محاسبات استراتژیک نادرست و باخت تاریخی روسیه
وقتی آمریکا با هدف پیشگیری از گسترش حوزه نفوذ کمونیسم، در سال 1344 به ویتنام حمله کرد و تا سال 1352 هزاران نفر را کشت تا با حمایت از دولتی دستنشانده در ویتنام جنوبی مانع پیروزی «ویتکنگها» بشود و وقتی اتحاد جماهیر شوروی سابق با هدف حمایت از دولت سوسیالیستی حاکم بر افغانستان در برابر نیروهای مجاهدین افغان، در سال 1358به این کشور یورش برد و تا سال 1368 در آنجا ماند، فضای حاکم بر روابط بینالملل از نوع جنگ سرد بود.
وقتی آمریکا با هدف پیشگیری از گسترش حوزه نفوذ کمونیسم، در سال 1344 به ویتنام حمله کرد و تا سال 1352 هزاران نفر را کشت تا با حمایت از دولتی دستنشانده در ویتنام جنوبی مانع پیروزی «ویتکنگها» بشود و وقتی اتحاد جماهیر شوروی سابق با هدف حمایت از دولت سوسیالیستی حاکم بر افغانستان در برابر نیروهای مجاهدین افغان، در سال 1358به این کشور یورش برد و تا سال 1368 در آنجا ماند، فضای حاکم بر روابط بینالملل از نوع جنگ سرد بود. مناسبات بین کشورها را نبرد ایدئولوژیک تقریبا آنتاگونیستی دو بلوک غرب و شرق تعیین میکرد. هرچند حتی در این شرایط نیز نمیتوان منکر نقش شخصیت در تاریخ شد. نقشی که میتوانست جنگ سرد را به نبردی «آگونیستی» تبدیل کند؛ رقابت برای کسب هژمونی، بدون کشیدن آن به مرزهای جنون و کشتار هزاران انسان بیگناه. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و بلوک شرق در سال 1370 و پایان جنگ سرد و شروع دوره نوینی از نظم جهانی، به دلایل مختلف، گمان بر این بود که تاریخ، دیگر نمیتواند شاهد جنگهایی از نوع جنگ ویتنام و افغانستان باشد. برداشتن مرزها و رشد درهمتنیدگی اقتصادی (جهانیشدن) و افزایش وابستگی متقابل اقتصادی میان کشورها، در کنار تلطیف نگاههای ایدئولوژیک، ازجمله عواملی بود که دراینباره به ذهن تحلیلگران راه پیدا میکرد. این خوشبینی، شاهد مثال تاریخی هم داشت. اروپا، بعد از دو تجربه جنگ جهانی ویرانگر، در سال 1336 (1957)، با ابتکار عمل شش کشور بزرگ آن، دست به تأسیس «جامعه اقتصادی اروپا زد». این همکاری در گذر زمان قوام بیشتری پیدا کرد و بعد از فروپاشی شوروی سابق، در چارچوب پیمان ماستریخت، در سال 1372، به قالب اتحادیه اروپا درآمد. بانک مرکزی اروپا تأسیس و واحد پول مشترک این اتحادیه، یورو، منتشر شد و با اتکا به قدرت اقتصادی اتحادیه توانست به ارزی پرقدرت در جهان تبدیل شود. این اتحادیه هرچند با تشویق اتحادیهگرایی در مناطق مختلف جهان، با اهداف سازمان تجارت جهانی ازجمله منع رفتارهای تبعیضآمیز با کشورها، در تضاد بود؛ ولی از زاویهای دیگر، در راستای این ایده کلی بود که برچیدن مرزها به نفع منافع همه کشورهاست. همینطور، این باور را دامن میزد که با برقراری مناسبات اقتصادی قوی بین اعضا، احساس ناامنی از تجاوز نظامی از بین میرود. طبعا، با همین نیت، اروپا سعی میکرد کشورهای تازه استقلالیافته شوروی سابق و سایر کشورهای بلوک شرق سابق را در خود جذب کند. به این صورت، کشورهای لیتونی، لیتوانی و استونی از شوروی سابق و کشورهای چک، مجارستان، بلغارستان، رومانی، آلبانی، اسلواکی و اسلوانی جذب شدند. درمورد محور اصلی این بلوک، یعنی روسیه، تلاش شد از طریق ایجاد و افزایش زمینهها برای همکاریهای اقتصادی در حوزههای مختلف، چنین اتفاقی بیفتد. تعریف و پیشبرد پروژه انتقال گاز از روسیه به آلمان و همینطور هزاران میلیارد دلار سرمایهگذاری مشترک خارجی در روسیه، حکم مکانیسم بازدارنده در برابر وقوع جنگ را داشته است. طبیعی است که در داخل اتحادیه اروپا، بر سر مسائلی، میان اعضا اختلافهایی پیش میآمده است. در نمونهای از آن، به دلیل اختلافها، انگلستان از اتحادیه خارج شد. باوجوداین تصور کلی این بود که مکانیسمهای جاری، چنان منافع کشورها را در داخل و خارج اتحادیه، چفت و بست کرده که مانع از بروز جنگی دیگر، دستکم در این محدوده جغرافیایی میشود؛ اما حمله روسیه به اوکراین، همه محاسبات را به هم ریخت و نشان داد از نقش شخصیت در تاریخ نباید غافل شد؛ عاملی که در چنین تحلیلهایی معمولا نادیده گرفته میشود. به تعبیر هگل، «تصادف لابهلای ضرورت»، وجه مشخصه مهمی از تاریخ است. ساختارها و مکانیسمها، روندهایی را پیشرو میگذارند؛ ولی ظهور اتفاقات و تصادفات هم در میان است؛ چه در سویه مثبت و چه در سویه منفی. اتفاقاتی که بر روندها آثار جدی میگذارند و سرنوشتها را تغییر میدهند و چرخشهای رو به عقبی را موجب میشوند. آیا میشود شخصیت پوتین را با شخصیت گورباچف مقایسه کرد؟ اگر گورباچف یا فردی با ویژگیهای شخصیتی او بر سر کار بود، به احتمال زیاد، چنین جنگی، بر بستر همین مختصات منطقهای و جغرافیایی و تمایل اوکراین به عضویت در ناتو، پیش نمیآمد. عامل دیگر در بروز این جنگ، عدم برخورد جدی اروپا با روسیه هنگام حمله به اوکراین و اشغال جزیره کریمه است. این موجب بروز محاسبات استراتژیک نادرست روسیه و در نتیجه تشدید روحیه تجاوزگرایانه آن شد. پوتین و هیئت حاکمه روسیه، احتمالا به دو دلیل اصلی گمان میکردند اروپا و جهان، در برابر این حمله واکنش جدی نشان نخواهند داد: 1. ترس از قدرت نظامی روسیه و افزایش دامنه جنگ به منطقه اروپا و شاید کل جهان؛ 2. ترس از قطع صادرات نفت و گاز روسیه و در تنگنا قرارگرفتن اروپا و بهخصوص آلمان. حمله روسیه، محاسبات خوشبینانه مبتنی بر فرضیه وابستگی متقابل را بر هم ریخته است. در این سو نیز پاسخ قاطع جامعه جهانی و اروپا، محاسبات استراتژیک روسیه را نقش بر آب کرده است. اتحادیه اروپا، به طور مستقیم وارد جنگ نشده؛ ولی با تحریمهای فراگیر و بدون ترس از پیامدهای قطع صادرات نفت و گاز، اقتصاد این کشور را در معرض آسیبهای جدی قرار داده است. در تحلیل نهایی، پیامدهای جنگ هرچه باشد، بازنده تاریخی آن پوتین است؛ اما در ورای این قضاوت تاریخ، برای پیشگیری از وقوع چنین جنگی در آینده، واکنش بهنگام و جدی در برابر تجاوزات کوچک، ضرورت بیش از اندازهای پیدا میکند. امری که منافع اقتصادی، در جاهایی، مانع از برخورد جدی با آن میشود.