جامعه انتظاری
با اینکه جامعه ایران دچار نوعی محدودیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است؛ اما برخی از مردم بر این باورند که وضعیت اینگونه نخواهد ماند و تغییراتی در راه است؛ اما آنان برای این پرسشها که این تغییرات از کجا آغاز شده و به دست چه کسانی به سرانجام خواهد رسید، پاسخی ندارند.
با اینکه جامعه ایران دچار نوعی محدودیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است؛ اما برخی از مردم بر این باورند که وضعیت اینگونه نخواهد ماند و تغییراتی در راه است؛ اما آنان برای این پرسشها که این تغییرات از کجا آغاز شده و به دست چه کسانی به سرانجام خواهد رسید، پاسخی ندارند. اگر هم پاسخی بدهند، بیش از آنکه جدی و تأملبرانگیز باشد، با شوخطبعی و اغراق همراه است. از این منظر میتوان گفت جامعه ایران جامعه «انتظاری» است؛ چراکه مردم در سختترین شرایط هم چشمانتظار تغییرند؛ تغییری که خود در آن نقشی ندارند، مگر اینکه کسی آنان را مورد خطاب قرار بدهد که از پیش باورشان را ربوده باشد. جامعه انتظاری، جامعه ایمانی است، البته نه از جنس ایمان دینی، بلکه ایمان بهمثابه ایمان. باور قلبی و خیالین به اینکه بالاخره یک چیزی خواهد شد و در بر یک پاشنه نخواهد گشت. شاید با تساهل بتوان گفت جامعه ایران به یک «دیالکتیک تاریخی» باور دارد، هر پدیدهای ضد خودش را خلق کرده و درصدد غلبه بر آن است و در میان این دو نبرد (آنتاگونیسم)، مردم در کمین نشستهاند تا از شکست یکی از طرفین دور تازهای را آغاز کنند، دور تازهای از حیات سیاست و اقتصاد. این باور آنتاگونیستی باوری سلبی است، باوری که از تضاد و خصم شکل گرفته است و دست بر قضا جامعه ایران از این خصیصهاش در طول تاریخ بسیار آسیب دیده است؛ چراکه تودههای منتظر گاه نابهنگام پا به صحنه گذاشتهاند و تغییرات را طوری رقم زدهاند که از نتیجه عملکردشان بهسرعت پشیمان شده و به جایگاه تودهایشان بازگشتهاند. تودهها به تجربه تاریخی و ذخیره دانش بیاعتنا هستند و دنیا برایشان هر بار از نو زاده خواهد شد، پس باید مردمی را که معترضاند قدر دانست. هرگونه تجمع اعتراضی برای دولت و جامعه مایه خرسندی است. این اعتراضات بیانگر جامعهای کمالیافته است. جامعهای که منتظر رؤیاهای خود نمیماند و پیگیر مطالبات خود است، زنده و پویاست. هرگونه مواجهه و برخورد غیرمنطقی با خواستهها و مطالبات مردم جامعه را به سوی جامعه انتظاری سوق خواهد داد؛ جامعهای که برایش اهمیت ندارد چه کسانی دست به تغییر خواهند زد و فقط مهم این است که چیزی تغییر کند و کسانی بیایند که بر باور متافیزیکی آنان صحه بگذارند، باور به اینکه در سیاست از بیعملی نیز عمل برخواهد آمد. در این باور متافیزیکی حتی اگر عملی هم برآید، تهی از عقلانیت و ذخیره دانش و تجربه تاریخی است. اینک جامعه ایران پیش از هر زمان دیگر جامعه انتزاعی شده است و ظهور دو طبقه همزمان به این وضعیت بیشتر دامن زده است، طبقهای که طبقه نیست و میتوان از آن بهعنوان فرو طبقه فقیر یاد کرد، همان طبقهای که هگل از آن با عنوان «طبقه پست» نام برده و گفته است: «طبقه پست از آبروی کافی برخوردار نیست تا معیشت خود را از طریق کار خود تأمین کند»؛ اما آنچه به خشم جامعه دامن میزند، این فروطبقه نیست؛ بلکه فروطبقه مرفه رانتی است، افرادی که کار نمیکنند و از ثروت دیگران امرار معاش میکنند. ژیژک هم باور دارد این طبقه چیزی شبیه قماربازاناند؛ اما آنچه هگل درباره فروطبقه (طبقه پست) گفته است، بسیار تأملبرانگیز است: «وقتی طبقه پست روی دست جامعه مدنی بیفتد، دیگر احتمالا خیلی دیر شده است. در آن مرحله صرف تلاش برای فرونشاندن معضل از طریق برآوردهکردن نیازهایش الزاما کافی نخواهد بود. ذهنیت توده پست، محصول فقر آمیخته با احساسات جمعی طردشدگی و بیآبرویی، نمیتواند به طور کامل با بهکارگیری یا به رسمیت شناختن قانون ضرورت خنثی شود. ضرورتی که قانون ضرورت را تعیین میکند، در طبقه پست از بدبختی گذرا به یک وضعیت ساختاری تغییر شکل داده است1». حضور این دو طبقه که در جامعه ایران رخ در رخ یکدیگر ایستادهاند، بسیار خطرناک است. یقینا آنان که دست به اعتراض میزنند، از این طبقات نیستند. این دو طبقه، دولت و جامعه را از درون دچار فروپاشی میکند. طبقاتی که فاعل تغییرات نیستند؛ اما مترصد تغییرند و همگرایی این طبقات در یک جامعه انتظاری سرعت فروپاشی را دوچندان خواهد کرد. آنچه الزامی است، این است که دولت، جامعه را از وضعیت انتظاری خارج کرده و این باور و اعتماد را به مردم بدهد که در همین ساختار میتوانند منشأ تغییرات باشند. این مهم روی نخواهد داد؛ مگر اینکه دولتها مخالفان خود را به رسمیت بشناسند.
1. کتاب «در بلندمدت همه مردهایم»، جف مان، ترجمه سامان صفرزائی، نشر شیرازه.