|

15 هزار، 3 صفر دارد

و گفت آن مرحوم: «یا عدد نمی‌شناسید؛ ... یا عدد نمی‌شناسید»؛ رحمت‌الله علیه.

و گفت آن مرحوم: «یا عدد نمی‌شناسید؛ ... یا عدد نمی‌شناسید»؛ رحمت‌الله علیه.

درس اول حکمرانی: 15 هزار، سه صفر دارد. میلیون شش صفر دارد. میلیارد 9 صفر دارد. تریلیون 12 صفر دارد. سه صفر در لحظه سیاست‌گذاری به 13 صفر افزون می‌شود. وزارت سه بخش دارد؛ وِ-زا-رَت. علوم دو بخش دارد؛ عُ-لُوم. کشور دو بخش دارد؛ کِش-وَر. بیت‌المال سه بخش دارد: بِی-تُل-مال.

درس دوم حکمرانی: وزارت علوم را با وزارت کشور اشتباه نگیرید. این دو را هم با «شاک» اشتباه نکنید. «شاک» هم با «شعام» متفاوت است. حیطه اختیارات‌شان را در هم نکنید. دانشگاه تهران در تهران است. حوزه علمیه در قم است. حوزه نظام وظیفه در تهران است؛ واقع در میدان سپاه.

درس سوم حکمرانی: جذب 15 هزار نفر با احتساب حداقل حقوق 20 میلیون تومان در ماه می‌شود 300 میلیارد تومان. اشتباه نکنید 300 میلیارد تومان است و 11 صفر دارد. برای محاسبه هزینه سالانه این تصمیم، عدد بالا را ضرب در 12 کنید. می‌شود سالانه 3,600,000,000,000 تومان (سه‌هزار‌و 600 میلیارد تومان). ضرب در 50 کنید. می‌دانید چرا؟ یک کارمند استخدامی حداقل 30 سال کار می‌کند و 20 سال هم بازنشستگی دارد؛ یعنی مجموعا 50 سال حقوق می‌گیرد؛ پس هزینه این تصمیم به قیمت امروز حداقل 180 هزار میلیارد تومان می‌شود (13 صفر جلوی 18). تأکید می‌کنم به قیمت امروز. یعنی وقتی تصمیم می‌گیرید 15 هزار نفر را استخدام کنید، دست‌کم با چنین حجمی از بار مالی برای بیت‌المال مواجهید؛ بنابراین باید پرسید که آن کسانی که «کارشناسی» (یا به عبارت دقیق‌تر کارسازی) می‌کنند، صفرهای تصمیم خود را شمرده‌اند؟ اساسا به این صفرهای بی‌ارزش فکر کرده‌اند؟ 15 هزار، سه صفر دارد؛ ولی در لحظه سیاست‌گذاری به 13 صفر افزون می‌شود. بیت‌المال سه بخش دارد: بِی-تُل-مال.

درس چهارم حکمرانی: فرض کنید این 15 هزار تقریبا یک‌سوم اعضای موجود است. مثلا 50 هزار نفر، که عدد بزرگی است. اینها را با آن تعداد که از طریق سازوکارهای کنونی جذب می‌شوند، جمع بزنید. مجموعا چند نفر می‌شود؟ چه کارهایی می‌خواهید به آنها بدهید؟ آیا کار و کلاس کم نمی‌آورید که به آنها بسپرید؟ می‌دانید که شمار دانشجویان به دلایل جمعیتی و مهاجرتی روز‌به‌روز کمتر و کمتر می‌شود. آیا به اندازه کافی برای‌شان درس دارید تا که استاد در اتاق خودش بی‌کار ننشیند؟ این 15 هزار قرار است چه رشته‌هایی را پوشش دهند؟ آیا می‌خواهید به رشته‌های فنی و پزشکی بفرستید یا به علوم انسانی؟ ظاهرا این تعداد ربطی به نیازهای علمی-صنعتی کشور ندارد و بر‌اساس برخی اسناد منتشره صرفا بر‌اساس «تحلیل‌های» بی‌پایه و بی‌مایه‌ای است که از علل وقایع سال گذشته دارید؟ اگر تحلیل شما این باشد که برای کاهش اعتراضات باید استاد استخدام کرد؛ یعنی اینکه دلیلی ندارد که اساسا نیازسنجی کنید که برای چه رشته‌هایی باید استخدام کنید؟ همین‌طوری بر بخت و اقبالِ تخته نردِ سیاست، بازی می‌کنید؛ یعنی تصوری که از استاد دارید، استخدام معلم پرورشی برای دانشگاه‌هاست. مثلا برای دانشجویان نخبه پزشکی، مکانیک، شیمی، فیزیک، مهندسی و... یک استاد پرورشی استخدام کنید. سوراخ دعا را گم نکرده‌اید؟ یا اینکه خود را به «اون راه» می‌زنید و «استخدام» به خودی خود برای‌تان موضوعیت دارد؟ تکرار می‌کنم: 15 هزار، سه صفر دارد؛ ولی در لحظه سیاست‌گذاری به 13 صفر افزون می‌شود. بیت‌المال سه بخش دارد: بِی-تُل-مال.

درس پنجم حکمرانی: کدام گزارش متقن علمی از طرف کدام پژوهشگر معتبر یا حتی نامعتبر بیان کرده است که علت اصلی نارضایتی‌های سال گذشته استادان دانشگاه بوده‌اند؟ یکی را نام ببرید. یک گزارش را نشان بدهید. گاهی برای اینکه جای خود را باز کنیم، می‌خواهیم دیگری را از میدان به‌در کنیم و 180 تریلیون تومان خرج روی دست بیت‌المال و منابع عمومی کشور می‌گذاریم. آخرش هم متوجه می‌شویم که فلان کس در کسوت کارمندی فلان دستگاه حسرت هیئت علمی‌بودن بر دلش مانده و با این تصمیم دارد برای خودش جاسازی و کارسازی می‌کند؛ بالاخره، در بدترین شرایط ممکن، فقط دو سال دیگر تا انتخابات ریاست‌جمهوری فرصت باقی است. پس بشتاب ای برادر! وقت تنگ است؛ حیلت چاره‌ساز است. توجیه شما هم این است که دیگر باندها و جناح‌های سیاسی آن‌گاه که بر سریر قدرت بوده‌اند و حریر صدارت پوشیده‌اند، جامه‌ای از کرسی استادی بر قامت ناساز فردای خود بردوخته‌اند. حریفان چنین کرده‌اند و رسمی آشنا و آمُخته است. ما هم چنین و چنان کنیم؛ یعنی اگر دیگران بد کرده‌اند، من هم بد می‌کنم. خوب! البته من یک برتری دارم: چون با نام ارزش‌های انقلابی این کار را می‌کنم. باشد که جزای خیر یابم؛ کمینِ سخن این است که جامه‌ای ازرق بر صحنه جرم می‌کشانم. قبول باشد ان‌شاءالله. می‌ماند اینکه وسط تابستانِ داغ سیاست برفی نمانده که سر کبک غفلت را در آن فرو کنم. درس چهارم حکمرانی این است که «اسیر هوای نفس آن دیگری که می‌خواهد به میز استادی برسد نشو»؛ «التماس دعا!»؛ خسته نمی‌شوید این‌همه کار خیر می‌کنید؟ کمی هم از این کار خیر برای دیگران باقی بگذارید. 15 هزار، سه صفر دارد. بیت‌المال سه بخش دارد: بِی-تُل-مال.درس ششم حکمرانی: وزیر علوم گفته است اگر به استاد بگوییم باید آموزش معلمی ببینید، چنین حرفی را توهین به خودش می‌داند. هم او نتیجه گرفته بود «افرادی که می‌خواهند در دانشگاه استخدام شوند، در بدو ورود باید یک دوره شبانه‌روزی آموزشی و حداقل سه‌ماهه بگذرانند و این دوره‌ها، شرط صدور حکم آنها باشد». او به اینکه دوره معلمی چه ربطی به «حضور شبانه» دارد، اشاره‌ای نکرده است. نمی‌دانیم که این حضور، جز کارکردهای نظارتی بر «خواب و خواب‌های استاد» چه خاصیت دیگری دارد. تا هنگامی که ندانید که چه می‌خواهید و انتظار دیگری غیر از آموزش و پژوهشِ علمی از استاد دارید، سرگشته و حیران چنین طرح‌هایی هستید که از مغزهای بیمار به شما پیشنهاد می‌شود و شما هم بنا به ملاحظات سیاسی و شغلی آن را به زبان می‌آورید؛ و ناگهان، در معرکه ریاست، می‌بینید که هیچ آهی از تدبیر در بساط سیاست ندارید. «داناییِ بی‌حاصل آنگه شوَدَت پیدا/ در معرکه و میدان، دانی که نمی‌دانی».

این‌همه ملاحظات نظارتی و سیاسی برای استادان کنونی کافی نیست؟ تازه می‌خواهید 15 هزارِ دیگر به شمار موجود بیفزایید. درس پنجم حکمرانی این است که با طناب رویکردهایِ غیرعلمی به چاه گمراهی اقوام تاریخ نروید که گوش فلک را از خسارت پر می‌کنید. این حکایت می‌تواند بازار ریای کسانی را داغ کند که در پس پرده تظاهر، نرد عشق با عروس منافع می‌بازند. داستانِ ناراستانِ سرزمین ما این است که از روی توهم و خیال یا از سر سودای هوی و آمال، طرح‌های عبرت‌ساز و برنامه‌های بی‌سرباز ارائه می‌شود. هشدار! که عمر ریاست‌تان در کوی پریشانی به سر می‌آید؛ تا دیر نشده این‌همه وسوسه‌های سیاسی را به ورطه ناکامی ببرید. به جای آن به شوق خوفناکی از مهاجرت که در دل دانشجویانِ برتر کشور افکنده‌ شده است، بیندیشید تا فردا روزی انگشت ندامت به دندان حسرت نگزید. به جای آن، اخراج و «عدم تمدید» قرارداد استادان خوشنام و شریف را متوقف کنید. روزگاری است غریب؛ غربتی ساخته از قدرت و غرور. 15 هزار، سه صفر دارد؛ ولی در لحظه سیاست‌گذاری به 13 صفر افزون می‌شود. بیت‌المال سه بخش دارد. یاد گرفتید یا دوباره تکرار کنم؟

پس‌نوشت:

رفیقی پس از خواندن این نوشته گفت: «گیرم 15 هزار نفر نیروی مدعی انقلابی گری گرفتی و استخدام کردی و کار هم برایش داشتی. ببینید چند درصد آدم‌هایی که در این ۴۴ سال استخدام شده‌اند، اهل جبهه، جنگ و خانواده شهید و اهل ارزش های انقلابی بودند و چند درصد از آنها اکنون همراه این رفتارها و کنش های سیاسی هستند؟ چرا این‌قدر ریزش داشته‌اید در گفتمان انقلابی و مکتبیون دانشگاه؟ به همان دلیل برای این 15 هزار نفر هم همان اتفاق می‌افتد و تکرار دوباره چرخه معیوب».