|

هنر، ارتباط ما را با جهان ‌برقرار می‌کند

گفت‌وگو با بهرام کلهرنیا دبیر کل هفدهمین جشنواره هنرهای تجسمی فجر

جشنواره هفدهم هنرهای تجسمی فجر، امسال با تغییرات عمده‌ای فعالیت خود را آغاز کرد؛ تغییراتی که به‌ نظر می‌رسید به دلیل زمان اندک برای برنامه‌ریزی باشد، اما گستردگی این دوره و بسط آن به تمامی استان‌های کشور، ظاهرا داستان دیگری دارد. پس با دبیر‌ کل این رویداد در غروبی زمستانی به گفت‌وگو نشستیم.

هنر،  ارتباط ما را  با جهان ‌برقرار می‌کند

احمد غلامی مهرآبادی - روزنامه‌نگار

 

 

جشنواره هفدهم هنرهای تجسمی فجر، امسال با تغییرات عمده‌ای فعالیت خود را آغاز کرد؛ تغییراتی که به‌ نظر می‌رسید به دلیل زمان اندک برای برنامه‌ریزی باشد، اما گستردگی این دوره و بسط آن به تمامی استان‌های کشور، ظاهرا داستان دیگری دارد. پس با دبیر‌ کل این رویداد در غروبی زمستانی به گفت‌وگو نشستیم.

بهرام کلهرنیا، طراح گرافیک، مجمسه‌ساز و هنرمند تجسمی که دبیرکلی این دوره را پذیرفته است، درباره این تغییرات حرف‌هایی عمیق‌تر دارد؛ حرف‌هایی که برای ما آشناست، اما شاید به سختی قابل باور. از او درباره جشنواره، تغییرات و درخصوص هنرهای تجسمی ایران سؤال کردیم؛ مصمم از تصمیماتش و با اراده‌ای معطوف به مهر و شفقت، تلاش دارد میانجی باشد، ابتدا میان هنرمندان و «مدیران نظام فرهنگی» و بعد میان هنر و جامعه.

 

 

 ایده شکل‌گیری «درخت زرین» از کجا آمد و چگونه پرورش پیدا کرد؟

‌‌یک محرک به‌ظاهر تصادفی داشت. جناب جمشید حقیقت‌شناس (از اعضای شورای سیاست‌گذاری جشنواره) پیشنهاد داد درباره درخت آثاری را برای جشنواره جمع‌آوری کنیم. دو هفته روی آن تأمل کرد و در نهایت موضوعی را مطرح کرد که احساس می‌کرد دستش را باز می‌گذارد.

اما کم‌کم این ایده در من تازه ریشه دواند و تبدیل شد به یک موضوع دیگر. من در زندگی‌ام، کنجکاوی‌های بسیار زیادی درباره اسطوره‌های تاریخی ایران و دیگر ملل داشتم. اصولا هستی‌شناسی تاریخی ما ایرانیان ریشه‌های خاص خود را دارد و درخت در تاریخ ما، به‌عنوان یکی از ریشه‌های مدنیت و فرهنگ مورد علاقه و توجه بوده است. یعنی اگر ‌بخواهیم با استناد به اسناد تاریخی در این زمینه صحبت کنیم، از مدنیت‌های میانرودانی تاکنون، ما نقش درخت را هزاران هزار بار می‌بینیم که به شکل‌های متفاوت تکرار شده است؛ در مهرها، نقش‌و‌نگارها، فلزکاری‌ها، ریخته‌گری‌ها، مجسمه‌سازی‌ها، نقاشی‌ها و نگارگری‌ها.

بزرگ‌ترین نمایش این مسئله در دوران کنونی، این است که ما ایرانیان فاخرترین سند ملی‌مان را زیر پایمان پهن می‌کنیم که نقش درخت است. باستان‌شناس یا تاریخ‌شناس یا ایران‌شناس اسم آن را درخت زندگی گذاشته و در تمامی اسناد آن‌قدر تکرار شده که پژوهندگان ایران‌شناس ایرانی یا اروپایی ناچار شدند اعتراف کنند که گویا ایرانیان به درخت مبتلا هستند و در گوشه‌ای از جانشان گیاهی وجود دارد که برایشان اهمیت دارد و نقش‌و‌نگار آن را تبدیل کرده‌اند به یک پدیده معناساز و مهم که روی آسمان هستی ایرانی چنبره زده است.

یک داستان عتیق ایرانی در‌این‌باره وجود دارد که می‌گوید یک درخت کیهانی بزرگ، روزگاری تصمیم گرفت اراده خویش را برای آفرینش گیاه به کار ببرد. یک درخت مادی ساخت که به گُل نشست، هزاران گل، به میوه نشست، هزاران میوه و نیز هزاران دانه؛ و آنها را پراکنده کرد و همه گیاهان از آن سر زدند. می‌توانیم این را افسانه، قصه، خیال، رؤیا یا اسطوره بدانیم؛ هر‌چه هست، بسیار ظریف و مهم است و نگاه نیاکان ما به جهان را نشان می‌دهد و خودبه‌خود نوعی دانایی است درباره انسان و ارتباطش با جهان. روزی که آقای حقیقت‌شناس به تصادف موضوع را به زبان آورد، همه این داستان‌ها در ذهن من بیدار شدند، معنا پیدا کردند و ریشه‌های متفاوت خود را نشان دادند.

ما در داستان‌های عتیق ایرانی، سرو را به‌مثابه یکی از گیاهان اصلی، طرف احترام قرار داده‌ایم و نمونه‌های بسیاری از درخت سرو در گوشه و کنار مدنیت ایرانی و مدنیت‌هایی که به ایران اتصال دارند، وجود دارد. سروهایی که متبرک شمرده می‌شدند و به طریقی طرف ستایش و احترام بودند، آداب توسل و قربانی برایشان انجام می‌شد و هنوز هم انجام می‌شود. گفته‌های من در تأیید یا انکار نیست، بلکه در بیان ماجراست.

سرو به‌مثابه درخت راستی، راست‌قامتی و رشد خود را اثبات کرده است، پس نیازی برای اثبات آن از طرف ما نیست؛ از پیش وجود داشت و به این سبب، به‌ناچار ما آن را دوباره طرف احترام قرار دادیم.

توسط دوستان طراحی گرافیک، پوستر شکل گرفت، اما با روشی نو. سرو به جای اینکه یک عنصر از باغ ایرانی با آرایه‌های طبیعی باشد، عنصر یادآوری درختی انتخاب شد و همه گرایش‌های نوین از طریق این فرم‌های زاویه‌دار و عناصر شکسته و رنگین بر آن نشست. اما فرم‌ها از کجا آمدند؟

در تفکر فلسفی و هستی‌شناسی ایرانی، مطالبی درباره نور و معنای آن وجود دارد. در آرای اندیشمندان ایرانی مثل سهروردی، ابن‌بلخی، مولوی و دیگران، نور مراتبی دارد و هر رنگی پیوندی به نور اعلی و نور سپید و اصلی دارد. در هنرهای تاریخی ایرانی، این ایده تبدیل می‌شود به اُرسی‌سازی؛ شیشه‌های رنگی‌ای که نور‌ خورشید را با نظام رنگین می‌شکنند و به هزاران رنگ تبدیل می‌کنند تا آرایه زندگی شود.

این دلایل به‌صورت ناگهانی همه به هم رسیدند؛ درست مثل بافنده‌ای که در قالی، گره‌‌گره رنگ‌ها را کنار هم می‌بافد و از ترکیب آنها نقشی می‌سازد، ما با یک نظام خودبه‌خودی، یک ایده بزرگ مواجه شدیم که ایده خودش را به نظام تفکر ما معرفی و توصیه کرد و در برابر آن چاره‌ای به‌جز اطاعت برای من باقی نمانده بود. اطاعت تبدیل به همراهی و همدلی شد. باعث شد ما یک درخت مثالی را به‌عنوان مرکز جشنواره معرفی کنیم تا این مفاهیم شکل بگیرد که درختی را بکاریم که ریشه می‌دواند، با خاک و آب ارتباط برقرار می‌کند، با نور، با آفتاب، با چشم، با دید و اندیشه ارتباط برقرار می‌کند. این‌گونه به موضوع نگاه می‌کنیم که به تعداد هنرمندان ما درخت وجود دارد؛ و اینها روییدن و ثمر و نهایتا برکتی دارند. به تعداد آثار این جشنواره، درخت متبرک اندیشه‌ساز و هستی‌شناسی ایرانی در مرکز جشنواره قرار گرفته است.

چطور شد که بخش رقابت در این دوره از جشنواره حذف شد و جشنواره به‌صورت کیوریتوریال برگزار شد؟

‌حقیقتا من همیشه به رشد و توسعه به طریقه خودم باور داشتم. می‌دانید که من معلم هستم و یاد گرفته‌ام که ‌راه‌های توسعه، دقیق‌تر‌کردن موازین رشد انسانی است. بی‌توجه به رشد انسانی نمی‌توان کار کرد و رشد و توسعه از مسیر رقابت نمی‌گذرد. رقابت را باید در مدنیت اروپا جست‌وجو کرد. مدنیت اروپا به رقابت متوسل شد؛ از رُم و یونان تا انقلاب صنعتی، نظام‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها این تصور را ساختند که از طریق رقابت می‌توانیم چیزی را بسازیم بهتر و عالی‌تر. اما این به دلیل نگاه کالایی آنها بود. با رقابت، همه چیز به کالا تبدیل می‌شود و چیزی بهتر به وجود آوردن نیاز به شکستن گردن رقیب دارد. اینها شکل‌های مختلف رقابت را در خود داشت.

در نظام‌های آموزشی اروپا، رشد و توسعه بر‌ اساس رقابت شکل گرفت؛ گویا قرار بود زندگی به مبارزه تبدیل ‌شود. مبارزه چیز خوبی است، اگر هدف‌مان رشد و توسعه باشد نه از دیگری جلو‌زدن برای اینکه بگوییم من اولم. اما برای من این «من اولم» آزاردهنده است. همیشه دشمن جلوزدن از دیگری بوده‌ام. من به هم‌پیمانی، اعتدال، هم‌فکری و هم‌کوشی باور داشته‌ام. هم‌کوشی شرایط اجتماعی‌کردن پدیده‌ها را ایجاد می‌کند. این مسئله وقتی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند که ما درباره هنر صحبت می‌کنیم.

هنر به هماهنگی، به تعادل، به ادراک‌شدن و به انتقال ایده و دست به دست شدن و سرایت‌کردن باور دارد و جهان این مفاهیم از جنس رقابت نیست. جهان‌شان جهان دوستی، مهر، محبت و تأیید است و این میراث ملی ماست.

مدنیت تاریخی ما، ما را به هم‌پیمانی، تأیید و مشارکت دعوت می‌کند نه به جلوزدن یا شکستن گردن دیگری. اینها و گونه‌های دیگری از این جنس تفکر مرا تشویق کرد که با نظر دوستان و تأیید آنها ایده رقابت و مبارزه را از جشنواره حذف و به جای آن ایده دوستی، شفقت و هم‌پیمانی را اجرا کنیم. دو درخت کنار هم نمی‌کوشند از یکدیگر در رشد جلو بزنند، بلکه با هم قد می‌کشند. ما باید به این باور داشته باشیم که راه رشد و تحول اجتماعی ما هم‌گویی، هم‌سویی و با هم قدکشیدن است.

به من خرده‌هایی گرفته شد و گرفته می‌شود چراکه رقابت، ایده جایزه‌بگیری را به وجود آورده، در حالی که جایزه‌بگیری در شأن فعالیت هنری نیست. پیروزی در جایزه‌بردن نیست، در بهترین تلاشی است که به سود انسان و جامعه انجام می‌دهیم.

 به نظر شما آیا زمینه‌ای وجود دارد که رقابت برای همیشه از جشنواره حذف شود؟ و این حذف آیا شرایطی ایجاد می‌کند که بی‌ینال‌ها دوباره شروع به کار کنند؟

عرایض من دیدگاه شخصی من است و لزوما ممکن است دیدگاه نظام مدیریتی نباشد. ولی به هر صورت ما کوشش می‌کنیم تا دیدگاه‌هایمان را به هم نزدیک کنیم تا شرایطی متعادل برای کار و فعالیت هنرمندان و زمینه‌های اجتماعی و فرصت‌های اقتصادی برای آنها به‌‎وجود آید. ما به هم‌گرایی و هم‌اندیشی بیش از آنچه تاکنون تجربه کرده‌ایم، نیاز داریم.

درمورد بی‌ینال‌ها واقعیتی وجود دارد که در دوره‌هایی فجر به طریقی سبب پس‌رانده‌شدن بی‌ینال‌ها شد. در این دوره قرار بر این شد که انجمن‌ها به کمک فجر به مثابه جشن بزرگ ملی تجسمی بیایند، یا به عبارتی قرار شد فجر از طریق انجمن‌ها تحقق پیدا کند. اما به سبب بخشی از طرز فکرهایی که به مرور شکل گرفته، انجمن‌ها استقبالی از این ماجرا نکردند. به جای آن برخی هنرمندان به شکل داوطلبانه در کنار فجر قرار گرفتند، البته برخی از انجمن‌ها هم فعالیت کردند. همه این موارد قابل فهم است و هیچ‌گونه انتقاد و نقدی در کار هیچ‌کس وجود ندارد و هرکس این اختیار و آزادی را داشته و دارد که تصمیم‌گیری خودش را داشته باشد. در نهایت، امروز تصمیم بر این است که فجر تجسمی‌ را به‌مثابه یک فرصت برای ایجاد شرایط مناسب تحقق بی‌ینال‌ها ببینیم؛ یعنی از نتایج و کار بی‌ینال‌ها چیزهایی به فجر برسد و به نمایش گذاشته شود، این یک آرزو و خواسته است.

یعنی فجر را به‌عنوان فرایندی از کار و تلاش ببینیم که از دل بی‌ینال‌ها بیرون آمده تا بتوانیم در درازمدت بی‌ینال‌ها را احیا کنیم. در یک پلان فکری بزرگ‌تر، ما در جست‌وجوی یک نقشه راه بزرگ و کلان برای رشد و توسعه ملی هنرهای تجسمی‌ هستیم که جشنواره تجسمی‌ فجر یک گوشه مهم از این کار را به دست خود دارد.

شما در نشست خبری از کلیدواژه «آشتی» صحبت کردید. برای این آشتی، آیا برنامه‌ای وجود دارد؟ آیا در این مدت تا حدی تحقق پیدا کرده یا اساسا آیا تحقق‌پذیر است؟

نمی‌شود در وضعیت کنونی که زمان بسیار کوتاهی برای جشنواره داشتیم انتظار زیادی داشته باشیم. این فشردگی زمان دست ما را برای تحقق بسیاری از آرزوها و خواسته‌هایمان بست.

رنجیده‌خاطری هنرمندان به دلایل بسیار متنوعی رخ داده، صدها دلیل دارد، به شکل صنفی و انفرادی رخ داده و نمی‌توانیم در این فرصت کوتاه ادعا کنیم که مشکلات حل می‌شود. این یک خوش‌باوری نابخردانه است. ولی برای آن تلاش کردیم که از طریق اعلام هم‌پیمانی و همراهی با دوستان، معادله‌های مختلفی را کنار هم قرار دهیم و برای آن راه‌حل‌ بیابیم.

یک مثلث معناساز وجود دارد که یک رأس آن مردم، رأس دیگر هنرمند و رأس آخر مدیران نظام‌های فرهنگی هستند. نیرو و ارزش واقعی، مردم‌اند و هنرمندان در کنار مردم هستند. هنر برای جامعه و برای روزگار است، هنر پدیده انتزاعی نیست که در خلأ بخواهد تحقق پیدا کند. باید مخاطب داشته باشد. بنابراین دو رأس مردم و هنرمندان نقش کلیدی دارند و مدیران باید نقش تسهیلگر را در این ماجرا بازی کنند. متقاعد‌کردن و به هم نزدیک‌کردن و به‌هم‌رساندن کار سختی است. اساس و مرکز آن باید مهر، شفقت و دوستی باشد. جز از طریق پشتیبانی هنرمند و همراه‌کردن مردم نمی‌توانیم به تحقق آرزوها برسیم.

 دلیل قهر جامعه هنری با جشنواره چیست؟

نوع فعالیت هنرمندان و پیامد فعالیت‌هایشان حاشیه‌ها و موضوعات گوناگونی دارد. از طرفی باید بدانیم ابزارهای ارائه منطقی آثار هنری در اختیار نظام‌های مدیریتی فرهنگی است، از این رو، هنرمندان این توقع را دارند که نظام مدیریتی آنها را پشتیبانی کند. به چه شکلی؟ با تقویت صنوف. صنوف رنجیده‌خاطر هستند. اگر در بازار و کار هنر صنفی به وجود آمده، به این سبب بوده که اهالی صنف کوشیده‌اند گره‌گاه‌هایی را که در فعالیت‌شان وجود داشته و نظام مدیریتی برای آن برنامه نداشته، خودشان حل‌وفصل کنند.

اما فرض کنید من در دفتر کارم می‌خواهم کاری انجام دهم، باید اجازه بگیرم تا کار کنم. منِ مجسمه‌ساز، منِ طراح گرافیک هر روز باید بروم خودم را اثبات کنم. جدای از اینکه بسیاری از نظام‌های اجرائی مدیریت فرهنگی موانعی بر سر راه می‌گذارند. دفاتر کار طراحان گرافیک، استودیوهای نقاشان، کارگاه‌های مجسمه‌سازان، با ممنوعیت و محدودیت مواجه‌اند، با سؤال‌های بدوی، خام و گنگ نظیر اینکه «تو چه کسی هستی؟» یا «اینجا چه کار می‌کنی؟».

تکرار پیوسته این روند آفت زندگی و کار و فعالیت هنرمندان شده است. پس هنرمندان حق دارند به سبب جنس کار خود رنجیده‌خاطر باشند. پشتیبانی ندارند، مرجع منطقی که آنها را به درستی درک کرده باشد، ندارند. محصولات آنها ارزش‌گذاری واقعی نمی‌شود و خود آنها باید اثبات‌‌کننده ارزندگی خود باشند.

این کلاف پیچیده زندگی هنرمندان است. هنرمندان طبیعتا انتظار دارند در نظام‌های قانونی جایگاه تعریف‌شده داشته باشند. این جایگاه‌ها تعریف نشده‌اند و ما نیاز به بازپردازش قوانینی در حوزه کار و فعالیت هنر و هنرمندان و صنوف متفاوت هنری داریم.

روند فعلی باعث شده زندگی هنرمندان به مصیبتی پیوسته و دائم تبدیل شود. اینها را از باب اعتراض به زبان نمی‌آورم، به این سبب به زبان می‌آورم که شرایط طرح‌شدن و گفت‌وگو را ایجاد می‌کند. مردم هم باید آگاه باشند که زندگی هنرمندان چه گره‌گاه‌ها و کوچه‌های بن‌بست‌ عجیبی دارد.

گرفتاری‌های ما بسیار پرشمار است و به نظرم مسئولیت دیگر جشنواره این است که به حال زندگی هنرمندان اندیشیده شود، به حال فعالیت صنوف هنری باید اندیشیده شود و این جشنواره باید بپذیرد در برابر صنف‌های هنری و گره‌های موجود در کار هنرمندان وظیفه‌مند است. لازم است دست‌کم شرایط گفت‌وگو در این مباحث را فراهم کند.