|

مشکل کجاست؛ دانش اقتصاد یا هنر سیاست‌گذاری؟

چندی پیش در همین ستون نوشتم که «یک کارکرد مهم و نقش همگانی علم اقتصاد زبان گفت‌‌وگوی مؤثر میان دولت و ملت، ابزار رسیدن به تفاهم و شکل‌گیری اعتماد و نیز ابزار گفت‌وگوی میان شهروندان برای دستیابی به انسجام اجتماعی است.

چندی پیش در همین ستون نوشتم که «یک کارکرد مهم و نقش همگانی علم اقتصاد زبان گفت‌‌وگوی مؤثر میان دولت و ملت، ابزار رسیدن به تفاهم و شکل‌گیری اعتماد و نیز ابزار گفت‌وگوی میان شهروندان برای دستیابی به انسجام اجتماعی است. بهره‌گیری درست و به‌موقع از این امکان می‌تواند به نزدیکی ذهن و زبان دولت و مردم و کاهش فاصله میان ذهنیت و تصورات با واقعیت‌های اقتصادی به‌طور مؤثری کمک کند. هرچه تنگنای اقتصادی بزرگ‌تر باشد، نیاز به این گفت‌وگو بیشتر است». جان نویل کینز (پدر کینز اقتصاددان مشهور) حدود 130 سال پیش «هنر سیاست‌گذاری اقتصادی» را به‌عنوان هنر و دانشی فراتر از علم اقتصاد برای تغییر رفتار مردم معرفی کرده و پس از او نیز اندیشمندان زیادی بر ضرورت برخورداری دولت‌ها از چنین موهبتی سخن گفته‌اند. من نمونه‌هایی از گفت‌وگوی معجزه‌آسای دولت‌ها با مردم در تنگناها و شرایط سخت اقتصادی را بازگو می‌کنم:

- در سال 1365 با کاهش بی‌سابقه درآمدهای نفتی به کمترین سطح خود و اوج دشواری‌های اقتصادی دوران جنگ و محدودیت‌های لجستیکی تحریم‌ها و فشارهای آن دوران و درست در روزهایی که خبرهایی از پایان ذخایر استراتژیک غذایی به نگرانی و التهاب مردم دامن می‌زد، میرحسین موسوی، نخست‌وزیر در تلویزیون به تفصیل با مردم سخن گفت و از پربودن سیلوها و انبارهای مواد غذایی و دارو و کشتی‌های پهلوگرفته در بنادر گفت و در همان روزهایی که همه انبارها و سیلوها خالی بود، جامعه با پذیرش این سخنان اطمینان‌بخش به آرامش رسید تا روزهایی که این کالاها 

تأمین شود.

- در سال 1380 و آغاز دولت دوم اصلاحات، باز با کاهش درآمدهای نفتی، کاهش ذخایر استراتژیک رخ داد و در اولین ماه‌های فعالیت دولت هشتم که با رأی خیره‌کننده 22 میلیونی انتخاب شده بود، نگرانی‌های جدی کمبود مواد غذایی می‌توانست به کاهش اعتبار دولت جدید و بحرانی ملی منجر شود، اما با سخنان اطمینان‌بخش خاتمی با مردم در فضای اعتماد میان دولت و مردم و سطح بالای انسجام اجتماعی از یک‌سو و هماهنگی رئیس کل بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه و بودجه و وزیر بازرگانی و پیگیری مستمر و بهره‌برداری وزیر بازرگانی وقت از اعتبار یک دولت برآمده از رأی بالای مردم و مذاکره با تاجران مشهور بین‌المللی از سوی ‌دیگر، در فرصت کوتاهی کالاهای استراتژیک مورد نیاز کشور در سطح امنیت‌بخشی تأمین شد و از تبدیل نگرانی‌ها به ناامنی و بحران اجتماعی پیشگیری شد.

- سومین نمونه یک تجربه خارجی است. در سال 1982 ارزش پوند در مقابل دلار، مارک و فرانک با سرعت و به‌طور کم‌سابقه‌ای کاهش یافت. گفته می‌شد مهم‌ترین علت این روند کاهش ذخایر طلا و تصورات ذهنی مردم از روند کاهنده پشتوانه پول ملی بود. اما وزیر اقتصاد وقت انگلیس که از قضا نه اقتصاددان بلکه دانش‌آموخته حقوق بود، در فضای اعتمادآمیز با مردم سخن گفت و آنها را متقاعد کرد که پشتوانه اصلی پول ملی انگلستان نه طلا بلکه انسجام اجتماعی، شهروندان خلاق و کارآفرین و سرمایه انسانی ارزشمند آن کشور است. این سخنان امنیت‌بخش با پذیرش بالای شهروندان آن کشور به بازگشت آرامش به بازار ارز در شرایط پرالتهاب و نگران‌کننده منجر شد.

یک پرسش مهم این است که چرا این روزها که باز با افزایش روزانه بلکه لحظه‌ای قیمت دلار، خودرو و برخی کالاها، نگرانی و اضطراب به جامعه بازگشته و به احساس گسیختگی و بی‌قدرتی دامن می‌زند، کسی با مردم سخنان اطمینان‌بخش نمی‌گوید و برخی از سخنان و تصمیم‌ها به‌جای آنکه به آرامش در بازار منجر شود، تأثیر وارونه و تشدیدکننده دارد و به التهاب موجود دامن می‌زند؟ رئیس‌جمهور هفته پیش خطاب به وزیران و همکاران خود در دولت توصیه کردند درباره موفقیت‌ها و پیشرفت‌های دولت با مردم سخن بگویند و دستاوردهای دولت را برای آنها تشریح کنند. یکی از فرماندهان نظامی نیز از تجربه گفت‌وگو با معترضین بازداشت‌شده گفت که «آنها با نیم‌ساعت گفت‌وگو می‌گویند که چرا زودتر دستاوردهای نظام را برای ما معرفی نکردید؟!». با وجود بی‌اعتنایی آشکار دولت سیزدهم به دانش و تجربه سیاست‌گذاری اقتصادی و برخلاف تصور عمومی، مشکل اصلی این دولت سطح پایین دانش اقتصادی نیست بلکه سطح پایین دانش حکمرانی و هنر سیاست‌گذاری و موهبت گفت‌وگوی عمومی است. آنچه این روزها به‌شدت بدان نیاز داریم، دانشمندانی اقتصادخوانده نیست بلکه نیاز امروز اقتصاد، اعتماد میان مردم و دولت و گفت‌وگوهایی اطمینان‌بخش و متقاعدکننده در فضای عمومی است. اما سخن‌گفتن در شرایطی که اعتماد اجتماعی از 75 درصد در سال‌های نخستین دهه 1360 به 25 درصد در سال‌های اخیر کاهش یافته و دولتی با پایین‌ترین نرخ مشارکت سیاسی چهار دهه اخیر شکل گرفته و نیز در روزهایی که دولتمردان بی‌تفاوت به گزارش‌های رسمی و احساس سختی و مرارت در زندگی روزمره شهروندان به‌جای همدلی و هم‌زبانی با مردم، با تکرار آزاردهنده و ملال‌آوری از پیشرفت‌های بزرگ و دستاوردهای سترگ سخن می‌گویند، چگونه انتظار دارند که جامعه پذیرای سخنان آنان باشد. به این دو باید چند محدودیت و مانع مهم دیگر این دولت برای گفت‌وگوی اجتماعی را افزود که پرداختن به آن مجال دیگری نیاز دارد.