|

خشونت سکوت

جامعه‌ای که عدالت را به معنای واقعی آن تجربه نمی‌کند، مستعد گرایش به جامعه‌ای «دگرسان» است. پیش از آنکه بخواهم بحث را ادامه بدهم، ناگزیر باید «دگرسان» را در برابر «همسان» قرار داده تا معنای آن تا حدی آشکار شود. به تعبیر ژرژ باتای «تولید شالوده همسانی اجتماعی است. جامعه همسان جامعه تولیدی است؛ یعنی همان جامعه سودمند. هر عنصر به‌دردنخور نه از کل جامعه که از بخش همسان آن بیرون رانده می‌شود.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

جامعه‌ای که عدالت را به معنای واقعی آن تجربه نمی‌کند، مستعد گرایش به جامعه‌ای «دگرسان» است. پیش از آنکه بخواهم بحث را ادامه بدهم، ناگزیر باید «دگرسان» را در برابر «همسان» قرار داده تا معنای آن تا حدی آشکار شود. به تعبیر ژرژ باتای «تولید شالوده همسانی اجتماعی است. جامعه همسان جامعه تولیدی است؛ یعنی همان جامعه سودمند. هر عنصر به‌دردنخور نه از کل جامعه که از بخش همسان آن بیرون رانده می‌شود. در این بخش هر عنصری باید در قبال عنصر دیگر سودمند باشد... بر اساس قضاوت جامعه همسان، هر انسانی به‌ اندازه آنچه تولید می‌کند، ارزش دارد...». بدیهی است این ارزش‌گذاری با پول صورت می‌گیرد. درواقع آدم‌های جامعه همسان، هستی منحصربه‌فردی ندارند و صرفا تابعی از تولید جمعی سازمان‌یافته در محدوده‌ای قابل ارزش‌گذاری هستند. ارزش آدم‌ها را تولید و پول حاصل از آن تعیین می‌کند. این رویکرد، آدم‌ها را به یک هستی برای چیزی غیر از خود، یعنی یک هستی برای دیگری تبدیل می‌کند. همسان‌ها به انقیاد روابط تولید درمی‌آیند. بازمی‌گردیم به نکته اصلی بحث که باتای می‌گوید هر عنصر به‌دردنخور که به کار چرخه تولید در جامعه سرمایه‌داری نیاید، از بخش همسان جامعه طرد می‌شود. از این منظر، دگرسان‌ها همان مطرودان جامعه و ناهمسان‌ها هستند. جوامع سرمایه‌داری، شبه‌سرمایه‌داری و رانتی همواره در مواجهه دو جریان همسان‌ها و ناهمسان‌ها قرار دارند. عد‌ه‌ای که به انقیاد روابط تولید و سرمایه درآمدند و عده‌ای دیگر از جامعه همسان به دلیل منابع محدود و فرصت‌های اندک کنار گذاشته شده‌اند و این طردشدگی، از دگرسان‌ها چهره‌هایی مخالف وضع موجود می‌سازد. دگرسانان با برانگیختن احساسات جامعه، خود را چیز دیگری نشان داده و این چیز دیگر بودن، در جامعه‌ای که دچار انسداد سیاسی است، فریبنده است. دگرسانان قوانین جامعه همسانان را زیر پا گذاشته و با گریز از عرف و قانون، این باور را در میان مردم تقویت می‌کنند که حامل ایده‌ای متفاوت و چه‌بسا سازنده‌اند. مسئله اینجاست که تثبیت همسان‌ها، جامعه را به‌ سوی انقیاد می‌برد و تکثیر دگرسان‌ها، جامعه را به سمت خشونت سوق خواهد داد. اینک بازگردیم به سطرهای نخست این یادداشت، جامعه‌ای که عدالت را به معنای واقعی آن تجربه نمی‌کند، مستعد گرایش به جامعه دگرسان است. دگرسانان جامعه را رادیکالیزه کرده و به سمت خشونت خواهند برد. پادزهر جامعه منقاد همسان‌ها و دگرسان‌های خشونت‌طلب، بیش از هر چیز عدالت است و نه حتی آزادی. عدالت، هر کس و هر چیز را سر جای خود می‌نشاند و مانع ایجاد احساس نابرابری می‌شود. احساس نابرابری، محرک خشونت است و عامل مواجهه رادیکال با هر آنچه مظهر نابرابری است. جامعه‌ای که نتواند به برابری دست یابد، برای خلاصی و التیام حقارت خویش، پیشگام خشونت می‌شود و هستی‌اش را و بودن در هستی‌اش را‌ در ابراز خشونت جست‌وجو می‌کند. می‌اندیشم پس هستم، اینک خشونت می‌ورزم پس هستم. دگرسانان در تفاهم‌نامه‌ای نانوشته موانع سر راهشان را با خروج از قانون یا تفسیر دوباره قانون، از سر راه بر خواهند داشت. اگرچه دولت‌ها همواره بر شانه همسان‌ها شکل می‌گیرند، ناگفته پیداست که در بسیاری موارد برخی چهره‌های سیاسی دگرسان‌ توانسته‌اند با ایجاد وحدت در میان دگرسان‌ها به موقعیت‌هایی برسند. اما نگرانی اصلی و اساسی تنها به قدرت رسیدن چهره‌های سیاسی دگرسان نیست، بلکه در این است که دگرسانان در جامعه تکثیر شوند و شبکه‌ای از دگرسانان که بر اثر بی‌عدالتی و نابرابری از جامعه همسان‌ها طرد شدند، برابری را در برابری اِعمال خشونت پیدا ‌کنند و اینک که دست آنان از عدالت کوتاه است، به خشونت روی ‌آورده و آن را عرفی ‌کنند. عرفی‌سازی خشونت، شرکای دگرسانان را بسیار خواهد کرد. از همین‌جاست که محتوا و شکل خشونت‌ورزی جلوه‌ای تازه و موجه پیدا می‌کند و همه در یک اصل با هم برابر خواهند شد: برابری در خشونت‌ورزی. ما همه با هم برابریم؛ چراکه محذوفان یا مطرودان جامعه همسان‌ها هستیم و به یک میزان قادریم خود را در وضعیت‌های خشونت‌بار قرار دهیم. آنچه این برابری را از یکدیگر متفاوت می‌کند، کیفیت اِعمال سلطه بر دیگری است. در این وضعیت به‌ندرت کسی در انقیاد دیگری است مگر به دلایل منفعت‌طلبانه. آنچه بیش از همه فریبنده است، سکوت دگرسانان ناتوان است؛ سکوتی که به تعبیر مانس اشپربر، بالاترین خشونت‌هاست.