متفکری آزاد از بندها
مردی که روبهرویم نشسته بود، هفته بعد از آن بستری شد و چندی بعد درگذشت. در آن لحظه نه او از این اتفاق خبر داشت و نه در مخیله من میگنجید که این آخرین دیدار من با داریوش شایگان خواهد بود. اهمیت مرگ در هراس از مرگ است. اگر هراس از مرگ و قضاوت آنجهانی از بین برود، همهچیز مجاز است.
مردی که روبهرویم نشسته بود، هفته بعد از آن بستری شد و چندی بعد درگذشت. در آن لحظه نه او از این اتفاق خبر داشت و نه در مخیله من میگنجید که این آخرین دیدار من با داریوش شایگان خواهد بود. اهمیت مرگ در هراس از مرگ است. اگر هراس از مرگ و قضاوت آنجهانی از بین برود، همهچیز مجاز است. آنچه هماکنون در دنیای امروز رخ داده است. آدمی از مرگ میترسد؛ نه به دلیل اینکه به جهان قضاوتها گام مینهد، بلکه از آنرو که بایستی دنیا و تنعماتش را رها کند و برود. ما در آن لحظه به مرگ فکر نمیکردیم. در فکر زندگی بودیم و آن را ابدی و جاودان فرض میکردیم؛ چراکه با شور و حرارت داشتیم درباره مارسل پروست و جهان او و کتاب تازه منتشرشدهاش به نام «فانوس جادویی زمان» گفتوگو میکردیم. با انتشار این کتاب اصرار داشتم که او دوره دیگری از زندگیاش را آغاز کرده و در حال استحاله به حالی دیگر است. او به نگاههای ماتریالیستی نزدیک شده بود، اما قاطعانه آن را نمیپذیرفت، با وجود این گفت: «ابلهان تغییر نمیکنند». با این جمله تغییر خودش را تأیید کرده بود، اما این تغییر را در چارچوب نظام فکریاش میدید. همانگونه که پیش از این نیز تغییر کرده و درباره جهان اینگونه ابراز نظر کرده بود: «گمان نمیکنم که دیگر کسی بتواند حلقه جادویی تولید-رشد-مصرف را درهم بشکند. این حلقه دیگر سر به فرمان هیچ غایت اخلاقی ندارد و خود به غایت بدل شده است. دستاورد دستوپاگیر و چشمپوشیناپذیری است که کسی را یارا و جرئت آن نیست که در ضرورتش تردید کند. خلاصه آنکه فاجعهای عظیم با نتایج نامتصور است که میتواند پوچی کامل خود را بر ما آشکار کند، وگرنه چگونه میتوان این عقلگسستگی حادی را که در زمانه ما به روند بهظاهر عقلانی تولید نیرو میرساند توضیح داد. تکنولوژی، تولید و مصرف به عقیده من تثلیث جدید معبد مدرن ماست». این گفته داریوش شایگان بیارتباط با نظرات کارل مارکس درباره سرمایهداری نیست. داریوش شایگان روشنفکری لیبرال با بنمایههای اخلاقی، دینی و معنوی است. هرچند او همواره قدمبهقدم از گذشتهاش فاصله گرفته است. زمانی تحت تأثیر فردید، «آسیا در برابر غرب» را نوشت و سپس از آن عبور کرد و به این باور رسید که «در تاریخ اسلام و بهویژه در ایران، همواره نوعی مخالفت کموبیش علنی میان اهل طریقت یا معتقدان به مذهب باطنی و اهل شریعت یا علمای محتسب وجود داشته است. چنانکه گویی با دو سنخ وجود سروکار دارد: وجود اصیل و وجود ظاهری. من شخصا معتقدم که در روزگار ما تنها میتوان معنوی بود». آنچه میتوان با قطعیت درباره شایگان گفت، این است که او اهل تغییر بود؛ تغییر منطبق با روح زمانه: «در قلمرو تفکر باید موافق وزن رقصید. باید با ضرباهنگ رویدادها همگام بود. باید همعنان با حرکات تاریخ تکامل یافت، وگرنه از این عقبافتادگیهای مورب، کژآهنگیهای بسیار به بار میآید و نتیجه آن نگاهی نیمهافلیج و گاه کاذب است». شایگان از آگاهی کاذب بیمناک بود و آن را مترادف ایدئولوژی میدانست. نهتنها به آن بدگمان بود، بلکه به آن آلرژی داشت. از همینرو است که مخالفتش با مارکسیستها بیشتر جنبه عاطفی داشت. بلشویکها مادرش را از قفقاز رانده و تحت ستم قرار داده بودند، اما روح مداراگر شایگان او را هرگز چپستیز نکرد. او به دنبال صلح درونی و صلح جهانی بود. نگاهی که داوری آن را به نگاهی کانتی تعبیر میکند. این صلحگرایی بیش از هر چیز از جایگاه طبقاتی او ناشی میشود. شایگان به معنای واقعی یک بورژوا بود؛ اگرچه در دورانش طبقهای به معنای بورژوا وجود نداشت. اگر وجود داشت، بیشک متعلق به این طبقه بود. پدرش تاجر بود و در خانوادهای مرفه بزرگ شده بود. خانواده و شرایطی که هیچ نسبتی با فقر و فاقه آن زمان شایگان نداشت. تعداد کسانی که همچون او در چنین وضعیتی به سر میبردند اندک بودند و شایگان میتوانست با تلاش به هر جایی میخواست برسد. شاید همین شرایط باعث شده بود که او روشنفکری پرخاشگر، ستیزهجو و رادیکال نباشد. او خود را سیاستگریز خطاب میکرد؛ شاید چون تعریفی دلبخواهی از سیاست داشت. اما تمام زندگی و آثارش بهنوعی سیاسیاند. با اینکه او خودش باور دارد فقط یک ماه در زندگیاش سیاسی بوده است و آنهم یک ماه در زمان پیروزی انقلاب. بیشتر ضدونقیضگوییها را میتوان در اصرار او در غیرسیاسی بودنش پیدا کرد. شایگان روشنفکری سیاسی بود که به دلیل روحیه و خاستگاه طبقاتیاش از آن تن میزد. در دوران تحصیل در انگلستان، طرفدار پروپاقرص مصدق بوده است و با هر مخالفتی به ستیزه برمیخاست. اما بعدها باور داشت مصدق باید با شاه کنار میآمد و مهمتر از آن علت شکست مصدق را به نقایص شخصیتی مصدق فرومیکاست. نگارش کتاب «انقلاب دینی چیست؟» نمونه بارزی است از یک کار سیاسی. برخورد انتقادیاش با دکتر علی شریعتی در این کتاب که ابایی از مواجهه سیاسی با مسائل نداشت، دلیل محکمی بر این ادعاست. شاید بتوان گامی فراتر گذاشت و برای آنچه داریوش شایگان «معنویت» مینامید نیز کارکردی سیاسی پیدا کرد. اما انکارناپذیر است که داریوش شایگان از اینکه فیلسوف و اندیشمندی حرفهای باشد، گریزان بود.
او خلاقیت و افکار گشوده به دنیا را در آماتوربودن میجست و از اینکه متفکری حرفهای باشد بیمناک بود: «هیچ آرزویی جز فهمیدن نداشتم، زیرا خوب میدانستم که شوقی برای آنکه اسلامشناس، هندشناس یا هر چیز دیگری از این دست شوم ندارم. تنها میخواستم متفکری آزاد از بند و تعلقات حرفهای باشم». داریوش شایگان به یک معنا متفکری تنها بود و در جمع دوستانی هم که به دورش حلقه زده بودند و ستایشش میکردند و مهمتر از همه صمیمانه دوستش داشتند، تنها بود. او خود تنهایی خویشتن را برگزیده بود و از اینرو با اینکه مرگ غافلگیرکننده به سراغش آمد، غافلگیر نشد. او تا آخرین لحظه عمرش کار کرد، اندیشید و اندیشههایش را بیان کرد.
* این یادداشت به مناسبت سالگرد تولد داریوش شایگان، 4 بهمن 1313 نوشته شده است. نقلقولها از کتاب «زیر آسمانهای جهان»، گفتوگوهای داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، ترجمه نازی عظیما، انتشارات فرزان روز است.