|

پذیرش تغییر

عمل سیاسی میدان اثرگذاری و اثرپذیری است. از مواجهۀ مردم با مردم در جامعه سیاستی خلق می‌شود که از پیش موجود نبوده است. دولت‌ها همواره درصددند به مردم صورتی بدهند، همان صورتی که ایدۀ اصلی‌ آن در ذهن‌شان حک شده است.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

عمل سیاسی میدان اثرگذاری و اثرپذیری است. از مواجهۀ مردم با مردم در جامعه سیاستی خلق می‌شود که از پیش موجود نبوده است. دولت‌ها همواره درصددند به مردم صورتی بدهند، همان صورتی که ایدۀ اصلی‌ آن در ذهن‌شان حک شده است. اما آنان در فرایند این عمل راه دشواری پیش‌رو دارند، همچون مجسمه‌سازی که برای ساختن یک مجسمه از پیش ایده‌ای در ذهن دارد و سنگ سخت را بر اساس همان ایدۀ از پیش تعیین‌شده تراشیده و شکل می‌دهد، صورت را به ماده تحمیل می‌کند تا چیزی بسازد، اما همواره کار با سهولت پیش نمی‌رود. مجسمه‌ساز نمی‌تواند به ایده‌ای که در ذهن دارد وفادار بماند. او هنگام کار به موانعی برخورد می‌کند که ناگزیر است تغییراتی در ایدۀ از پیش طراحی‌شده‌اش بدهد. در اینجا توازن نسبت‌های رابطه تا حدودی به هم می‌خورد. مجسمه‌ساز از مجسمه‌اش اثر می‌پذیرد و خلاقیتش به سمت دیدگاهی نو سوق برمی‌دارد. حالا در نظر بگیرید که مجسمه‌ساز با مانع جدی‌تری روبه‌رو شده و از ایدۀ اصلی خود کاملا منحرف شود، یعنی به ایده‌اش پشت کند. آن سنگی که قرار بوده ایدۀ از پیش طراحی‌شدۀ او را تعین بخشد به دلیل نوع و جنسش کار هنرمند را مختل ساخته و او در مواجهه با سنگ یا مواجهۀ ایده‌اش با سنگ به چیز تازه‌ای دست پیدا می‌کند که هم شبیه ایده‌اش هست و هم نیست. هنرمند خلاق، هنرمندی است که در مواجهه با نسبت‌های کارش ابتکار عمل داشته و تأثیر بپذیرد. سیاست‌مدار خلاق نیز همین‌گونه باید عمل کند و عمل بپذیرد. سیاست میدان عمل است. مجسمه‌سازی که اصرار دارد تحت هر شرایطی ایدۀ اولیه‌اش را به ظهور برساند، برای او نفس ظهور مقدم بر خلق و خلاقیت می‌شود. با اینکه سنگ با نسبت‌های خودش در برابر مجسمه‌ساز مقاومت می‌کند، اما باز در سلطۀ او است. صورتی که مجسمه‌ساز به سنگ (ماده) می‌دهد شکل غائی‌اش را می‌سازد. دولت‌ها هم تلاش می‌کنند همچون مجسمه‌ساز صورتی به جامعه بدهند، صورتی که تجلی ایده‌ای است که از پیش در ذهن آنان بوده است یا تصوری از آن ایده داشته‌اند. بی‌تردید این ایده‌ها و تصورات در میدان عمل و در جامعه مطابق خواسته‌های آنان پیش نخواهد رفت. اینجا همان‌جایی است که درگیری ملت و دولت رخ می‌دهد. خاصه اگر دولتی ایدئولوژیک باشد و بر صورت‌های ‌کلیشه‌ای‌اش اصرار بورزد. هانا آرنت در مورد انقلاب آمریکا می‌گوید: «انقلاب به مردم آزادی داد اما نتوانست فضایی را برای به کار افتادن این آزادی فراهم کند». پیش از آنکه به روایت مجسمه و مجسمه‌ساز برگردیم، بگذارید نقل‌قول دیگری از هانا آرنت بیاوریم که به کار می‌آید: «کسی که عمل می‌کند، چون همواره در میان موجودات عمل‌ورزِ دیگر و در ارتباط با آنها حرکت می‌کند، هیچ‌گاه صرفاً فاعل نیست بلکه همواره و درعین‌حال عمل‌پذیر نیز هست. عمل‌ورزی و عمل‌پذیری مثل دو روی یک سکه‌اند و داستانی که عمل آن را می‌سازد مرکب از فعل‌ها و انفعال‌های منتج از آن است. این نتایج بی‌کران‌اند، زیرا عمل گرچه ممکن است به عبارتی، از هیچ جا پدید آید، اما درون محیطی جاری می‌شود که در آن هر عکس‌العملی بدل به زنجیره‌ای از عکس‌العمل‌ها و هر فرایندی موجب فرایندهای تازه می‌شود». اگر بخواهیم اندیشۀ آرنت را ساده‌سازی کنیم باید گفت دولت نمی‌تواند یک‌جانبه خواسته‌های خود را به ملت تحمیل کند، مگر در کوتاه‌مدت. چراکه مردم میدان نیروها هستند. قدرت مردم با قدرت دولت‌ها، در معنا و کارکرد متفاوت است. قدرت دولت همان قدرت (pouvoir) است و قدرت مردم توان (puissance) است. دولت مجسمه‌سازی است که سنگش را خودش انتخاب نکرده است. نه‌تنها انتخاب‌گر نبوده بلکه این سنگ، تاریخی چند هزارساله را پشت‌سر گذاشته است و با هر دوره‌ای تغییر شکل یافته و این تغییرها نسل‌به‌نسل منتقل شده‌ است. درست است که ما نسبت به آدم‌های دورۀ صفویه بسیار تغییر کرده‌ایم، اما پاره‌ای از آن آدم‌ها از طریق فرهنگ، سنت و پدران پدران ما خوب یا بد به ما ارث رسیده‌اند. می‌خواهم نکته‌ای را مطرح کنم که چندان به بحث ما ربطی ندارد اما شاید جالب باشد. در دوران حملۀ اعراب به ایران و دیگر سرزمین‌های منطقه بسیاری از مردم ایران همچون مردم دیگر سرزمین‌ها به اسارت درآمدند. به این اسرا که به بردگی می‌رفتند «موالی» می‌گفتند. گروهی از ایرانیان هم در آن میان بودند که «عبیدی» خوانده می‌شدند. قرار بود این موالی در خدمت حاکمان خود باشند اما در میدان عمل آنها بودند که در روال خلافت تغییر شکل اساسی دادند و در سیاست نقش‌آفرین بودند. قاعدۀ صورت-دولت اگر امکان‌پذیر هم باشد، دشواری‌ها و تنش‌های بسیاری تولید می‌کند. شاید نمونۀ این صورت-دولت، دولت رئیسی باشد. دولت رئیسی با این ایده بر سر کار آمده بود که برداشت‌های سنتی از ارزش‌ها را حداکثری کند. نه‌تنها چنین اتفاقی نیفتاد بلکه پافشاری دولت بر این ایده‌ها و تصورهای آرمانی موجب جدال دولت و ملت شد که تجلی آن را می‌توان در جریان حوادث 1401 مشاهده کرد. اینک برای دولت رئیسی همان لحظه‌ای است که همچون مجسمه‌ساز به گره‌های سخت سنگ برخورده است و باید در ایده‌اش تجدیدنظر کند. این تغییر به معنای عقب‌نشینی نیست، به معنای وفاداری به امر سیاسی و میدان سیاست است. اگر تن‌دادن به مطالبات مردم از سوی دولت (فاعل) اتفاق بیفتد، با جامعه‌ای پویاتر روبه‌رو خواهیم بود. 

در هر صورت دولت ناگزیر است در مسیر خود تغییر ایجاد کند. این روزها کم‌وبیش شاهد نشانه‌های این تغییر هستیم، اگرچه بسیاری از کسانی که در حاشیۀ دولت‌اند دل‌شان می‌خواهد در بر همان پاشنۀ قبلی بچرخد تا به منافع‌شان آسیب نرسد، اما دولت که در میانۀ میدان است، پی برده میدان عمل دوسویه است؛ می‌داند دولت قدرت است و مردم توان. قدرت به دست می‌آید، اما توان در میدان نسبت‌های مردم با مردم سرهم‌بندی و خلق می‌شود و شمایلی که از آن شکل می‌گیرد، غیرقابل پیش‌بینی است.

* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «توان عمل، آرنت با دلوز و گواتری»، سوزان ماری مکالا، ترجمۀ عادل مشایخی، انتشارات نگاه استفاده شده است.