رویارویی با چرخه شک و ایمان
داستان سفر به چین آنقدر طولانی است که نمیدانم از کجا شروعش کنم. به نظرم از مادرم شروع میشود. آنهمه وقتگذاشتن برای پیداکردن کلاس و مربی، بردن و آوردن مادرم به کلاس، دغدغه پیداکردن مسیرم در زندگی و همه این کارها میان یکعالمه مشغله زندگی روزانه جریان داشت. در دهه 60 که کلاسهای رزمی تا حدودی غیررسمی برگزار میشدند، مادرم استادی پیدا کرد که به دختران هم درس میداد و من کنار پسران تمرین میکردم. کونگفو هم کشف مادرم بود، به نظرش این ورزش میتوانست انرژی زیاد من را تخلیه کند و در ضمن به من تمرکز بدهد.
سوگل خلخالیان: داستان سفر به چین آنقدر طولانی است که نمیدانم از کجا شروعش کنم. به نظرم از مادرم شروع میشود. آنهمه وقتگذاشتن برای پیداکردن کلاس و مربی، بردن و آوردن مادرم به کلاس، دغدغه پیداکردن مسیرم در زندگی و همه این کارها میان یکعالمه مشغله زندگی روزانه جریان داشت. در دهه 60 که کلاسهای رزمی تا حدودی غیررسمی برگزار میشدند، مادرم استادی پیدا کرد که به دختران هم درس میداد و من کنار پسران تمرین میکردم. کونگفو هم کشف مادرم بود، به نظرش این ورزش میتوانست انرژی زیاد من را تخلیه کند و در ضمن به من تمرکز بدهد.
اسم معبد شائولین و استادهای آن را حین همین کلاسها شنیدم، آرزوی رفتن به شائولین و آموزشدیدن ازسوی این استادها در دل همه ما نوجوانان آن کلاس وجود داشت؛ اما آنقدر دور از دسترس بود که به دیدن فیلمهای اکشن هم قانع بودیم. دیدن علامت یین و یانگ خودش آغاز یک دوره از زندگیام شد که یکی از شاگردان بر در کمد لباس آموزشگاه چسبانده بود. یادگرفتن مقدمات تفکر چین باستان کار آسانی نبود، تقریبا کتابهایی که در این زمینه قبلا منتشر شده بودند، ممنوع بودند. کتاب جدیدی نوشته نمیشد، یا اگر نوشته میشد به عنوان یک نوجوان به آن دسترسی نداشتم، اینترنت هم که خیلی بعد آمد؛ فقط فهمیدم ورزش کونگفو بر کیهانشناسی پیچیدهای استوار است. ایده یین و یانگ را قانون تفکر چینی میدانند و طبق این تفکر، هستی برایند این دو نیروی متضاد است. یانگ ساحت روشنی، خشکی و نیروهای مثبت است و یین تاریکی و رطوبت و نیروهای منفی است. یانگ و یین هرچند به نظر مخالف هم میآیند، مکمل و همزاد هم هستند و به معنای تغییرات کیهان از یانگ به یین و برعکس است. در این نگاه اسطورهشناختی تبدیل فصلها به یکدیگر هم از این قاعده پیروی میکند. دو دایره مکمل یین و یانگ که هرکدام نقطهای از دیگری را در دل خودش دارد، نشاندهنده همزیستی و وحدت این دوتا نیرو است. همین دانش اندکم باعث شد به تایچی علاقهمند بشوم. ورزش تایچی تمرکز و تعادل بیشتری به من داد. در مکتب یین و یانگ، «چی» انرژی کیهانی و حیات است که در همه هستی وجود دارد. تایچی همان کائوس است و همهچیز در دل این آشوب وجود دارد، کائوس تبدیل به یانگ میشود و از دل یانگ یین زاییده میشود. به زبان دیگر، میتوان گفت تایچی یعنی غایت بزرگ که با حرکت خودش کائنات را به وجود میآورد و باعث پویایی آن میشود. در برخی کتب یانگ نیروی مردانه و یین نیروی زنانه معنا میشود. فهم این مطالب برای من در آن سن خیلی مشکل بود، البته هنوز هم هست. پیچیدگی اندیشههای کیهانشناختی، اسطورهها، داستانهای تمثیلی و فلسفه پشت ورزشهایی که آن را با عنوان کلی رزمی میشناسیم، باعث شده است بیشتر از آنکه خودم را یک ورزشکار هنرهای رزمی بدانم، یک غواص ببینم. هر اصطلاحی که کشف کردم، مرا یک مرحله جلوتر برده است. در اندیشههای چین کهن، کائنات از فلز، چوب، آب، آتش و خاک درست شدهاند و به آن ووهسینگ میگویند. پرداختن به این اسطورهها به معنای رد و قبول آنها نیست، بلکه نوعی تمرین دیدن سنتهاست. این گشتوگذار در آیینهای باستانی چین به من نشان داده است که پشت سنتها، منطق و کارکردی وجود دارد. ممکن است در طول زمان کارکرد این اندیشهها از بین رفته باشد؛ اما جهان اساطیری را به نظام زندگی روزمره پیوند میدهد. پنجگانه تفکر چینی حتی در نظام اخلاقی و سیاسی هم وجود دارد. در نظام اخلاقی آیین کنفوسیوسی همهچیز بر پایه پنج فضیلت انسانیت، عدالت، نزاکت، وفاداری و اعتماد شکل گرفته است. بین این پنجگانه و عناصر طبیعی هم ربط مستقیم وجود دارد.
سفر من در چین با یک شوک بزرگ شروع شد. پکنِ شلوغ، پرترافیک، با هوای آلوده و مردمان تا حدودی خشمگین. در فرودگاه پرسوجوی مفصلی با من شده بود. با وجود نرخ بالای توریسم در چین، جواب صادقانه من یعنی دیدار استادهای معبد شائولین، دردسرساز شد. به نظرشان چیزی مشکوک میآمد؛ اما بالاخره اجازه ورود پیدا کردم. به شانگهای پرواز کردم و با قطار به معبد شائولین رسیدم. چیزی که برای من جالب بود، مدارس معابد بودند. در یکی از این معابد یک شب خوابیدم. دانشآموزان از پنجسالگی در این معابد پذیرفته میشدند. ساعت پنج صبح بیدار میشدند، نظافت محیط را شروع میکردند و بعد، تمرینات سخت رزمی در فضای باز انجام میشد. سفر من در فصل پاییز بود و سرما عجیب بود. این بچهها جز دروس مدارس عادی، مجموعهای از تمرینهای سخت را هم پشتسر میگذاشتند. زندگی سربازخانهای در تمام ابعادش جریان داشت: کار سخت، غذای جیرهبندی، برنامهریزی برای همه ساعات دانشآموزان. فقط یک ساعت در روز میتوانستند چون کودکان دیگر بازی کنند. در کشوری که تولید انبوه مهمترین خصیصهاش است، این مدارس وظیفه تولید انبوه ورزشکاران را داشتند. ورزشکارانی که در آینده، مردان جوانی خواهند شد و باید مدالهای المپیک را درو کنند. در معبد شائولین دو زندگی وجود داشت؛ زندگی راهبان و زندگی توریستها. معبد یکی از پربازدیدترین مقاصد توریستی چین است. این دو زندگی کاملا بر هم تأثیر گذاشتهاند. هم توریستها با نوع جدیدی از زندگی آشنا میشوند و هم راهبان معبد با فرهنگهای مختلف آشنایی پیدا میکنند. امکان دارد این تحولهای تجاری در دل تحولهای تاریخیای که چین حدود صد سال گذشته از سر گذرانده است، موجب تغییرهای بزرگی در سبک زندگی این معابد شده باشد. سفر چین به گشتوگذار در معابد مختلف گذشت. در معبد شائولین، دیگر از آن آموزههایی که فلسفه را با هنر رزمی مرتبط میکند، خبر چندانی نبود. هنر رزمی مانند یک ورزش آموزش داده میشد. آن یگانگی تن و روان و آموزش از طریق پیروی از یک استاد و راهنماییهای او که شاگردش رازهای هستی را درک کند، در کار نبود. در معبدی دیگر که آرام و کوچک بود، به استاد تایچیای برخورد کردم. با او در طبیعت یوگا و مدیتیشن کردم و اجازه داد که از هنر رزمیاش فیلم بگیرم. معابدی بودند که توریستها اجازه ورود نداشتند و چون یک دژ مستحکم از آنها نگهداری میشد. معابدی بودند که پذیرای علاقهمندان بودند و معابدی کاملا توریستی هم وجود داشت. راستش از هیچ سفری مثل چین سرخورده نشدم. تمام آرزوهایم درهم شکست. در آن سفر به نظرم میآمد همهچیز در حال زوال است، چین امروزی با بخش مهمی از تفکر چین باستان قطع رابطه کرده بود. جهان پر از رقابتی را مشاهده کردم که ربطی به آن امساک و انضباط درونی نداشت. احترام به عنوان یکی از خصیصههای بنیادی باستانی چین جای خود را به ترس داده بود. تعادلی که ناشی از دقیقشدن در طبیعت و کشف یگانگی با آن است، در شهرهای میلیونی و پر از شتاب چین غیرممکن بود. کمکم داشت پروژه زوال در ذهن من شکل میگرفت. جهانیشدن در حال ازبینبردن چه چیزهایی است؟ میدیدم به جز طبیعت و فرهنگهای بومی، آیینهای باستانیای هم که به قدمت تفکر نظاممند بشرند، در حال فروپاشیاند. برای رفتن به این سفر بسیار صبر کرده بودم، خوانده بودم، تمرین کرده بودم، به آیینهایش شک کرده بودم، باورمند شده بودم و این چرخه شک و ایمان همچنان ادامه دارد اما سرخوردگیام زود تمام شد؛ چراکه فلسفه چین باستان، یک اصل در زندگی من ایجاد کرده است که همواره با دوری یا نزدیکی به آن خودم را سنجیدهام: پذیرش هستی و تغییرات آن، به عنوان یک ذره از مجموعه بزرگ کائنات، صلح با این نکته که ما مرکز جهان نیستیم و زندگی چرخهای از شدنهاست؛ از کودکی به بزرگسالی، از خامی به پختگی، از نارسی به بلوغ. در عین این پذیرفتن و سرسپردن به طبیعت و همگامی با آن، چیزی است که ما را باید در مقابل جبر طبیعت قرار دهد، میل به تغییر، به امید، به ساختن جهان بهتر. این تعادل ظریف و شکننده است و هر آن آدم به یک سمتش میغلتد؛ اما میزان همیشگی من تعادل است و امیدم این است که در این کشف شهودهای فردی و جمعی، لابهلای این نوشتنها و به اشتراک گذاشتنها، همهمان خردی از جنس تعادل پیدا کنیم. امیدی بسیار دور اما به نظرم دستیافتنی.