زندگی در جنوب
«در شهر دو مرد لال زندگی میکردند و همیشه خدا با هم بودند. هر روز صبح زود از خانه بیرون میآمدند و دست در دست هم در خیابان قدم میزدند و میرفتند سر کار. این دو رفیق زمین تا آسمان با هم فرق داشتند.


شرق: «در شهر دو مرد لال زندگی میکردند و همیشه خدا با هم بودند. هر روز صبح زود از خانه بیرون میآمدند و دست در دست هم در خیابان قدم میزدند و میرفتند سر کار. این دو رفیق زمین تا آسمان با هم فرق داشتند. آن که همیشه جلو میافتاد بلد راه بود، یونانیِ خپله و خیالبافی بود که تابستانها تیشرت یقهدار سبز یا زردرنگی میپوشید، با شلختگی جلوی تیشرت را میداد توی شلوار و دنباله آن از پشتش آویزان بود. هوا که رو به سردی میرفت، روی همان لباس ژاکت طوسی بدقوارهای به تن میکرد...». این آغاز رمان «قلب، شکارچی تنها» از کارسون مکالرز است که اخیرا با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است.
این رمان روایتی است از زندگی در جنوب البته به قلم نویسندهای سفیدپوست. کارسون مکالرز، نویسنده و شاعر آمریکایی، یکی از مهمترین چهرههای ادبی ایالات متحده در نیمه دوم قرن بیستم بود. او در عمر کوتاهش پنج رمان، دو نمایشنامه، بیست داستان کوتاه و خودزندگینامهای ناتمام نوشت. لولا کارسون اسمیت، که بعدها با نام کارسون مکالرز شناخته شد، در سال 1917 در کلمبوس جورجیا به دنیا آمد. در هفدهسالگی راهی نیویورک شد و در رشته نویسندگی خلاق به تحصیل مشغول شد. در بیستوسه سالگی نخستین رمان خود را با عنوان «قلب، شکارچی تنها» منتشر کرد. این رمان خیلی زود با استقبال مواجه شد و مکالرز را در اوج جوانی به یکی از چهرههای اصلی ادبیات آمریکا در دوران خود تبدیل کرد. بسیاری دومین کتاب مکالرز به نام «آواز کافه غمبار» را بهترین اثر او میدانند. مکالرز در کمتر از یک سال اثر بعدی خود را با نام «مهمان عروسی» چاپ کرد. اقتباس تئاتر این رمان به قلم خود مکالرز در سال 1950 در برادوی به روی صحنه رفت و تحسینهای بسیاری را برانگیخت. «ساعت بیعقربه» آخرین اثر کارسون مکالرز در سال 1961 و بیست سال پس از انتشار اولین اثرش منتشر شد. مکالرز در سال 1967 و در سن پنجاهسالگی به علت سکتههای مغزی مکرر از دنیا رفت. او در زمان مرگش نیز مشغول نوشتن زندگینامهاش بود.
مکالرز نام این رمانش را از یکی از اشعار ویلیام شارپ، نویسنده، شاعر و زندگینامهنویس اسکاتلندی، به نام «شکارچی تنها» وام گرفته است. شارپ اشعارش را با نام فیونا مکلود منتشر میکرد و هویت واقعیاش تنها پس از مرگش روشن شد. «شکارچی تنها»، سوگسروده دختر جوانی است در مدح و فراق معشوقی که از دنیا رفته و دختر حالا طالب پیوستن به او در دنیای پس از مرگ است. همانطور که در کتاب «قلب، شکارچی تنها» اشاره شده اغلب منتقدان بر این باورند که کارسون مکالرز برای خلق شخصیت میک در این رمان از این شعر الهام گرفته است.
ریچارد رایت درباره این رمان نوشته: «برای من تأثیرگذارترین جنبه قلب، شکارچی تنها انسانیت شگفتانگیزی است که نویسندهای سفیدپوست را قادر ساخته برای نخستینبار، در داستانی برآمده از زندگی در جنوب، با شخصیتهای سیاهپوست به همان راحتی و عدالتی رفتار کند که با آدمهای همنژاد خودش. این موضوع نه از سبک نگارش یا منش سیاسی نویسنده، که فقط و فقط از نگاه او به زندگی سرچشمه میگیرد. نگرشی که مکالرز را قادر میسازد تا از فشارهای محیط فراتر برود و آدمی را، خواه سفید باشد خواه سیاه، مشفقانه و توأم با درکی عمیق در آغوش بکشد».