|

‌دموکراسی بدون دموکراسی

‌آنچه بیش از هر زمان دیگر جای خالی آن احساس می‌شود، مواجهه‌ انتقادی با یکدیگر و ندادن اجازه‌ مخالفت با دیدگاه‌های متفاوت است. به قولی ما همه به وجوه مختلف جزم‌اندیشیم. به تعبیر افلاطون شناخت حقیقی برای ذهنی ممکن می‌شود که درگیر احساس نباشد.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

‌آنچه بیش از هر زمان دیگر جای خالی آن احساس می‌شود، مواجهه‌ انتقادی با یکدیگر و ندادن اجازه‌ مخالفت با دیدگاه‌های متفاوت است. به قولی ما همه به وجوه مختلف جزم‌اندیشیم. به تعبیر افلاطون شناخت حقیقی برای ذهنی ممکن می‌شود که درگیر احساس نباشد. این تعبیر از آنجا ناشی می‌شود که افلاطون باور دارد: «اگر کسی به دنبال حقیقت باشد، جسم‌ مزاحم است و چون حقیقت غیرجسمی است و در ورای حس بینایی قرار دارد، فقط با چشم روح رؤیت‌پذیر است، که خود نیز غیرمادی است و در ورای دید احساسی ما است». این سخنان افلاطون برای ما بسیار ملموس است. آن را بارها و بارها از طرق مختلف از زبان عالمان، روشنفکران و سیاست‌مداران در مقاطع مختلف تاریخی شنیده‌ایم. در‌واقع نوعی حقیقت‌جویی، حقیقت‌طلبی افلاطونی ریشه در اعماق فرهنگ و اخلاقیات ما دارد. این نگرش افلاطونی یعنی کشف حقیقت، بر مبنای ثنویت یا دوگانه روح و جسم شکل گرفته که برای روح ارزشی متعالی قائل است؛ روحی که با ریاضت و زهد و سخت‌کوشی می‌تواند به حقیقت دست یابد؛ بنابراین آنکه به این حقیقت دست می‌یابد، سخت تن به نقد و ابطال آن خواهد داد. اما برخلاف این نظر، کانت اصرار بر تفکر انتقادی دارد و بی‌دلیل نیست که کتابی با عنوان «نقد خرد ناب» نوشته است. از عنوان کتاب این‌گونه برداشت می‌شود که او قصدی جز نقد فلاسفه ماقبل خود نداشته است. کانت باور دارد حتی باید خرد را آن‌گونه ناب کنیم که مطمئن شویم هیچ تجربه یا احساسی از خود را وارد تفکر خردمندانه نکرده‌ایم. ناگفته پیدا است که ما از سنت تفکر کانتی که قرن‌ها پیش در سنت روشنگری غرب بالیده و واژه نقد از همین دوران روشنگری وام گرفته شده است، بسیار فاصله داریم. کانت می‌گوید: «دوران ما دوران نقادی است و این نقادی درمورد همه‌ چیز است. دین و قانون‌گذاری ممکن است خود را از این امر مستثنا کنند؛ ... خرد درمورد چیزی به کار می‌رود که توانسته است از آزمون ارزیابی علنی روسفید بیرون بیاید». کانت به همین حد بسنده نمی‌کند و خرد را نیز به تیغ نقد می‌سپارد و «افتضاح خرد» را نیز عیان می‌کند. به تعبیر هانا آرنت از فلسفه نقادی کانت، «نه‌فقط سنت و اربابان قدرت انسان را به گمراهی می‌کشانند، بلکه قوه خرد نیز این کار را کرده است. پس معنای نقادی، کوشش برای کشف منابع و محدودیت‌های خرد است». دموکراسی غرب از چنین فلسفه‌ای ریشه گرفته است؛ فلسفه نقادی. نقد صریح و بی‌رحمانه هر آنچه مانع شکوفایی ارزش‌های انسانی می‌شود. این نقد حتی دامن خرد را نیز می‌گیرد و جزمیت آن را برنمی‌تابد. این دموکراسی که ما امروز در پی آن هستیم، در جنبش 88، اعتراضات دی 96 و آبان 98 و اعتراضات اخیر که معترضان با صراحت بیشتر دموکراسی‌خواهی را فریاد می‌زنند، باز دموکراسی بدون نقد است؛ به‌طوری‌که بعید است در هنگامه این اعتراضات به دلیل شرایط حساس کنونی جنبش، معترضان تاب و توان شنیدن نقد را داشته باشند. البته این امر دور از ذهن و مایه تعجب نیست؛ چرا‌که معترضان در چند دهه گذشته هرگاه نقدی جدی و مطالباتی اساسی داشته‌اند، به دلیل موقعیت حساس کنونی با برخوردهای متفاوتی روبه‌رو بوده‌اند. اما آنچه امروز اهمیت دارد، پشت‌ سر گذاشتن گذشته‌ غیرقابل دفاع و دست‌یازیدن به نقد است، حتی نقدِ همین اعتراضات اخیر. معترضان هم باید خود را نقد کنند و هم باید نقدپذیر باشند؛ چرا‌که اصل، پایبندی به دموکراسی است. دموکراسی واقعی و ترویج فرهنگ دموکراسی و پذیرش نقد مخالفان هدف است. دموکراسی وسیله‌ای برای پیروزی نیست. نمی‌توان با دموکراسیِ بدون نقد، وعده دموکراسی واقعی در آینده داد. حیات دموکراسی وابسته به نقد دموکراسی است. بی‌تردید آنچه غرب به‌درستی به آن می‌بالد، شکل‌گیری دموکراسی با سنت تفکر انتقادی است. هیچ‌کس در هیچ‌ جایگاهی از مواجهه انتقادی برحذر نیست. تفکر انتقادی نزد کانت از بی‌غرضی شکل می‌گیرد: «من امیدوارم با بی‌غرضی و مشاهده قضاوت‌های دیگران به بینش سومی برسم که در بصیرت سابق من بهبود ایجاد کند». گسترده‌سازی ذهن، با تفکر انتقادی امکان‌پذیر است، «مقایسه قضاوت خویش با قضاوت‌های ممکن و نه عملی دیگران و خود را در جای شخص دیگری قرار‌دادن است». گسترده‌سازی ذهن، نقش تعیین‌کننده‌ای در نقد قوه داوری دارد. به تعبیر هانا آرنت: «اندیشه گسترده در درجه اول نتیجه انتزاع‌کردن خویش از محدودیت‌هایی است که تصادفات بر داوری ما حاکم کرده است. راحت‌‌شدن از وضعیت‌های ذهنی خصوصی‌ای است که بسیاری را محدود می‌کند؛ یعنی راحت‌شدن از دست چیزهایی که ما منافع شخصی می‌خوانیم». این دو مورد نشان می‌دهد پذیرش دموکراسی واقعی تا چه مایه دشوار است و تا چه حدی ریشه در سنت روشنگری دارد. روشنگری در درجه اول آزاد‌شدن از هر تعصب است. فلسفه روشنگری حدود 75 سال پیش‌ از سوی بانیان مکتب فرانکفورت، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در کتاب «دیالکتیک روشنگری» مورد نقد جدی قرار گرفته است. این کتاب مهم‌ترین نظریه انتقادی است که در آن شکست روشنگری واکاوی می‌شود. این گفته برای اثبات این مدعا است که دموکراسی بدون نقد نمی‌تواند به راه خود ادامه بدهد. در کنار اینها یادآوری این نکته ضروری است که ما تا چه حد از سنت تفکر انتقادی فاصله داریم و برای از بین بردن این فاصله راهی جز پذیرش مخالف و مدارا با او نخواهیم داشت، حتی اگر دستیابی به مطالبات ما با تأخیر و دشواری صورت بگیرد.

‌* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «هانا آرنت، درسگفتارهای فلسفه سیاسی [کانت داوری]»، به اهتمام و ویراست رونالد بینر، ترجمه و اضافات فرهنگ رجایی، انتشارات دمان استفاده شده است.