کشتی نوح و غیاب مدلول استعلایی
بهتازگی یکی از روحانیون گفته که «ما در حال ساختن کشتی نوح هستیم. ممکن است اقداماتی که امروز انجام میشود، تأثیر کوتاهمدت نداشته باشد؛ ولی در آینده مشخص خواهد شد».
بهتازگی یکی از روحانیون گفته که «ما در حال ساختن کشتی نوح هستیم. ممکن است اقداماتی که امروز انجام میشود، تأثیر کوتاهمدت نداشته باشد؛ ولی در آینده مشخص خواهد شد».
طبعا این جمله را میتوان به لحاظ مذهبی یا سیاسی واجد معناهای خاص دانست؛ درعینحال به لحاظ فلسفه نوین قارهای موضوع کاملا متفاوتی خواهد بود.
همه ما داستان نوح را میدانیم. هرکسی که میخواهد زنده بماند، باید به آن پناه ببرد و استقرار در بیرون از این کشتی به معنای نابودی است.
این رابطه از نوع دال و مدلول در نشانهشناسی ساختارگرا است. در این نظام اساسا هر دال به مدلولی دلالت میکند و نشانه شکل میگیرد. در اینجا «دال» علامت نوشتاری یا گفتاری است و مفهوم ناظر بر آن نیز «مدلول» نامیده میشود و کل این فرایند با عنوان «دلالت» معرفی میشود.
اما اکنون پساساختارگرایی نمیتواند چنین رابطه سادهای را قبول کند. مدلول دیگر نه مستقل از دال است، نه برتر از آن، بلکه مدلول همواره پیشاپیش یک دال است.
آنچه روحانی مزبور بیان کرده، به نوعی حاکی است که کشتی نوح نوعی ساختار استعلایی و مرجع محسوب میشود. فلسفه از عصر افلاطون تا عصر حاضر بر خطایی دیرینه و بنیادین بنا شده که همانا یافتن یک مدلول استعلایی یا نقطه ارجاع بیرونی است. این مدلول متعالی در صورتی که یافت شود، میتواند منشأ تلقی شده و نقطه مرکزی «معنا» را به دست بدهد. منظور از کشتی نوح نیز توصیف نقطهای است که این امکان را پدید میآورد تا باورمندان به آن، نظراتشان را درباره «واقعیت» در حول این «مراکز حقیقت» بسازند. این مدلول استعلایی (یعنی همان کشتی نوح) فرجام اطمینانبخشی است که فرایند ارجاع از یک نشانه به نشانه دیگر را به خاتمه خود میرساند.
از سوی دیگر غیبت مدلول استعلایی، قلمرو بازی دلالت را تا بیانتها گسترش میدهد. این همان نکته مدنظر پساساختارگرایی است. هر مدلول در موضع یک دال نیز هست و تمایز میان مدلول و دال (و درنتیجه فرض نشانه) از اساس مسئلهساز میشود.
در فلسفه پساساختارگرایی ملهم از شالودهشکنی مفاهیم، معنای معنا (چهبسا همان استعلا) نوعی استلزام بیپایان است، اصلا مدلولی وجود ندارد؛ بلکه نوعی ارجاع بیپایان یک دال به دال دیگر است و لحظهای سکون به معنای مدلول نمیدهد؛ بلکه به طور مداوم آن را در نظام خود درگیر کرده و در عین دلالت، باز هم معنا را به تعویق میاندازد.
به عبارت دیگر در محافل فلسفی بحث بر سر این است که بشر نمیتواند گفتمانی را پدید آورد که بتواند یک بار و برای همیشه ملبس به جامه حقیقت تامّ باشد؛ بلکه گفتمانها در گذر زمان واسازی شده و شکلهای جدیدتری به خود میگیرند.
هدف جنبش شالودهشکنی همانا نشاندادن عناصر عدم قطعیت رادیکال در همه ترتیبات ساختاری است. در فلسفه پساساختارگرایی هیچ کشتی نوحی نمیتوان یافت.