|

جمعیت بکائون

برخی معتقدند پس از فروکش‌‌کردن اعتراضات اجتماعی، بار دیگر در سال آینده با افزایش قیمت‌ها با اعتراضاتی از نوع اقتصادی روبه‌رو خواهیم بود. درواقع می‌توان گفت اگر در سال جاری امر اجتماعی موجب تلاطم‌های سیاسی شده بود، این بار امر اقتصادی است که سیاست را آشوبناک خواهد کرد.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

برخی معتقدند پس از فروکش‌‌کردن اعتراضات اجتماعی، بار دیگر در سال آینده با افزایش قیمت‌ها با اعتراضاتی از نوع اقتصادی روبه‌رو خواهیم بود. درواقع می‌توان گفت اگر در سال جاری امر اجتماعی موجب تلاطم‌های سیاسی شده بود، این بار امر اقتصادی است که سیاست را آشوبناک خواهد کرد. اینکه این تحلیل چقدر قرین به واقعیت است و تحقق آن اجتناب‌ناپذیر، باید به انتظار زمان نشست؛ اما نمی‌توان انکار کرد این تحلیل از کلیشه‌ای پیروی می‌کند که مبتنی بر تجربه‌های تاریخی از این دست است. بر اساس همین کلیشه است که حتی دولت و نهادهای رسمی از این موضوع ابراز نگرانی کرده‌اند. تکرار این حرف و ابراز نگرانی‌ها از سوی چهره‌های سیاسی اصولگرا و اصلاح‌طلب و کارگزاران دولتی و نهادهای رسمی، بیش از آنکه برای تصمیم‌سازی در دولت باشد که هست، ناخواسته کاربرد دیگری نیز پیدا کرده و آن تهی‌کردن توان یک رخداد است؛ چرا‌که عنصر اصلی یک رخداد، وجه غافلگیری آن است و منبع این غافلگیری ناخودآگاه جمعی است. پس اگر بگوییم جنبش‌های اجتماعی را ناخودآگاه سیاسی مردم به وجود می‌آورند، چندان بیراه نگفته‌ایم و برملاکردن این ناخودآگاه سیاسی از توان توده‌ها می‌کاهد، بدون اینکه تصمیمی جدی در مرتفع‌کردن مشکلات مردم صورت گرفته باشد. درواقع این جریان‌های سیاسی همچون «جمعیت بکائون» هستند. محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کتاب «حالات و مقامات م. امید» به نقل خاطره‌ای از اخوان‌ثالث می‌پردازد که در اینجا به کار ما می‌آید: «وقتی از فعالیت سیاسی ناامید شده بود، فکر عجیب‌وغریبی را دنبال می‌کرد. می‌گفت می‌خواهم یک جمعیتی تشکیل بدهم که برنامه‌اش فقط گریه باشد. یعنی دسته‌جمعی راه بیفتیم برویم به کوچه‌ها و بازارها و حتی شهرها و روستاها و در آنجا فقط گریه کنیم. هرکس هم بپرسد هیچ پاسخی جز گریه ندهیم. فقط گریه. جمعیتِ بَکائون». در همین کتاب و در مقاله «اراده معطوف به آزادی» است که کدکنی از معدود انتقادات خود به اخوان‌ثالث می‌گوید. او باور دارد تا زمانی که اخوان بر تضادهای درونی‌اش آگاهی نداشت، جوشش و انقلابی در شعرش به چشم می‌خورد که در شعرهایی که آگاهانه به این تضاد می‌پرداخت وجود نداشت. این تضادها و تناقضات است که هنر را می‌سازد: «در این لحظه، هیچ تردیدی ندارم که هر هنرمند بزرگی در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد؛ تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود، کار هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارت‌های آن برایش باقی نخواهد ماند. کشف مرکز این تناقض‌ها در هنرمندان، گاه بسیار دشوار است... خاستگاه این تناقض، همان اراده معطوف به آزادی است که در کمون ذات انسان به ودیعت نهاده شده است. خلاقیت هنری، چیزی جز ظهور گاه‌گاه این تناقض نیست». از همین‌جا‌ست که رابطه سیاست و هنر عیان می‌شود. سیاست نیز از دل تعارضات و تناقضات سر برآورده و خلق می‌شود. اگر خودآگاهی سَم شاعری است و موجب مرگ شعر می‌شود، این «جمعیت بکائون» با تکرار بدون تفاوت سخنان خود، سیاست را کلیشه می‌کنند و مرگ آن را رقم می‌زنند. در سیاست، عمل و نظر با هم به کار می‌آید؛ گفتار بی‌عمل جز فرسایش توان توده‌ها سود دیگری ندارد. یکی از کارهای کارگزاران سیاست همین است که تضادها و تناقضات را مدیریت کنند. اما کار مهم‌تر آنان «به‌رسمیت‌شناسی» است؛ یعنی افراد با رسمیت‌شناختن نهادها به رسمیت شناخته خواهند شد؛ نهادهایی مانند دولت و بازار. چرا‌که این کارگزاران سیاسی باور دارند افراد هر زمانی که بخواهند می‌توانند این نهادها را تغییر بدهند. این برداشت از نهادها و روابط افراد با یکدیگر و نهادها از طریق آموزه‌های هابرماس و اصلاح‌طلبان در ایران رایج شده است. در‌صورتی‌که افراد بیش از آنکه قادر به تغییر این نهادها باشند، در سلطه آنان هستند. این طرز تفکر برداشتی متقارن و افقی از سیاست دارد که مانع خلق سیاست خواهد شد. به تعبیر هگل، بنیادی‌ترین شکل رابطه بین افراد و افراد و نهادها، رابطه متقارن نیست، بلکه رابطه تضاد است که ذاتا نامتقارن است. در طول سال‌ها دولت‌های اصلاح‌طلب و اصولگرا درصدد بوده‌اند رابطه‌ای افقی از جامعه و نهادها ارائه بدهند؛ رابطه‌ای که چندان منطبق با ذات قدرت نیست. این برداشت هابرماسی بیشتر از جانب اصلاح‌طلبان رایج شده است که در دوره طولانی‌مدت دولت‌داری خود سعی در اختفای تضادهایی داشته‌اند که موجب خلق سیاست می‌شده است و فقط تضادهایی را به رسمیت می‌شناختند که موجب می‌شد آنان در سیاست دست بالا را پیدا کنند. اینک چون تضادها علنی شده است، جریان‌های سیاسی تأثیرگذاری خود را از دست داده‌اند و وظیفه آنان بیش از آنکه چگونگی ترسیم آینده پیش‌روی مردم باشد، انتقاد از دولت و نهادهای رسمی و هشدار به آنهاست. هشدارهایی که اعتنای چندانی هم به آنها نمی‌شود.