نژادپرستی فرهنگی و انقراض اجتماعی
یک قاضی در پاسخ به اعتراض به حکمی تحقیرآمیز که صادر کرده، گفته است «اعتقادات ما را تحقیر نکنید تا تحقیر نشوید». این عبارت در خود ابعاد نهفتهای از تصادم فرهنگ رسمی با فرهنگ تودهای دارد. این تصادم بهگونهای دیگر در بیان واعظ شهر بازتاب مییابد که «مردم را نباید عصبانی کرد؛ با فشار، کسی دیندار نمیشود».
یک قاضی در پاسخ به اعتراض به حکمی تحقیرآمیز که صادر کرده، گفته است «اعتقادات ما را تحقیر نکنید تا تحقیر نشوید». این عبارت در خود ابعاد نهفتهای از تصادم فرهنگ رسمی با فرهنگ تودهای دارد. این تصادم بهگونهای دیگر در بیان واعظ شهر بازتاب مییابد که «مردم را نباید عصبانی کرد؛ با فشار، کسی دیندار نمیشود». در آخرین دقایق نوشتن این مقاله در رسانهها خواندم که همکار گرامیام در دانشگاه تهران، جناب وزیر محترم ارشاد گفته است: «بدنه نیروی انسانی این وزارتخانه با یک کار سخت و پرمانع در آستانه یک تحول جدی قرار گرفته است و ۴۰۰ نیروی جوان حزباللهی بعد از دو سال کار جدی تا پایان تابستان وارد این وزارتخانه میشوند تا تغییر در بدنه به وجود آید»؛ این نوشتار عملا به پاسخی به اظهارات ایشان تبدیل شد.
سالها پیش در اعتراض به تحقیر ایران در جریان مسلط رسانهای غرب، مقالهای در یکی از روزنامههای فرنگی با عنوان «نژادپرستی فرهنگی» منتشر شد. حکایت غریبی است در همه جای جهان و ازجمله در ایران خودمان. نژادپرستی فرهنگی یعنی خودبرتربینی در روش زندگی، در آداب و معاشرت، در تبلیغ افراطی نمادهای فرهنگی و نمودهای اجتماعی آن. همه ما میتوانیم نژادپرست فرهنگی باشیم آنگاه که روش زندگی خود را بر دیگری برتری دهیم و بلکه مهمتر از آن روش زندگی خود را بهصورتی افراطی تبلیغ و بر دیگری تحمیل کنیم. این تبلیغ میتواند از طریق تحمیل کالبدی نمادهای تمدنی زندگی مدرن بر اقشار حاشیهنشین در شهرهای غربی یا از طریق تبلیغ افراطی نمادهای فرهنگی در رسانه ملی خودمان باشد. نژادپرستی فرهنگی آنگاه خطرناکتر میشود که از آن نوعی ابزار سرکوب پدید آید که به آن «سرکوب فرهنگی» میگوییم؛ یعنی بخواهیم آن را شبانهروز، مستقیم و نامستقیم، بر فرق دیگری بکوبیم. گاهی این سرکوب تمدنی-کالبدی است و گاهی هم سرکوب فرهنگی. سرکوب تمدنی-کالبدی یعنی شما در فقر و فلاکت در خیابانهای نیویورک و در زیر آسمانخراشها راه میروید و خود را در برابر مظاهر تمدنی نظام سرمایهداری خُرد و کوچک مییابید. سرکوب فرهنگی آنگاه است که در زیر فشار تبلیغات یکجانبه خُرد و خمیر میشوید. سرکوبهای سیاسی معمولا شامل دامنه کوچکتری از شهروندان میشود؛ چون شمار اندکی «کلهشان بوی قرمهسبزی سیاست» میدهد. گوشمالی آنان راحتتر است. سرکوب اینان آشکار است و پیامدهای آن شامل شمار کمتری از شهروندان (یعنی آدمهای سیاسی) میشود. سرکوب فرهنگی اما تنها شامل نخبگان نمیشود؛ شکل و شمایل پنهانی دارد و گاهی سرکوبگر و سرکوبشده از خودآگاهی نسبت به وضعیت خود برخوردار نیستند. شما سرکوب میکنی و نمیدانی که سرکوبگری. تربیت اجتماعی شما بهگونهای است که اساسا نمیفهمی چه بر سر آن بختبرگشته دیگر میآوری. او هم ظاهرا نمیداند که مورد تحقیر است، اما به غریزه درمییابد و واکنش احساسی-اعتراضی خود را در انبان عقدهها جمع میکند و به وقتش به حسابتان میرسد. سرکوب فرهنگی سراغ توده میآید و ظرفیت اعتراضی خود را به خطرناکترین شکل ممکن پنهان و سپس پدیدار میکند. اینکه حاشیه شهر پاریس به آشوب و آتش کشیده میشود، نمادی از همین شورش علیه نژادپرستی فرهنگی-تمدنی است که از سوی نوعی مدرنیته و پستمدرنیسم افراطی بر تودهها اعمال میشود. تو در حاشیه شهر فرنگ پاریسی و این پُتک مُد و زندگی بورژوازی و مظاهر تمدنی است که هرروزه بر سر زندگیات میخورد. البته اختصاص به پاریس ندارد؛ «از پاریس تا پاریز» (با وامگیری از خاطرات مرحوم باستانیپاریزی با عنوان «از پاریز تا پاریس») این سرکوب فرهنگی میتواند دامن کشد و کاریز و مهریز و نیریز و پالیز و کهریز! و هزاران شهر خرد و کلان را دربر گیرد. البته امر فرهنگی ضرورتا وجه طبقاتی ندارد و میتواند بالا و میانه شهرهای تهران، اصفهان، یزد و... را نیز دربر گیرد.
نژادپرستی فرهنگی یعنی انحصاری که تولید عقده و انزجار میکند؛ ازاینرو میتواند به مبتذلترین شکل ممکن واکنش یابد. سیاست فرهنگی اگر بهصورت تکرار افراطی ظواهر، شعائر و مدگرایی درآید، شبههای غریب و گنگ از احساس حقارت و اخراج اجتماعی (Exclusion) پدید میآورد. جامعه اما بهصورتی زیرپوستی واکنش دیگری هم دارد؛ واکنشی از جنس «انقراض اجتماعی» و نه ضرورتا «سرنگونی سیاسی». جامعه تحقیرشده راه خود را میرود و روابط شبکهای اجتماعی از حاشیه پاریس تا بطن کاریز احیا میشود.
اگر در جنبشهای سیاسی «خانههای تیمی» سامانی برای چریکهاست، در جنبش اجتماعی «شبکههای اجتماعی» خان و مانی امن میسازد که نوعی آرمان اعتراضی را گسترش میدهد. ممکن است آرمان شیطانی بنامیدش، ولی واقعیت دارد و «همه جا هستند». اینجا و آنجا در زیرزمین اجتماع خزیدهاند و از کینه حاصل از نژادپرستی فرهنگی تغذیه میشوند و تکثیر و تکثیر میشوند و شما را به تدریج منقرض میکنند. در پارلمان یا در محافل سیاسی و مبارزات حزبی از «اکثریت سیاسی» خرسند و مغرور میشوند؛ ناگاه به خود میآیند، میبینند «اکثریت اجتماعی» را باختهاند. با مبارزه سیاسی «سرنگون» نمیشوند، بلکه با تکثیر اجتماعی مخالفان «منقرض» میشوند. تکثیر اجتماعی از زیرینترین لایههای سرکوب فرهنگی به تودههای «غیرسیاسی» میرسد و آنها را بهصورت «دوفاکتو» سیاسی میکند. «انقراض اجتماعی» گریبان «نژادپرستی فرهنگی» را میگیرد. سیستمها در سایه تاریک نژادپرستی فرهنگی سرنگون نمیشوند، بلکه منقرض میشوند؛ یعنی بدون خشونت، بدون سازماندهی مخالفان، بدون حزب و گروه، بدون رجال و هدایتگر سیاسی، بدون تفنگ و ترور بهصورت «دوفاکتو» به لحاظ اجتماعی منقرض میشوند. انقراض واژه مهمی است که جایگزین واژه سرنگونی میشود. هنوز مانده است تا انقراض سیاسی ناشی از دگردیسی نسلی در جهان امروز
درک و فهم شود.
نتیجه آنکه طراحان و عاملان سیاست فرهنگی و بهویژه سیاست رسانهای باید نسبت به «نژادپرستی فرهنگی» هوشیار باشند، آن را بشناسند، تحلیل کنند و برنامههای خود را به زیر ذرهبین انتقادی «نژادپرستی فرهنگی» ببرند. گاه بیآنکه آگاه باشید، نژادپرست فرهنگی میشوید؛ چون نمادها، رفتارها و مناسک تبلیغی را بهصورت انحصاری تکرار و تکرار و تکرار میکنید. این تکرار شما را به دام نژادپرستی فرهنگی میکشاند. بسیاری گاه از طریق نژادپرستی فرهنگی، انحصار سیاسی ایجاد و سبب میشود که اقوام و مذاهب دچار ازخودبیگانگی و واگرایی ملی شوند. در ذهن و ضمیر ساده آنان تحلیل، نتیجهگیری و پرسشگری بسیار ساده و غریزی انجام میشود. «اگر ایرانیبودن منحصر به فلان قوم، مذهب، قبیله و فرقه باشد، آیا من ایرانیام؟»؛ این پرسش یک وجه واگرایانه ملی و خطرناک دارد. برای کسی که سنی از او گذشته یا با هنجارهای تاریخی ایرانی-اسلامی رابطه وثیقی ایجاد کرده، چنین شبههای پیش نمیآید، اما برای آن جوانی که اساسا رابطهای با پیشینه تاریخی خود ندارد یا آن کس که تحت شرایط روانی ناشی از سرکوب فرهنگی قرار گرفته است، چنین پرسشی پیش میآید؛ و خوب هم پیش میآید! شوروی سابق برای دههها همین سرکوب فرهنگی را در پیش گرفته بود. هنگام فروپاشی، این فقط رژیم سیاسی نبود که فروپاشید؛ جغرافیای کشور هم به دلیل گرایشهای واگرایانه اجتماعی ناشی از نژادپرستی فرهنگی کمونیستی از هم پاشید.
تکرار و تکرار و تکرار نشانه نژادپرستی فرهنگی است. بازتاب غریزی در ذهن و ضمیر مخاطب چنین است که گویی فقط شماری از مردمان برای شما «آدم (مردم) حساب میشوند» و سلیقههای دیگران هیچ موضوعیتی ندارد. این، در درازمدت به اعتراض و انکار میانجامد. هرچقدر هم فرهنگ شما عالی و متعالی باشد، در برابر شما ابتذال، ژست اعتراض میگیرد و همه آنچه را که رشتهاید پنبه میکند. نژادپرستی فرهنگی نوعی بنیادگرایی و یکپارچهگرایی فرهنگی است (cultural integrity) و از همینروست که با توده تصادم میکند و لذا اعتراض و انکار را نیز به سطح ابتذال تودهای میکشاند. آتشسوزی و غارت در فرانسه محتملا همین معنا را میرساند. دزدی و غارت یک اعتراض مبتذل علیه نظام سرمایهداری است. کافی است دو ساعت برق نیویورک خاموش شود؛ توده خاموش که از سوی نظام سرمایهداری غارت فرهنگی شده است، اعتراض «فرآهنگی» خود را در غیرمتمدنانهترین وجه ممکن نشان خواهد داد و غارتشدگی را با غارت پاسخ میدهد. سیاست فرهنگی-رسانهای از آنجا که در دست سرآمدان سیاسی است، میتواند نخبهگرا شود و از همینرو باید مراقب خودبرتربینی بود. نخبهگرایی دروازههایی از نژادپرستی فرهنگی میگشاید. در سیاستهای فرهنگی-رسانهای ظرایفی است که باید مورد توجه قرار گیرد تا سیاست فرهنگی به سرکوب فرهنگی و تبعیض ارزشی تعبیر و تبدیل نشود.