تز پایان هنر و مقدمهای بر زیباییشناسی هگل
فراسوی هنر
هیچ فیلسوفی نظری مساعدتر از هگل درباره هنر نداشته و با این حال، هیچ فیلسوفی درباره آینده هنر چنین دیدگاه بدبینانهای نداشته است. این در حالی است که هگل در عصر گوته و موتسارت و شیلر میزیست که دوران بیبدیلی در هنر و فرهنگ آلمان بود.
هیچ فیلسوفی نظری مساعدتر از هگل درباره هنر نداشته و با این حال، هیچ فیلسوفی درباره آینده هنر چنین دیدگاه بدبینانهای نداشته است. این در حالی است که هگل در عصر گوته و موتسارت و شیلر میزیست که دوران بیبدیلی در هنر و فرهنگ آلمان بود. اکبر معصومبیگی مترجمِ کتاب «مقدمهای بر زیباییشناسی»، با اشاره به موقعیت هنر در دوران هگل مینویسد به رأی هگل، هنر یکی از جلوههای روح با ذهن مطلق است و دین و فلسفه دو جلوه دیگر آناند. «زیبایی از نظر هگل، در یک کلام، میانجی امر حسپذیر و امر عقلانی است. به عقیده هگل هنر عبارت از امر عقلانی است که به نحو حسپذیر ارائه شده و نمود حسپذیر عبارت از صورتی است که محتوای عقلانی از طریق آن جلوهگر میشود». بهاینترتیب، هگل هنر را بهعنوان تجربهای معنوی، از دین و فلسفه متمایز میکند و معتقد است هنر امر مطلق را آشکار میسازد. اما اگر مبنای داوری را کفایت و رسایی بیان قرار دهیم، هنر در طول تاریخ جریانی متفاوت از دین و فلسفه را پیش میگیرد و رو به افول میگذارد. از دیدِ هگل، دین و فلسفه از سرآغازهای خود پیش میروند و در روزگار مدرن به اوج میرسند؛ برعکس، هنر در یونان به اوج خود میرسد و در دوران مدرن به سمت زوال میرود.
درواقع از این منظر، هنرِ پیشیونانی که خصلت نمادین دارد، نمیتواند بهطور کافی و وافی پیام خود را بیان کند و پیام آن مبهم است. هنرِ پسایونانی و هنر مسیحی رمانتیک نیز نمیتواند پیام خود را به نحو تام برساند، چراکه این پیام برای وسیله بیانی حسی ژرف و پیچیده است. بهاینترتیب در نظر هگل، تنها در هنر یونان یا هنر کلاسیک است که پیام یا محتوا و وسیله بیان با صورت، بهطور کامل بر هم منطبقاند. تز «پایان هنرِ» هگل از بحثبرانگیزترین پیامدهای نظریه زیباییشناسی او است که در تفسیر رابرت ویکس، از تحول روزگار باستان یونانی به دوران مسیحیت نشئت میگیرد. البته هگل در این تلقی تنها نبود؛ شیلر و شلینگ نیز این صورتبندی تاریخی را به کار گرفتند تا تمایز جهانبینی و سبک در این دو دوره را نشاندار کنند. فشرده تز «پایان هنر» هگل از دید ویکس این است: هنگامی فرامیرسد که هنر دیگر ژرفترین دلبستگیهای بشریت را بهطور کلی بیان نمیکند، و آن هنگام فرارسیده است. اگر هگل بهصراحت اعلام میکند که «هنر به گذشته تعلق دارد»، درعینحال این امید را در سر میپروراند که «هنر روزی به کمال خود خواهد رسید». خوانشِ ویکس از تز «پایان هنر» با انتقاد از قرائتهای متکی به ظاهر از این تز هگل آغاز میشود؛ تعابیری مانند تعبیر بندتو کروچه که نظریه زیباییشناسی هگل را در حکم «خطابه تدفین هنر» میدانست.
ویکس اشاره میکند که این دعاوی با مناقشات بسیاری مواجه شد، اما تاکنون کسی تز پایان هنر هگل را با این اظهارنظر روشنگر و معنادارِ هگل تعبیر نکرده که گفته است «با پیشرفت فرهنگ، بهطور کلی برای هر مردمی هنگامی فرامیرسد که هنر به فراسوی خود اشاره دارد». این قطعه از درسگفتارهای زیباییشناسی هگل، از چشمانداز تاریخیِ فراختری حکایت دارد که هگل پیش چشم مجسم میکرد و تحول دیدگاه یونانی به دیدگاه مسیحی را در آن مدنظر قرار میداد. قرائت ویکس از تز «پایان هنر» هگل، بر این قطعه استوار شده و براساساین، هگل باور ندارد که در سیر تکاملِ پیشرونده تاریخ انسان، تولید هنری یکسر از حرکت بازمیایستد؛ همچنان که هنر هرگز دوباره به کار بیان ژرفترین دلبستگیهای انسان نمیآید. «هگل بر آن است که هنر در هر تمدنی، در گذشته و اکنون و آینده تولید خواهد شد، و اینکه در هر مورد، هنر در سرانجام کار به فراسوی خود به صورت تازهای از بیان فرهنگی اشاره خواهد داشت». پس منظور هگل از پایان هنر چیست؟
شرح «احساس تا مفهوم» هگل از تحول فرهنگی، دراینباره پاسخی به دست میدهد: «هر تمدنی در سیر بالندگی فرهنگی خود سیر پیشرفتی به صورت هنر-دین-فرهنگ در پی دارد: هنر در آغاز به بیان ارزشهای ذاتی فرهنگ میپردازد، سپس به سود شیوههای بیان دینی و فلسفی متروک میماند. اگر فقط یک تمدن انسانی وجود میداشت، آنگاه هنر رستاخیزی نمیداشت. اما تمدنهای متعدد وجود دارند که هریک دارای افتوخیزهای خاص خود است»؛ بنابراین، تز «پایان هنر» هگل در تفسیر ویکس، بر پایان هنری همیشگی یا جاودانه دلالت دارد. مدعای مشهور هگل این ادعا را روشن میسازد: عصرهای پیدرپی همواره در ترازهای بالاتری از خودآگاهی قرار میگیرند تا عصرهای پیشین. براساساین در تاریخ دو ضرباهنگ متمایزِ تغییر شامل پیشرو و ادواری کشف میشود. در بُعد پیشرو، همچنان که انسانیت به وضع عقلانی کامل نزدیک میشود، خودآگاهی بهتدریج فزونی میگیرد. در بُعد ادواری، همچنان که عصرها برمیآیند و فرومیافتند، الگوی
«هنر-دین-فلسفه» پیوسته خود را تکرار میکند. و «در وجه مشترک میان عصرها، تحولی از فلسفه در تراز فروتری از خودآگاهی، به هنر در تراز بالاتری از خودآگاهی در میان است». در این بُعد ادواریِ تغییرِ تاریخی است که «تز پایان هنر» هگل مطرح میشود و به پیدایش هنر رمانتیک و به گذار ناگزیر از بیان هنری به بیان دینی و فلسفی به منزله شیوه فرهنگی مرجح میانجامد. ایده هگل را در تمام ادوار تاریخی برای شناسایی خصلت یک عصر میتوان به کار گرفت. ویکس معتقد است اگر حرکت از دیدگاه یونانی به دیدگاه مسیحی/رواقی را نمونه بگیریم، به نظر میرسد گذار هنگامی روی میدهد که خودانگاره رایج انسان از مفهوم «شخصی» یکپارچه فرد که بر هماهنگی «روان» و «تن» تأکید دارد، به سمت یک مفهوم «تن/جان» تقسیمشده حرکت میکند که بر جدایی مطلق ماده و ذهن تأکید دارد. اکنون عصر ما در چه موقعیتی است؟ این پرسشی است که به گمان ویکس در هر دوره میتوان براساس ایده هگل درباره آن نظرورزی کرد.