|

نژادپرستی فرهنگی؛ تحریم

«تحریم، یک جنگ توده‌ای-فرهنگی نژادپرستانه است و نه صرفا جنگ علیه یک رژیم اقتصادی-سیاسی. تحریم در خط مقدم خود ابتدا فقیرترین لایه‌های مردم را نشانه می‌گیرد و سپس منابع سیستم سیاسی را. پیامد نژادپرستی فرهنگی (اعم از داخلی و خارجی) تجزیه اجتماعی و فروپاشی سرزمینی است. تحریم آمریکایی یک عمل نژادپرستانه فرهنگی است. حذف نیروهای ملی از سیاست داخلی نیز در همان راستاست. هدف این دو فروپاشی سرزمینی است».

چکیده: «تحریم، یک جنگ توده‌ای-فرهنگی نژادپرستانه است و نه صرفا جنگ علیه یک رژیم اقتصادی-سیاسی. تحریم در خط مقدم خود ابتدا فقیرترین لایه‌های مردم را نشانه می‌گیرد و سپس منابع سیستم سیاسی را. پیامد نژادپرستی فرهنگی (اعم از داخلی و خارجی) تجزیه اجتماعی و فروپاشی سرزمینی است. تحریم آمریکایی یک عمل نژادپرستانه فرهنگی است. حذف نیروهای ملی از سیاست داخلی نیز در همان راستاست. هدف این دو فروپاشی سرزمینی است». نقدهایی که به کارگزاران و سیاست‌مداران داخلی وارد است و همواره به گونه‌گونی بیان می‌کنیم، سبب‌ نمی‌شود که یکی از بنیادهای اصلی مشکلات امروز کشور، یعنی تحریم‌های به‌واقع ضدبشری آمریکا را فراموش کنیم. مسئله این است که مستقل از اینکه ما چه‌ کار کرده‌ایم و چگونه به سیاست پرداخته‌ایم، ماهیت تحریم چیست؟ این پرسشی است که پژوهشگران فرهنگ و تمدن و اندیشمندان روابط بین‌الملل نمی‌توانند از آن گذر کنند. تحریم بر ضد یک کشور منازعه و جنگ را از نیروهای نظامی-امنیتی و نیروهای هوادار عبور می‌دهد و سر‌راست سراغ طبقه متوسط و توده فقیر می‌رود؛ ظاهرا به این امید که شورش توده‌ای برانگیزد و خلق را با حکومت درآویزد؛ اما این نگاه هنوز سطحی است و لایه‌های عمیق و پنهان نژادپرستی را در زیر پوسته‌ای از سیاست پنهان می‌کند. بعید است که تحریم‌کنندگان ندانند که شکم‌های گرسنه توان دگرگونی ندارند. روی دیگر تحریم، متأسفانه نوعی تخلیه روانی و نژادپرستانه فرهنگی‌ است که از درون جامعه آمریکایی برخاسته و در رژیم حقوقی تحریم‌ها تبلور یافته است. فرهنگ‌شناسان آمریکایی، البته با شرم و احتیاط، این بعد هنجاری را در درون آمریکا تحلیل کرده‌اند.

نژاد در مفهوم طبیعی آن اشتراک در ویژگی‌های فیزیکی گروهی از مردمان است که می‌تواند برساخته‌ای تدریجی از اثرات اقلیم بر بدن انسان باشد. به همین‌ شکل «نژاد فرهنگی» برساخته‌ای تاریخی از اثرات اقلیمِ اجتماعی بر فکر و ذهن و آداب و رسوم فردی-اجتماعی‌ است. نژاد فرهنگی وجه تمایزی برای رفتارها و آداب و رسوم آدمیان است. تنوع و تکثر به‌ خودی خود موضوعیتی ندارد. آنچه مهم است، خودبرتربینی و تفاخر است که از این تنوع طبیعی برتری و سلطه را بیرون می‌کشد.

جهان امروزین، حداقل در گفتمان رسمی، از نژادپرستی مبتنی بر ویژگی‌های طبیعی و «فیزیولوژیک» نوع بشر گذر کرده است و در عرصه عمومی نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد؛ اما لایه‌های فرهنگی-ایدئولوژیک آن همچنان باقی‌ است. «خودپرستی» در نهاد انسان قرار دارد و یک رفتار روانی-اخلاقی-تاریخی است. مگر می‌شود آن را در چند دهه زدود؟ یا مگر می‌شود که آن را به خصیصه‌های جسمی و ظواهر فیزیولوژیک کاهش داد؟ «خودپرستی» و نژادپرستی عمومی برآمده از آن، یک امر اخلاقی‌ است.

«نژادپرستی فردی» از طریق ساختارهای انتخاباتی و رژیم منافع حاکم بر فعالیت سیاسی به درون نهادهای مالی، دانشگاهی و نخبگی آمریکا هم نفوذ می‌کند و از درون آن یک «رژیم رفتاری نژادپرستی فرهنگی» بیرون می‌آید. این رژیم، به بیان ساده روش زندگی خود را برتر می‌داند؛ و این به مدد مظاهر و سازه‌های تمدنی پیشرفته‌ای که دارد، برایش بسیار معقول می‌نماید. چنین رژیم رفتاری به رژیمی فکری ارتقا می‌یابد و رفتارهای بین‌المللی خود را شاخص و شاقول ارزیابی قرار می‌دهد و دیگران را براساس‌آن «قضاوت» می‌کند، «خاطیان» را به محکمه رفتارهای خود می‌برد و برای آنان حکم محکومیت صادر می‌کند تا در چنین محکمه‌ای آنان را به اشد مجازات تحریم‌های اقتصادی محکوم کند.

نظریه‌های روان‌شناسی فرهنگی، بررسی نژادپرستی را نه‌تنها «در مغز افراد»؛ بلکه «در جهان واقعی» می‌بینند. نژادپرستی اغلب به‌عنوان تعصب فردی تعریف می‌شود؛ درحالی‌که می‌تواند یک امر «سیستمی» باشد. نژادپرستی در مصنوعات فرهنگی، گفتمان ایدئولوژیک و برساخته‌های نهادی نقش بسته است که با سوگیری‌های فردی کار می‌کنند. سه بینش کلیدی درباره روان‌شناسی نژادپرستی از چارچوب مطالعات فرهنگی-روان‌شناسی به دست آمده است. اول، نژادپرستی در زندگی روزمره افراد نهفته است. دوم، از طریق ترجیحات و انتخاب‌ها، زمینه‌های نژادی را در کنش‌های روزمره حفظ می‌کنند. سوم، ما در جهان‌های فرهنگی زندگی می‌کنیم که به نوبه خود شیوه‌های نگرش، حضور و عمل نژادپرستانه در جهان را ترویج و سلطه نژادی را منعکس و بازتولید می‌کند (بنگرید به: نژادپرستی در ساختار جهان‌های روزمره: دیدگاهی فرهنگی-روانی، Salter et alt, 2017).

«دگرباشان جنسی» در جوامع کنونی در غرب مورد تأیید و ترحم و تکریم قرار می‌گیرند. چنین رویکرد تسامح‌آمیزی حداقل کارکرد را برای «ملت‌های غیریت‌سازی‌شده» در رژیم بین‌الملل دارد؛ با فرض اینکه واقعا این ملت‌ها متفاوت و دگرگون‌طلب باشند؛ ...که نیستند. دیگرگونه بودن در روابط بین‌الملل یعنی خروج از دامنه منافع قدرت‌های بزرگ و نه اینکه واقعا اینان هنجارهای روابط بین‌الملل را نپذیرفته باشند. شاهد مثال این موضوع آن است که درست در زمانی که یک دولت «میانه‌رو» و معتقد به «گفت‌وگوی تمدن‌ها» در ایران بر سر کار بود، نام «محور شرارت» به همین دولت اطلاق شد.

جامعه‌ای که این درجه از حساسیت از خود نشان می‌دهد که خطاب قرار‌دادن یک انسان را به «آقا» یا «خانم» -پیش از آنکه خود راضی به این عنوان باشد- تبعیض و نگاه جنسیت‌زده تلقی می‌کند، چگونه در برابر توده‌های انسانی که رنج گنج‌های تحریمی سرمایه‌داری را به دوش می‌کشند، حساسیتی ندارد؟ یکی از کلیدواژه‌های مهم در مطالعات نژادپرستی در سیاست‌های عمومی واژه «دسترسی» است. نکته این است که پیش‌فرض‌های فرهنگی سبب می‌شود اقلیت‌های فرهنگی (که در قالب نژاد و زبان و ملیت و حتی فقر نشان داده می‌شوند) از سوی متخصصان حرفه‌های خدمات عمومی مورد تبعیض قرار گرفته و «دسترسی» کمتری به خدمات عمومی دارند. به همین‌ شکل می‌توان فرض کرد که «دگراندیشان» یا «دگرگویان» یا «دگرگونگان» در روابط بین‌الملل دسترسی کمتری به خدمات مالی، علمی و فناورانه بین‌الملل داشته باشند. وجه فرهنگی و نژادپرستانه تحریم را می‌توان در واژه «نادسترسی» خلاصه کرد. نادسترسی، بیش و پیش از آنکه وجهی اقتصادی داشته باشد، بار فرهنگی دارد؛ یعنی شما را از تعاملات فرهنگی-تمدنی منع می‌کند، به حاشیه می‌راند، «ارتباط» شما را قطع می‌کند، شما را در جامعه انسانی بین‌الملل «غیرخودی» می‌کند، دیواری نامرئی از حذف بین شما و دیگران می‌کشد و در یک کلام شما را از منظر خود «لایق» رابطه نمی‌داند. شما را «بلاک» می‌کند. «بلاک»‌کردن یک ارتباط، ای بسا از دشمنی هم بدتر باشد. گفته‌های شما، افکار و تمایلات شما و در یک کلام سرنوشت شما برای او بی‌معنی و بی‌اهمیت است. در واقع شما هیچ معنایی برای دیگری ندارید که حتی از شما بدش بیاید. شما وقتی که با کسی دعوا می‌کنید، به هر حال او را پذیرفته‌اید؛ ولی وقتی او را طلاق می‌دهید (یا از او طلاق می‌گیرید) یعنی دیگر «هیچ»، «تمام». تحریم چنین وضعیتی دارد. همه این واژگان و مفاهیم اجتماعی مرتبط با تحریم، بیش از آنکه ماهیت اقتصادی داشته باشد، بار سنگین فرهنگی دارد. تحریم نه یک دولت؛ بلکه کل ملت را آماج خود قرار می‌دهد؛ یعنی همه ملت را از ارتباطات بین‌المللی محروم می‌کند و کلید ورود ملت به این ارتباطات را می‌شکند؛ ازاین‌رو نباید تحریم را تنها به‌مثابه یک امر اقتصادی تلقی می‌کردیم؛ بلکه باید آن را به‌مثابه یک توهین فرهنگی می‌دیدیم. «تحریم نمنه؟» صرفا درکی اقتصادی از تحریم داشت؛ بنابراین از آن استقبال می‌شد و مانند فرصتی برای استقلال و پیشرفت اقتصادی دیده می‌شد؛ درحالی‌که آن را باید به‌مثابه توهینی از جنس نژادپرستی فرهنگی تلقی می‌کردیم و از این منظر نیز با آن مواجهه می‌کردیم. چنین برداشتی، نوع معارضه ما را دیگرگونه می‌کرد. یکی از نقدهایی که به جریان اصولگرا به‌ صورت عام وارد است، این است که به گونه‌ای ناشیانه نقش این عامل را در وضعیت کشور نادیده گرفته بودند. آن مقامات پیشین در قوای مقننه و قضائیه و مسئولان امروزین در قوه مجریه همگی در غفلتی ساده‌لوحانه بر اسب چوبین تبلیغات نشسته بودند و با اندک درکی از قوه مجریه با شمشیرهای آهیخته و تکفیرهای برانگیخته به جنگ با مدیران سابق رفته بودند. درک ما از نژادپرستی خود و دیگری برای بسامان‌کردن روابط داخلی و خارجی‌مان اهمیت دارد. هدف تحریم در یک واژه کلیدی نهفته است: عاصی‌کردن مردم. تحریم مجموعه‌ای از تحقیر و تبعیض و فقیرکردن است. در تحریم، فقر وجهی اعتراضی و آشوبگرانه می‌یابد و کینه و عداوت برمی‌انگیزد. به بیان فنی علوم اجتماعی احساس «محرومیت نسبی» را افزایش می‌دهد. لایه‌های پایینی جامعه و بلکه طبقه متوسط را به جان هم می‌اندازد. همچنان که طبقه هیئت حاکمه فریب می‌خورد و به‌سرعت به جان هم می‌افتد. «به جان هم افتادن» نمادی از تحقیرشدگی‌ است. درست مانند هنگامی که دستت به عامل بدبختی نمی‌رسد، کودک خویش را کتک می‌زنی. یا مانند زنی بخت‌برگشته که تلافی اعتیاد فرزندش را بر سر هووی خویش درمی‌آورد. هدف تحریم عاصی‌کردن مردم است. واگرایی و پاره‌پاره شدن اجتماع را در پی دارد. کینه‌ها از سینه‌ها لبریز می‌شود. هرکسی را که در نزد و نزدیکی تو باشد، در بر می‌گیرد. شورش و جنگ داخلی در پی همین حقارت و واگرایی ناشی از نژادپرستی فرهنگی به پیش می‌آید؛ چه منشأ این نژادپرستی فرهنگی داخلی باشد یا خارجی. 

در واقع نژادپرستی فرهنگی داخلی و خارجی دو تیغه یک قیچی‌اند و در راستای «تفکیک اجتماعی»، سپس «فروپاشی سیاسی» و آن‌گاه «تجزیه سرزمینی» عمل می‌کنند. هشدار و هشدار که این زنجیره علّی را دریابید و نه‌تنها به تحریم به گونه‌ای دیگر بیندیشید، بلکه در رفتارهای خود که ممکن است نشانی از نژادپرستی  فرهنگی-سیاسی خود شما در داخل داشته باشد، تجدیدنظر کنید.