|

درباره دورنمات و تصوراتش

کافکای واقعی

فریدریش دورنمات (1921-1989) اگر کمی به‌ اندازه چند دهه بیشتر از زندگی‌اش عمر کرده بود، می‌توانست با شگفتی به جهانی بنگرد که قبلا آن را در داستان‌هایش توصیف کرده بود. او البته پیشگو نبود و با هر پیشگویی مخالف بود و حتی جهان را موضوعی پیش‌بینی‌ناپذیر می‌دانست و مانند نیچه بر این باور بود که اتفاقات مانند رعد‌و‌برق چنان ناگهانی‌اند که یکباره آسمان آفتابی عقلانیت، نظم‌های خشک، سترون و پیش‌بینی‌پذیر را دچار دگرگونی می‌کنند و کتاب یکنواخت و کسالت‌آور عادات روزمره را پاره می‌کنند.

کافکای واقعی

نادر شهریوری (صدقی): فریدریش دورنمات (1921-1989) اگر کمی به‌ اندازه چند دهه بیشتر از زندگی‌اش عمر کرده بود، می‌توانست با شگفتی به جهانی بنگرد که قبلا آن را در داستان‌هایش توصیف کرده بود. او البته پیشگو نبود و با هر پیشگویی مخالف بود و حتی جهان را موضوعی پیش‌بینی‌ناپذیر می‌دانست و مانند نیچه بر این باور بود که اتفاقات مانند رعد‌و‌برق چنان ناگهانی‌اند که یکباره آسمان آفتابی عقلانیت، نظم‌های خشک، سترون و پیش‌بینی‌پذیر را دچار دگرگونی می‌کنند و کتاب یکنواخت و کسالت‌آور عادات روزمره را پاره می‌کنند.

 

وقایع نمایش‌نامه‌های دورنمات اگرچه در مکان و شهرهای کوچک که اسم آن به گوش خواننده نخورده، اتفاق می‌افتد، اما موضوع آن جهان‌شمول است و می‌تواند توصیف جهانی باشد که در آن زندگی می‌کنیم. «تونل» نام یکی از داستان‌های دورنمات است و ماجرای آن به مردی جوان برمی‌گردد که هر روز با قطار به زوریخ می‌رود و سپس به شهر خود برمی‌گردد. در مسیر همیشگی مرد جوان تونلی وجود دارد که قطار داخل آن می‌شود.

 

مرد جوان تعجب نمی‌کند، چون زمان خارج‌شدن آن را می‌داند، اما این بار قطار از تونل خارج نمی‌شود و همچنان با سرعت در تاریکی پیش می‌رود و هر دم شتاب می‌گیرد. مرد جوان سراسیمه می‌شود و به خود می‌گوید هرگز چنین چیزی را ندیده است، به این‌ طرف و آن طرف می‌رود، اما شگفت‌زده می‌بیند همه چنان رفتار می‌کنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و وضع کاملا طبیعی است، فقط رئیس قطار می‌پذیرد که اتفاقی غیرعادی روی داده است. آن دو -رئیس قطار و مرد جوان- خودشان را به اتاق لوکوموتیوران می‌رسانند، اما با تعجب می‌بینند که هیچ‌کس در آنجا نیست، با این حال قطار در مسیر خود پیش می‌رود.

 

مرد جوان که رئیس قطار را مردی مطلع و حتی روشنفکر تلقی می‌کند، از او علت را می‌پرسد، پس چرا خود شما از قطار بیرون نپریدید؟ و او می‌گوید «من همیشه بدون امید زندگی کرده‌ام». تونل تمثیلی از جهان کنونی و به‌ویژه اکنون است که موقعیت حال حاضر آدمی را پیشگویی می‌کند؛ آدمی که بیشتر بازیچه اتفاقاتی است که در آن نقشی ندارد. آنچه موضوع دورنمات را تأمل‌برانگیز می‌کند، پیشگویی‌های نویسنده‌ای است که با هر پیشگویی و به‌ویژه پیشگویی‌های کلان ازجمله آرمان‌شهرهای سیاسی مخالف است، در‌حالی‌که خود جهان را با چنین تمثیلی پیش‌بینی می‌کند و این یک پارادوکس است. اتفاقا پارادوکس سخت به کار دورنمات می‌آید.

 

پارادوکس برگرفته از واژه‌ای یونانی به معنای خلاف انتظار یا خلاف‌آمد است و منظور از آن پدیدارشدن موقعیت‌های پیش‌بینی‌ناپذیر است. پارادوکس‌ها بخش مهمی از جهان ادبیات را شکل می‌دهند. کافکا ازجمله بزرگ‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان است که مهم‌ترین داستان‌هایش را با یک پارادوکس آغاز می‌کند. سه‌گانه «مسخ»، «محاکمه» و «قصر» از‌جمله مهم‌ترین متن‌های پارادوکسیکال در ادبیات جهان و در حقیقت سرفصل‌های آن هستند. در سه‌گانه کافکا با حوادثی پیش‌بینی‌ناپذیر مواجه می‌شویم که همان‌ها در اصل بیان واقعیت زندگی است؛ واقعیتی که تعین پیدا نمی‌کند. در پارادوکس نیز واقعیت تعین نمی‌یابد، اما تعلیق می‌پذیرد و گاه در سطحی از لغزندگی به این طرف و آن طرف می‌لغزد.

 

در این شرایط زبان اهمیتی اساسی پیدا می‌کند، زیرا می‌تواند توجه را به معانی و بصیرت‌های نامتعارف جلب کند، اما در دورنمات پارادوکس‌ها به مضمون زندگی و هستی وارد می‌شوند و انسان را با موضوعی روبه‌رو می‌کنند که اگرچه می‌خواهد آن را به یاد نیاورد و فراموش کند، اما هر بار به ناگزیر به یاد آورده می‌شود و در ذهنش تداعی می‌شود، درست مانند مرد جوان در داستان «تونل» که نمی‌تواند بودن در قطاری را که راننده ندارد و با سرعت پیش می‌رود، توجیه کند، اما مجبور به توجیه آن است. طرفه آنکه این «توجیه» به هر شکل و صورت آن نمی‌تواند بیان واقعیت موضوع باشد، اما برای بسیاری توجیه زندگی همان چیزی است که به زندگی معنا می‌دهد یا در حقیقت معنای زندگی است.

 

جایگاه دورنمات در جهان ادبیات جایگاه خاصی است. او در ادبیات بیشترین قرابت را با کافکا و به لحاظ ایده‌های فلسفی بیشترین خویشاوندی را با نیچه دارد. آنچه در این هر سه مشترک است، «به پایان رسیدن مفهوم علیت» با ظهور امری کاملا بی‌سابقه و نابهنگام به نام پیشامد یا اتفاق است.

 

با ظهور پیشامد است که علیت فلسفه وجودی خود را از دست می‌دهد. دورنمات «به‌ پایان رسیدن مفهوم علیت» را حتی در مواردی که داستان نیاز به علتی دارد تا به پایان برسد، مانند داستان‌های پلیسی برنمی‌تابد و به چالش می‌کشد؛ از این نظر داستان‌های پلیسی دورنمات در حقیقت داستان‌های ضدپلیسی‌‌اند. پلیس‌های دورنمات با حذف ایده علیت در وقوع جرم تنها دنباله‌رو سلسله اتفاقات پیش‌بینی‌ناپذیرند؛ اتفاقاتی که آنان را در مسیری نامعلوم و نامعین می‌اندازد و در هر حال به کشف جرم منتهی نمی‌شود.

 

«... شماها برای داستان‌های خودتان ساختارهای منطقی انتخاب می‌کنید، ‌داستان مثل بازی شطرنج جلو می‌رود. این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم... کافی است که کارآگاه قاعده بازی را بلد باشد... اما عوامل برهم‌زننده که بازی ما را خراب می‌کنند، آن‌قدر زیادند که خیلی وقت‌ها فقط شانس حرفه‌‌ای و تصادف محض، جریان را به نفع ما تمام می‌کنند، یا به ضرر ما».1‌

 

داستان‌های پلیسی دورنمات به‌ویژه آخرین داستان‌ پلیسی‌اش به نام «بازنشسته»، شدیدا مضمونی نسبی‌گرایانه پیدا می‌کنند. پلیس دورنمات به جای آنکه مشخصا به دنبال کشف حقیقت باشد، حقیقت را به حال تعلیق درمی‌آورد و به نسبی‌گرایی تمام‌عیار بدل می‌شود. یک نفر در روز روشن کسی را می‌کشد، اما پلیس نمی‌تواند آن را ثابت کند و بدتر از آن نمی‌خواهد که آن را ثابت کند.

 

در نهایت پلیس‌های دورنمات همدست دزدها و گانگسترهایی می‌شوند که مدت‌ها از پرونده‌شان خبر داشته‌اند و الان کار آنها را توجیه می‌کنند؛ گویا می‌کوشند در مقام پلیس خطاهای عدالت را جبران کنند. به نظر دورنمات خطاهای عدالت در جهان بسیارند و اساسا تحقق عدالت ناممکن است و تازه اگر هم ممکن بود، «مشیت عدالت را نمی‌توان درک کرد».*‌ به نظر دورنمات لازمه نجات و تحقق عدالت معنا و هدف است، درحالی‌که از همان ابتدا مقدر بوده که معنا و مقصودی نداشته باشد، جز معنا و مقصود یا همان «توجیهاتی» که آدمیان با تصورات خود به جهان می‌دهند.

 

دورنمات با خط بطلان کشیدن بر روایت‌های کلان که آن را با ارائه دو شخصیت آرمان‌گرا -می‌سی‌سی‌پی و سن کلود- در نمایش‌نامه مشهورش «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» ارائه می‌دهد، در حقیقت بر مفاهیمی مانند عدالت و حقیقت خط بطلان می‌کشد. دورنمات زمانی گفته بود که با وجود شخصیت‌هایی مانند می‌سی‌سی‌پی و سن کلود که در خیال، خود را منجی جهان می‌دانند، این جهان ارزش نجات‌دادن ندارد، اما توضیح نمی‌دهد که چرا ارزش نجات‌دادن ندارد. شاید از‌ آن‌رو که تصورات امثال می‌سی‌سی‌پی و سن کلود و... موهوم است یا حتی فراتر، چه‌بسا جهان آن ارزشی را ندارد که گمان می‌کنیم داشته باشد.

 

1. «قول» فریدریش دورنمات، ترجمه محمود حسینی‌زاد، نشر ماهی.

* این جمله دورنمات یادآور اصطلاح الهیاتی کافکا است که مشیت الهی را نمی‌توان درک کرد.