در تعطیلی تفکر به سر میبریم؟
یکی از مفاهیم دشوار دلوز در کنار «تفاوت و تکرار» مفهوم «خط گریز» است. درک اندیشههای دلوز بهویژه مفاهیمی که او ابداع کرده، کار سختی است. برای فهم و جذب این مفاهیم باید جهان حسی و فکری دلوز را لمس کرد.
یکی از مفاهیم دشوار دلوز در کنار «تفاوت و تکرار» مفهوم «خط گریز» است. درک اندیشههای دلوز بهویژه مفاهیمی که او ابداع کرده، کار سختی است. برای فهم و جذب این مفاهیم باید جهان حسی و فکری دلوز را لمس کرد. جهان فکری یک فیلسوف یعنی رویکرد و نگاه او به جهان و گفتوگویش با فلاسفه پیش از خود. از این منظر دلوز بیهمتا است. او همواره در حال گفتوگو، نقد و مکاشفه فیلسوفان پیش از خود است؛ از افلاطون که باور دارد فلسفه را به انحراف کشانده تا لایبنیتس و اسپینوزا که ستایششان میکند. اگر بخواهیم نشان بدهیم چگونه میتوان جهان دلوز یا دیگر فلاسفه را فهمید، باید از خود دلوز درس بگیریم. دلوز نهتنها در مواجهه با اسپینوزا و لایبنیتس و دیگران، جهان آنان را کشف و لمس میکند؛ بلکه با اندیشههای آنان جهان فکری خودش را نیز میسازد. دلوز گاه در این کار چنان یک فیلسوف را درونی میکند که دیگر از جهان فکری آن فیلسوف چیزی جز نگاه دلوز به او باقی نمیماند. از این رو است که او را بهدرستی فیلسوفی تقلیلگرا نامیدهاند. جهان یک متفکر را مفاهیم او میسازد. «مفاهیم»؛ خلاصه، چکیده، روح یا جانمایه و در یک کلام پژواک جهانی است که فیلسوف از آن سخن میگوید. اگر بخواهیم فلاسفه، مورخان و اندیشمندان را مانند مخترعان براساس مفاهیمی که خلق کردهاند، در ترازوی قضاوت قرار بدهیم، باید گفت به جز شمار اندکی در ایران، متفکر و فیلسوف وجود ندارد. بگذریم از تعارفهای علمی که افراد در مجامع نثار یکدیگر میکنند و فردی را بیجهت بدون اینکه چیزی را اختراع یا خلق کرده باشد، فیلسوف و دانشمند خطاب میکنند. یکی از دلایلی که میتوان گفت با غیاب اندیشه روبهرو هستیم، شاید این باشد که در ابداع مفاهیم و روایت گذشته، حال و آینده جهانی که در آن به سر میبریم، ناتوانیم. مگر نه اینکه درباره واقعه تاریخی کودتای 28 مرداد، مورخان و پژوهشگران بسیار سخن گفتهاند؛ اما هنوز نتوانستهاند این کودتا را در قالب مفهومی همهجانبه کدگذاری کنند. مفهوم، یعنی کشف و آشکارکردن انگیزههای پنهانی که روحِ آن زمانه را ساخته است. این گفته شامل تاریخ مشروطه نیز میشود. چه شد که شد مشروطه؟ همه آن چیزهایی که نشان میدهد که «چه شد که شد مشروطه» در قالب یک مفهوم یعنی اندیشیدن به مشروطه. اندیشیدن و خلق مفهوم بسیار دشوار است. در سفر کوتاهی که میشل فوکو در سال 57 به ایران داشت، تلاش کرد فهم خودش را از انقلاب ایران در قالب مفاهیمی مانند «معنویت سیاسی» یا «روح یک جهان بیروح» بیان کند، گیرم بعدها بسیاری او را از این بابت نکوهش کرده باشند. هرچه باشد، فوکو از سنتی فلسفی میآمد که چارهای جز کشف این جهان و ابداع مفهوم برای آن نداشت. همان چیزی که همواره در کشور ما غایب است و در وضعیت کنونی هم مجال و ارادهای برای اندیشهورزی وجود ندارد. اگر امروز ما با انسداد سیاسی روبهرو هستیم و جریانهای سیاسی قادر نیستند خود را احیا و بازتعریف کنند، دلیلی جز انسداد اندیشه ندارد. انسدادی که در آن نهتنها جریانهای سیاسی بلکه دانشگاهیان و اندیشمندان مستقل نیز برای برونرفت از این وضعیت کاری از دستشان ساخته نیست. آنان نمیتوانند وضعیت ما را در قالب مفهومی صورتبندی کنند. برای برونرفت از هر انسدادی باید مفهومی ساخت. این مفاهیم هستند که خودآگاهی ما را شکل میدهند. خط گریزی هستند که تفاوت و تکرار را میسازند. نزد دلوز خط گریز یعنی آزادی. یعنی گذر از وضعیتهای انسدادی. یعنی قلمروزدایی از قلمروها و راهیابی به فهم و تفاوت خودمان با خودمان. دلوز بیش از آنکه بر تفاوت براساس تضاد تکیه کند، مانند تفاوت سیاه و سفید، بر تفاوت سفید با سفید تأکید میورزد، آنچه این سفید را با سفید دیگر متمایز میکند. از دلوز میتوان آموخت ما باید بیش از آنکه به دنبال تفاوت خود با دیگران باشیم، در پی تفاوت خودمان با خودمان باشیم. از همینجا است که اندیشه آغاز میشود. در تفاوت ما و دیگران، تضاد و نزاعی ناخواسته وجود دارد. مهم این است چه شد که شد مشروطه؟ چه شد که ما، شدیم ما؟ چه شد که شد اینگونه؟ در این راه قصد مقصریابی نیست بلکه کشف مجدد یک جهان بیروح است. بدون اندیشه و فکر نمیتوان روح یک جهان را کشف کرد. چارهای جز اندیشیدن پیشروی ما نمانده است؛ آنهم در جهانی که دیگر خودش محل شک و سوءظن است. اگر زمانی ارزشها بیاعتبار شدند تا جهان استوار بماند، اینک این خود جهان است که بیاعتبار شده و ما بیجهان شدهایم. بهراستی جهان ما کجاست؟ کجای آن ایستادهایم؟ از پسِ ما چه جهانی خواهد آمد؟ پرسشها بدون پاسخ خواهد ماند؛ چراکه ما در تعطیلی اندیشهایم و راه برونرفت در برابر ما گم و ناپیداست.