|

تغییر معنای تغییر

این روزها مکرر شنیده‌ایم که جامعه ایران به عقب بازنمی‌گردد. برخی با بیان این سخن درصددند مرزی سیاسی بین دیروز و امروز بکشند؛ مرزی که می‌تواند به اکنون تشخص بخشد و هویت جمعی معترضان را تثبیت کند.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

این روزها مکرر شنیده‌ایم که جامعه ایران به عقب بازنمی‌گردد. برخی با بیان این سخن درصددند مرزی سیاسی بین دیروز و امروز بکشند؛ مرزی که می‌تواند به اکنون تشخص بخشد و هویت جمعی معترضان را تثبیت کند. اگرچه این مرزبندی سیاسی کنشی است که رو به آینده دارد و وعده روزهای بهتر را می‌دهد اما تکرار پربسامد این مضمون حاکی از ترسی است که معترضان از شکنندگی این وضعیت دارند. اما سویه دیگر این سخن فلسفی است، یعنی تغییری در سوبژکتیویته جامعه رخ داده که هرگونه رجعت به گذشته را ناممکن کرده است. طرز تفکر جامعه امروز ایران در اغلب سطوح اجتماعی دچار دگرگونی و استحاله شده و مفاهیم کلی در صورت‌بندی‌های اخلاقی، فرهنگی و سنتی تغییری جدی کرده است. اگر بخواهیم به زبان هابرماس سخن بگوییم، «زیست‌جهان» ایرانی دچار دگرگونی شده و منافع و علایق جامعه تغییری اساسی کرده است. هابرماس منافع و علایق بشری را در سه بخش دسته‌بندی کرده است: «نخستین علاقه، علاقه به پیشرفت تکنولوژی و تسلط بر طبیعت است. این علاقه به خرد ابزاری و کنش هدفمند-‌عقلانی و فعالیت انسانی کار مربوط می‌شود. دومین علاقه، علاقه به فهم متقابل است. این علاقه به خرد و کنش ارتباطی و تأمل در زیست‌جهان وابسته است. سومین علاقه، علاقه به رهایی‌بخشی از سلطه و کسب استقلال به معنی فارغ‌شدن از کنترل شرایطی است که در آن به سر می‌بریم». این سه علاقه بشری را می‌توان این‌گونه صورت‌بندی کرد: علایق فنی کار را نمایندگی می‌کند.

 علایق فهم متقابل وابسته به زبان است و قدرت خلاصی از سلطه و رهایی است. اگر بخواهیم این الگو را به وضعیت کنونی جامعه ایران تعمیم بدهیم هیچ‌یک از این گزاره‌ها در جامعه وضعیت مطلوبی ندارند. علایق فنی و تکنولوژیک رشد چشمگیری نداشته است. این همان بستری است که در آن جامعه به عصر مدرن رهنمون می‌شود. در گزاره دوم نیز باید گفت هرچقدر از روزهای آغازین انقلاب اسلامی 57 دور شده‌ایم درک متقابل‌مان از یکدیگر و زبان مشترک‌مان کاهش یافته است. گزینه سوم، مکانیسم‌ قدرت بیش از گذشته بر حوزه‌های خصوصی و عمومی تسلط یافته و معنای دموکراسی بیش از گذشته رنگ باخته است. گزاره اول و سوم در گرو گزاره دوم است، یعنی درک و فهم متقابل از یکدیگر. هابرماس نیز بیش از هر جنبه‌ای بر این بند از نظریه خود تأکید می‌کند؛ بندی که کنش عقلانی و کنش ارتباطی از دل آن بیرون می‌آید. کنش ارتباطی زیست‌جهان ایرانی را به یکدیگر متصل می‌‌کند. روابطی که خروج از سلطه قدرت را ممکن می‌‌کند. از اینجا تحول اساسی در رویکرد طبقاتی مارکس به جامعه اتفاق می‌افتد. هابرماس کنش ارتباطی را جایگزین ستیزه‌های طبقاتی می‌کند و به یک معنا جامعه را از صورت‌بندی کلی آن که همواره با منافع طبقاتی تعین می‌یابد خلاص می‌کند. هابرماس زیست‌جهان شبکه‌ای یا ریزومی را‌ جایگزین جامعه طبقاتی می‌کند. از این منظر او به ایده‌های دلوز و نیکلاس لومن نزدیک می‌شود. اگرچه هابرماس از تعبیر سیستم و زیست‌جهان برای مقاصد خود استفاده می‌کند اما رابطه‌ای این‌همانی بین نظریه او و لومن وجود ندارد: «مفاهیم سیستم و زیست‌جهان دیدگاهی دوگانه به جامعه ایجاد می‌کند. هابرماس جامعه را نه به زیست‌جهان تقلیل می‌دهد نه به سیستم. وی برخلاف نیکلاس لومن، باور ندارد که جامعه را می‌توان صرفا امری ساخته‌شده از سیستم در نظر گرفت. با این همه جامعه مدرن و پیچیده بدون انسجام سیستمی نمی‌تواند وجود داشته باشد. دیدگاه دوگانه سیستم و زیست‌جهان را می‌توان شیوه‌ای دانست برای اجتناب از اقتصادگرایی تقلیل‌گرایی الگوی زیربنا-روبنای مارکس... تضادها و بحران‌های جامعه را نمی‌توان پیامد اقتصادی منازعات طبقاتی تلقی کرد، بلکه پیامد تنش بین سیستم و زیست‌جهان است». اینک از این گفته‌ها چه سودی عاید ما می‌شود؟ اگر بپذیریم جامعه به عقب بازنخواهد گشت، هم در مرزهای سیاسی و هم معنایی، پس با بحران موجود در زیست‌جهان ایرانی باید منتظر تنش‌ها و تضادهای دیگری نشئت‌گرفته از بحران‌های اقتصادی باشیم. البته تنش‌ها و تضادهایی که بر اساس تحلیل هابرماس صرفا با ستیزه‌های طبقاتی همراه نیست، بلکه به‌صورت شبکه‌ای (ریزومی) جامعه را درخواهد نوردید و به‌ دشواری می‌شود در برابر آن ایستاد. اگرچه تجربه تاریخی نشان داده ستیزه‌های طبقاتی برای کسب منافع سرسختانه مقاومت خواهد کرد اما هر چیز سختی به‌راحتی شکسته خواهد شد. آیا در تاریخ مدرن، با معنایی متفاوت از بحران سروکار داریم؟ معنایی که هابرماس بیش از هر فیلسوف دیگری می‌تواند در فهم آن به ما کمک کند.