|

تحدید قدرت

اگر جامعه‌ای به سیاست افقی خو بگیرد، دیگر به انقیاد و تسخیر کسی درنخواهد آمد. در طول قرن‌های گذشته دولت‌ها تلاش کرده‌اند جوامع را به شیوه سلسله‌مراتبی یا عمودی اداره کنند. در این‌گونه «زیست‌سیاست» اداره جامعه به سهولت انجام خواهد گرفت و ماشین دولت با نشانه‌گذاری قلمرو‌های اجتماعی و سیاسی، مردم را به کنترل خود درخواهد آورد و دولت به نمایندگی از سرمایه به خواسته‌هایش تجسد عینی خواهد بخشید.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

اگر جامعه‌ای به سیاست افقی خو بگیرد، دیگر به انقیاد و تسخیر کسی درنخواهد آمد. در طول قرن‌های گذشته دولت‌ها تلاش کرده‌اند جوامع را به شیوه سلسله‌مراتبی یا عمودی اداره کنند. در این‌گونه «زیست‌سیاست» اداره جامعه به سهولت انجام خواهد گرفت و ماشین دولت با نشانه‌گذاری قلمرو‌های اجتماعی و سیاسی، مردم را به کنترل خود درخواهد آورد و دولت به نمایندگی از سرمایه به خواسته‌هایش تجسد عینی خواهد بخشید. جامعه ایران نیز در گذر تاریخ همواره جامعه‌ای سلسله‌مراتبی بوده است؛ جامعه‌ای که به این شیوه زندگی کرده و به آن خو گرفته و حتی این شیوه بیش از انتظار در تاروپود کردار و گفتار مردم آن تنیده شده است؛ به‌گونه‌ای‌که حتی در زمان‌ها و مکان‌هایی که نیاز به این نوع سیاست سلسله‌مراتبی نبوده، باز این شیوه حکم‌فرما بوده است؛ اما جامعه ایران دور تازه‌ای از حیات خود را آغاز کرده و با اینکه هنوز در سیطره زیست‌سیاست است، در مسیر سرپیچی از آن گام برمی‌دارد. این سرپیچی را می‌توان هم در رابطه مردم با دولت و هم در رابطه مردم با مردم دید. گویا گرایش جدی به سیاست افقی وجود دارد؛ اگرچه این سیاست به معنای واقعی برای مردم توجیه، تبیین و تفسیر نشده است و آحاد مردم آگاهانه سودای آن را در سر ندارند؛ اما جنبش‌ها و جریان‌های اجتماعی که در دهه اخیر در بطن جامعه ایران شکل گرفته، این نیاز و مطالبه را به شکلی ناخواسته به وجود آورده است و مردم از هر قدرتی که درصدد باشد آنان را به انقیاد خود درآورد، گریزان‌اند. اینکه این وضعیت چقدر عمیق است و تا چه میزان ادامه خواهد یافت و از این میل منحرف نخواهد شد، قابل پیش‌بینی نیست. فقط می‌توان گفت اینک افراد جامعه حتی در مواجهه با خود تا جایی پیش می‌روند که قدرت‌شان با قدرت دیگری مواجهه جدی پیدا نکند؛ یعنی نه در پی اعمال قدرت‌اند -چراکه دیگران چنین اجازه‌ای به آنان نخواهند داد- و نه اعمال قدرت را می‌پذیرند. شاید این معادله به شیوه‌ای ابتدایی سرآغاز جامعه‌ای با سیاست افقی باشد. جامعه‌ای که در آن سلسله‌مراتب منحل شده است؛ اما این برداشت چندان واقع‌بینانه به نظر نمی‌رسد. واقعیت این نگاه بدبینانه است که سرپیچی مدنی به همین روال پیش نخواهد رفت و به نظر می‌رسد ماشین دولت که در شرایط پسااعتراضات در جامعه منحل شده است جای خود را به ماشین دولت مقتدر دیگری بدهد تا جامعه را دوباره به انقیاد خود درآورد. منطق دولت و سرمایه برای بقا ناگزیر چنین اراده‌ای را محقق خواهد ساخت. البته با اغماض می‌توان گفت جامعه ایران بعد از اعتراضات سال گذشته جامعه‌ای «شبح‌واره» شده است و مردم همچون اشباحی هستند که به هیچ فرم و قالبی تن در‌نمی‌دهند. هر فرم و قالبی موقت است و تنها ویژگی ماندگار آن سرپیچی است، مگر در موقعیت‌هایی که احساس برابری وجود داشته باشد. این مردم (اشباح) همان‌طور که به انقیاد درنخواهند آمد، نمی‌توانند و نمی‌خواهند کسی را به انقیاد خود درآورند. وضعیت کنونی بی‌شباهت به تفسیر دیوید کیشیک از روایت آگامبن از شهر ونیز نیست: «آگامبن گهگاه به خودش اجازه می‌دهد تا رنگ‌مایه شخصی ظریفی به متن‌هایش بیفزاید. یک مثال تازه جالب درباره سودها و زیان‌های زیستن در میان اشباح است، که در آن به زندگی‌اش در ونیز می‌اندیشد. چنان‌که ویتگنشتاین زمانی پیشنهاد کرد، اگر بتوان زبان را با یک شهر مقایسه کرد، آن‌گاه، بنا بر نظر آگامبن، و نیز مانند یک زبان مُرده است. چنان‌که او ادعا می‌کند، زیستن در ونیز مانند مطالعه لاتین است. اگرچه خواندن و حتی سخن گفتن به لاتین با زحمت بسیار و به یاری یک واژه‌نامه ممکن است، یافتن جای یک سوژه یا سخنگویی که بگوید «من»، در این زبان مُرده همچنان ناممکن یا تقریبا ناممکن است. این موضوع او را به توصیف ونیز به‌سان یک شهر شبح‌زده با سکونت ارواح می‌کشاند. شاید در ادامه بحث او ونیز نشانی است برای بخش عظیمی از جهان مدرن ما، که در آن شهرها و زبان‌ها، ملت‌ها و دولت‌ها، نظام‌های غیرسکولار و نهادهای سکولار، می‌توانند اساسا مُرده قلمداد شوند؛ اگرچه همه همچنان وانمود می‌کنند که آنها نمرده‌اند و با آنها طوری برخورد می‌کنند که گویی هنوز زنده‌اند. کنار‌آمدن با این واقعیت که سرانجام من خواهم مُرد، دستیابی به آنچه هایدگر یک «هستی- به‌ سوی- مرگ» می‌نامد، بسیار آسان‌تر است از رویارویی با این واقعیت که من پیشاپیش مُرده‌ام. دلیلش این است که ارواح اغلب به‌گونه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند که گویی با حجم انبوهی از هراس از پای درآمده‌اند و دیدن آن احتمالا روح هر انسان زنده‌ای را درهم می‌فشارد. چنان‌که آگوستین قدیس می‌نویسد، هرگز موقعیتی بدتر از این وجود ندارد که انسان مرده (یا در حال مرگ) باشد و نشود برای خود مرگ مرگی قائل شد. با این حال، ارواح ویژه‌ای نیز هستند که یاد می‌گیرند روح‌وارگی خودشان را بپذیرند، چون آنها، همراه با آگامبن، درمی‌یابند که «شبح‌وارگی» یک شکل زندگی است؛ یک زندگی پس از مرگ یا مکمل که فقط هنگامی آغاز می‌شود که همه‌چیز تمام شده باشد...‌
 یک سویه جذاب دیگر از شکل شبح‌وارگی زندگی آن است که ارواح به‌ندرت از یک لیدر پیروی می‌کنند، خواه لیدر سیاسی یا غیرسیاسی، و همچنین آنها گرایشی نیز به هدایت دیگران ندارند». هرچند این وضعیت موقتی است و با وضعیت دیگر جایگزین و پر خواهد شد؛ اما تجربه کوتاه زیستن در وضعیت سیاست افقی تجربه‌ای ماندگار است که به‌راحتی از اذهان مردم پاک نخواهد شد. بدیهی است جوامع هرگز به عقب بازنمی‌گردند، حتی اگر تلاش بشود آنان به عقب بازگردند. اما می‌توان یک جامعه را پیش از این رخدادها عقب‌مانده نگه داشت که گویا برای این کار هم بسیار دیر شده است.

* در این یادداشت از کتاب «قدرت زندگی: آگامبن و سیاست آینده»، دیوید کیشیک، ترجمه مجتبا گل‌محمدی، نشر بیدگل استفاده شده است.