عنوان تلنگری برای بیداری وجدانها استفاده کنیم و در قلب هر گزارش، جرقهای از همدردی و مسئولیت را هم بنشانیم.
ما به عنوان روزنامهنگار، وظیفه داریم عواطف را بیدار کنیم و صدای کسانی باشیم که در سایه اخبار رسمی فتح و شکست به فراموشی سپرده میشوند. به خودمان و دیگران یادآوری کنیم که همسایگی با مرگ، به معنای پذیرش عادیبودن آن نیست، بلکه باید به تلاش در ایجاد دنیایی با کمترین رنجها و بیشترین همدلیها ادامه دهیم. حتی اگر در ابتدای این مسیر صدایمان در زیر شکوه و بلندی صدای طبل و مارش نظامیان بهسختی به گوش برسد.