|

سیاست‌های منطقه‌ای و ضرورت هماهنگی با جهان اسلام و واقعیت‌های موجود

چرا علی‌رغم تصمیمات پخته و عملکرد مطلوب سیاست‌مداران ایرانی در شرایط بحرانی، کارنامه کلی سیاست خارجی کشور مثبت نیست؟ چرا همان سیاست‌مدارانی که تهدیدات مهمی را از سر راه کشور برداشته‌اند و حتی گاهی با مهارت از بحران‌ها و تهدیدات فرصت ساخته‌اند، توانایی طراحی و اجرای یک سیاست خارجی پرتحرک و پویا را جهت تأمین منافع ملی کشور ندارند؟

سیاست‌های منطقه‌ای و ضرورت هماهنگی با جهان اسلام و واقعیت‌های موجود

چرا علی‌رغم تصمیمات پخته و عملکرد مطلوب سیاست‌مداران ایرانی در شرایط بحرانی، کارنامه کلی سیاست خارجی کشور مثبت نیست؟ چرا همان سیاست‌مدارانی که تهدیدات مهمی را از سر راه کشور برداشته‌اند و حتی گاهی با مهارت از بحران‌ها و تهدیدات فرصت ساخته‌اند، توانایی طراحی و اجرای یک سیاست خارجی پرتحرک و پویا را جهت تأمین منافع ملی کشور ندارند؟ این سؤالی است که پیش از این از خود پرسیده‌ام و حاصل آن یادداشتی است تحت عنوان «جهان در حال تغییر و فرصت‌های محدود» منتشرشده در سایت انتخاب، 9 خرداد 1403. در آن هنگام نتیجه‌ای که از بررسی این معضل گرفتم بی‌توجهی و بی‌مبالاتی عجیب طراحان و مجریان در برابر فرصت‌های کمیاب فضای بین‌الملل بود. 

درواقع سیاست‌مداران ارشد ایرانی همواره فرصت‌های پیش‌آمده برای اصلاح سیاست‌های ناکارآمد و تصحیح رویکرد‌های قدیمی را با بی‌مبالاتی، تردید و تأخیر در تصمیم‌گیری از دست می‌دهند، اما وقتی با گذشت زمان فرصت‌ها به تهدید تبدیل می‌شود، تمام استعداد و توان خود را به کار می‌گیرند که خطر و تهدید را از کشور دور کنند یا احیانا تهدیدات را به فرصت تبدیل کنند. این در حالی است که رویکردهای کهنه، شعاری و غیرعملی همچنان باقی است و به طور دائم کشور را در معرض انزوا و بحران قرار می‌دهد. بدیهی است انتظار این بود که این چرخه معیوب به تدریج از بین برود اما متأسفانه نگاهی به شرایط جاری نشانه چندان نویدبخشی را در برابرمان قرار نمی‌دهد.

برای روشن‌شدن موضوع لازم است گفته شود که به نظر می‌رسد دسترسی به یک هدف صدساله با اتخاذ یک استراتژی هوشیارانه قابل دسترسی است، هدفی که امکانات دستیابی بدان بیشتر مدیون تحولات ناشی از تغییر در موازنه قدرت بین قطب‌های مهم قدرت جهانی است. این هدف چیزی نیست به جز خروج قدرت‌های بین‌المللی از سواحل جنوبی ایران و سپردن حفظ امنیت آن به کشورهای واقع در این منطقه. اروپاییان وقتی در آغاز قرن 16 میلادی حرکت در مسیر تسلط بر جهان را آغاز کردند، با بهره‌گیری از تجربه و تبحر خود در دریانوردی بر تمام تنگه‌ها و آبراه‌های مهم جهان تسلط پیدا کردند. یکی از این آبراه‌ها خلیج فارس و تنگه هرمز بود که این اقدام موجب نخستین برخورد ایران با استعمارگران شد. ایرانیان در طول تاریخ طولانی خود همواره مردمی سلحشور و رزمجو بوده و امپراتوری‌های وسیعی را در منطقه آسیای غربی برپا کرده‌اند.

 یکی از مناطق استراتژیک آسیای غربی که دولت‌های ایرانی همواره بر آن سیطره داشته‌اند، تنگه هرمز، خلیج فارس و سواحل و جزایر واقع در آن بوده است که این مناطق به طور معمول تحت سلطه مستقیم یا غیرمستقیم دولت‌های ایرانی اداره می‌شد. اما سیطره کشورمان بر تمام سواحل جنوبی خود در پنج قرن اخیر با یک تهدید جدی مواجه شده و اروپاییان که به سبب اقلیم خود از توانمندی‌های بالایی در دریانوردی برخوردار بودند، موفق شدند بر این منطقه تسلط پیدا کنند. پرتغالی‌ها اولین نیرو‌های اروپایی بودند که پس از درگیری‌های طولانی در سال 1515 میلادی بر خلیج فارس تسلط یافتند. این تسلط به دلیل بی‌تجربگی و ضعف ایرانیان در جنگ‌های دریایی تا صد سال بعد ادامه یافت تا اینکه در سال 1622 شاه عباس کبیر با بهره‌گیری توأمان از ابزارهای دیپلماتیک، در کنار توانایی‌های نظامی، موفق شد پرتغالی‌ها را در سال 1622 از هرمز بیرون براند. نکته مهم و قابل توجه در این زمینه این است که موفقیت دیپلماتیک شاه عباس در فرایند فتح هرمز چشمگیرتر از موفقیت نظامی او بود چنانکه او علی‌رغم بهره‌گیری از توان نیروی دریایی انگلستان، عملا امتیاز مهمی  به آنها نداد. 

تنگه هرمز و خلیج فارس پس از آن تا 200 سال در اختیار ایران بود تا اینکه در اوایل قرن نوزدهم نیرو‌های انگلیس در آن حضور یافته و به تدریج حاکمیت کامل خلیج فارس و تمام سواحل و بنادر آن را در دست گرفتند. حضور مسلط انگلستان و سپس آمریکا به سبب سیاست‌های تفرقه‌افکن و سودجویی پایان‌ناپذیر آنها، موجب توسعه فقر و بی‌ثباتی سیاسی در خلیج فارس شد به نحوی که همه دولت‌های حاکم بر ایران -حتی دولت پهلوی دوم که روابط گسترده‌ای با بلوک غرب داشت- خواستار خروج نیرو‌های خارجی و سپردن حفظ امنیت به خود کشورهای منطقه بودند. بدیهی است قدرت‌های مسلط هر دوره به دلیل ارزش‌های اقتصادی و استراتژیک خلیج فارس و تنگه هرمز هیچ‌گاه مایل به خروج از این منطقه نبودند.

اما به نظر می‌رسد که این شرایط در حال تغییر است و برای اولین بار آمریکا به عنوان قدرت مسلط در نظام بین‌الملل علاقه‌مند به کاهش حضور در منطقه است و در این مسیر تلاش دارد بحران‌های کهنه و مزمن موجود در منطقه را حل‌وفصل کند. در واقع آشکارشدن هر چه بیشتر قدرت اقتصادی بالقوه و بالفعل چین در کنار تعارض نظام سیاسی این کشور با ساختار سیاسی مدنظر بلوک غرب، آمریکا را متقاعد کرد که ضروری است تمرکز خود را به آسیای شرقی و حوزه اقیانوس آرام معطوف کند. 

این تغییر در دوره دوم ریاست‌جمهوری اوباما شروع شد اما روند آن در دوران ترامپ با سروصدا و هیاهو در زمینه جنگ تجاری با چین نمود بیرونی و رسانه‌ای بیشتری پیدا کرد. روند افزایش توجه و تمرکز آمریکا به شرق در دوره بایدن به ابعاد نظامی و استراتژیک گسترش یافت و اکنون به جایی رسیده که تمام چهره‌های اصلی طراح و مجری سیاست خارجی آمریکا بدون استثنا چین را مهم‌ترین اولویت در سیاست خارجی آمریکا می‌دانند و تلاش دارند با کاهش تعهدات آمریکا در اقصی نقاط جهان از جمله خاورمیانه حضور خود را در حوزه آسیای شرقی  تقویت کنند.

اما نکته مهم‌تر در این میان رویکرد آمریکا برای حل‌وفصل بحران‌های بین‌المللی است که رویکردی است خودمحورانه، امپریالیستی و کاملا بی‌اعتنا به نظرات و مشکلات متحدان قدیمی این کشور. آمریکا برای حل بحران اوکراین هیچ اعتنایی به نظرات خود اوکراین و کشورهای اروپایی ندارد. این در حالی است که آمریکا اصولا نیازی به کنارگذاشتن متحدان اروپایی خود از روند گفت‌وگوها درباره جنگ اوکراین نداشت و تجربه سال‌های اخیر ثابت کرده بود که کشورهای اروپایی در نهایت با رویکرد آمریکا همراهی خواهند کرد. 

از سوی دیگر پیشنهاد ترامپ درخصوص جابه‌جایی فلسطینی‌ها و انتقال آنان به مصر، اردن یا عربستان سعودی، صرف‌نظر از اجرائی بودن یا نبودن آن، به قدری توهین‌آمیز و غیرقابل قبول است که عملا مسیر را برای هرگونه مذاکره‌ای درخصوص حل بحران فلسطین مسدود کرده و با توجه به حساسیت افکار عمومی در جهان عرب به موضوع فلسطین، می‌تواند موجب همسویی بیشتر و بهبود روابط کشورهای محافظه‌کار عرب با ایران شود. بدیهی است مجموعه این تحولات شرایط مطلوبی را برای تقویت روند‌های سیاسی پدید آورده و به نظر می‌رسد که ایران می‌تواند با توسعه تحرکات دیپلماتیک، ضمن تقویت روابط با تمام کشورهای آسیای غربی و خاورمیانه، به تدریج طرح‌های امنیتی را که متضمن منافع تمام کشورهای منطقه باشد، طراحی کرده و در دستور کار قرار دهد. اما واقعا چقدر احتمال دارد که شاهد موفقیت تحرکات دیپلماتیک کشورمان در عرصه منطقه‌ای و جهانی باشیم و چقدر احتمال دارد‌ مجریان سیاست خارجی ایران با رایزنی‌های فشرده طرح‌های بدیع و خلاقانه را برای تغییر شکل روابط سیاسی در منطقه ارائه دهند؟ متأسفانه امید چندانی به مجریان سیاست خارجی کشور نیست، بلکه مشکل، ایجاد موانع و خط قرمز‌های بیهوده در مسیر افرادی است که وظیفه دارند هم‌گرایی را در جهت منافع کشورمان تقویت کنند. در واقع دیپلمات‌های ایرانی در شرایطی با کشورهای تأثیرگذار در منطقه رایزنی می‌کنند که مواضع ایران در قبال آینده فلسطین با مواضع همه آنها متفاوت است. و در نهایت آیا ما در سال‌های آتی در حسرت عدم بهره‌گیری از فرصت‌های جاری خواهیم بود؟ امیدوارم این‌گونه نباشد و سیاست‌مداران باتجربه کشورمان بتوانند راه‌حلی برای تصحیح رویکرد ایران در برخورد با مشکل فلسطین پیدا کنند. این موضوع بسیار مهم است به‌ویژه که سیاست کهنه و غیرعملی در برابر بحران فلسطین هیچ کمکی به هیچ‌کس‌ نمی‌کند.