|

سفر به پاپوا

بهشت انسان‌شناسی یا رویارویی با استعمار؟

سفر به پاپوا رؤیای بزرگسالی‌ام بود، رؤیایی که ذره‌ذره طی 10 سال در ذهن من شکل گرفته بود، ولی هرگز گمان نمی‌کردم به آن نزدیک شوم. البته چیزی بیشتر از رؤیا بود؛ تمایلی برای تغییر کل مسیر زندگی‌ام. پس از بازگشت از سفر قطب، از طریق یکی از دوستانم در جلساتی که گروه انسان‌شناسی و فرهنگ برگزار می‌کرد، شرکت می‌کردم. در همان اولین جلسات فهمیدم اگر نظام آموزشی جز تحمیل یک‌سری دروس به ما کمک می‌کرد خودمان را بشناسیم و علایق، استعدادها، ظرفیت‌ها و نقصان‌هایمان را پیدا کنیم، من باید به سمت رشته انسان‌شناسی سوق داده می‌شدم؛ هیجان‌انگیزترین رشته دانشگاهی‌ای که با آن مواجه شدم، آن‌قدر که گاهی به سرم می‌زند به دانشگاه برگردم.

بهشت انسان‌شناسی یا رویارویی با استعمار؟

سوگل خلخالیان: سفر به پاپوا رؤیای بزرگسالی‌ام بود، رؤیایی که ذره‌ذره طی 10 سال در ذهن من شکل گرفته بود، ولی هرگز گمان نمی‌کردم به آن نزدیک شوم. البته چیزی بیشتر از رؤیا بود؛ تمایلی برای تغییر کل مسیر زندگی‌ام. پس از بازگشت از سفر قطب، از طریق یکی از دوستانم در جلساتی که گروه انسان‌شناسی و فرهنگ برگزار می‌کرد، شرکت می‌کردم. در همان اولین جلسات فهمیدم اگر نظام آموزشی جز تحمیل یک‌سری دروس به ما کمک می‌کرد خودمان را بشناسیم و علایق، استعدادها، ظرفیت‌ها و نقصان‌هایمان را پیدا کنیم، من باید به سمت رشته انسان‌شناسی سوق داده می‌شدم؛ هیجان‌انگیزترین رشته دانشگاهی‌ای که با آن مواجه شدم، آن‌قدر که گاهی به سرم می‌زند به دانشگاه برگردم. در آن دوره کم‌وبیش شروع کردم منابع کلاسیک انسان‌شناسی را خواندن. خواندن کتابی مانند فرزندان سانچز یا بلوغ در ساموا به من نشان داد که به‌جز سفر‌کردن نیازمند به دو چیز دیگر هم هستم:

یک. صبر: ماندن در یک میدان خاص، زندگی‌کردن با بومیان، جلوتر رفتن از سطح به عمق یک فرهنگ و دیدن آیین‌هایشان از دید آنها.

دو. دانش مشاهده: نگاه‌کردن به جزئیات، ثبت، صورت‌بندی و تحلیل آنچه دیده‌ام.

چیزهایی که تا حدود خیلی کمی آموخته‌ام، اما هنوز موفق نشده‌ام به‌طور عملی آن را زندگی کنم. در این کندوکاوها به کارهای مالینوفسکی رسیدم. مالینوفسکی در دو رشته فیزیک و ریاضی دکتری گرفته است، اما وقتی به کتاب شاخه زرین فریزر برمی‌خورد، کتابی که جزء اولین منابعی است که به باورها، آداب‌ و رسوم و مناسک جوامع ابتدایی پرداخته است، به انسان‌شناسی علاقه‌مند می‌شود و سر از جزایر تروبریاند در اقیانوسیه درمی‌آورد. نوشتن از کاری که مالینوفسکی کرده، خارج از تخصص من است، اما شیوه کار او برای من حکم یک کلاس درس داشت: مشاهده مشارکتی، دقت و ریزبینی در ثبت آنچه دیده.

در یکی از نشریات خواندم «پاپوا، بهشت مردم‌شناسان»! در ادبیات انسان‌شناسی اولیه، به این جوامع «ابتدایی» گفته می‌شود و بسیاری از انسان‌شناسان نسل اول میدان اصلی خود را قاره اقیانوسیه قرار دادند که ذهن ساده انسان بتواند در اوان تاریخ اندیشه بشری و کارکرد اولیه نهادهای پیچیده امروزی را از نزدیک مشاهده کند.

از اندونزی سفری را شروع کردم که دقیقا نمی‌دانستم مقصدم کجاست. دره بالیم تنها آدرسی بود که داشتم. انتخاب دره بالیم به دلیل فیلمی بود که رابرت گاردنر در دهه 60 ساخته بود. نام فیلم او پرندگان مرده است؛ اصطلاحی که قبایل دنی‌ برای سلاح‌ها و زیورآلاتی که در طول نبرد از دشمن گرفته می‌شود، به کار می‌برند. این غنایم در طول رقص دوروزه پیروزی پس از کشته‌شدن دشمن نمایش داده می‌شود.

از قبل، با یک راهنمای محلی برای دیدن قبایل دنی قرار گذاشته بودم. از آنجایی که از بالی به سمت پاپوا می‌رفتم که مسیر معمولی برای پرواز ندارد، نزدیک 40 ساعت سرگردان در فرودگاه‌های کوچکی بودم. یکی از این فرودگاه‌ها در گوگل‌مپ هم ثبت نشده بود.

جنگل‌های پاپوا محل زندگی قبایل بزرگ و کوچکی هستند که در دل جنگل‌های عظیم استوایی زندگی می‌کنند. اولین بار یک تیم اکتشافی که روی پوشش گیاهی آن منطقه کار می‌کرد، با قبایل دنی برخورد می‌کند و نام آنها ثبت می‌شود، اما گستره قبیله دنی از پاپوای غربی تا شرقی است. قبایلی که اقتصادشان بر شکار و گردآوری مبتنی است، عموما در یک زیستگاه مشترک زندگی نمی‌کنند و توتم مشترک آنها را به هم پیوند می‌دهد.

بالاخره به راهنمایی محلی رسیدم که گمان نمی‌کنم بیش از صد کلمه انگلیسی می‌دانست؛ بااین‌حال جوری مهربان و همدل بود که عموما می‌شد با همین کلمات کم گفت‌وگوهای مفصل کرد. حدود یک روز در راه بودیم؛ بخش‌هایی از آن را با ماشین رفتیم و مابقی راه، جاده وجود نداشت و میان جنگل پیاده‌روی کردیم.

کنار دسته‌ای از دنی‌ها زندگی کردم که تقریبا 40 تا 50 نفر بودند و خودشان یک کلونی محسوب می‌شدند. ساختار خانواده به معنای ازدواج مشخص یک زن و مرد در آنجا وجود نداشت و به دلیل مرگ‌ومیر بالای زنان هنگام زایمان، جمعیت زنان کمتر از مردان بود. در کنار این گروه، دسته دیگری از دنی‌ها زندگی می‌کردند با جمعیت بیشتر و سطح زندگی بهتر. به‌جز ریشه‌های خوراکی و میوه‌های جنگلی که فراوان وجود داشت، کاشت سنتی سیب‌زمینی شیرین رواج داشت و تا حدودی نرخ مبادله کالا محسوب می‌شد. سابقا «غارت» یک شیوه فراهم‌آوری غذا بود؛ دسته‌ها برای دستیابی به منابع غذایی به یکدیگر حمله می‌کردند. دولت میان جنگل‌های پاپوا چندان رسمیت و نفوذی ندارد، اما حالا این جنگ‌ها ممنوع شده است و مجازات سنگین دارد. البته این جنگ‌ها به شکل واقعی‌اش ادامه دارد، اما با گسترش صنعت توریسم معنایی دیگر پیدا کرده است.

صبح یک روز از خواب بیدار شدم و همه‌جا پر از تحرک بود. مردان آنها لباس رزم سنتی پوشیده بودند. آنها تن و بدن خود را با گل‌های رنگی تزیین می‌کردند. بعد مردان دور هم جمع شدند و چیزهایی روی زمین می‌کشیدند. بحث و جدل آنها بسیار جدی بود. زنان هم به شیوه سنتی با گل‌های رنگی بدن خود را تزیین می‌کردند. این مقدمات برای توریست‌هایی بود که با سه جیپ بزرگ آمده بودند.

شیپور جنگ نواخته شد و جنگ آغاز شد؛ نبرد با قبیله کناری، اما با تیر و کمان و نیزه‌های کوچک. مردان واقعا از این جست‌وخیز لذت می‌بردند. معلوم شد آن نقشه‌ها و جدل‌ها استراتژی‌های دقیق حمله و عقب‌نشینی بودند. برای این بازی جنگ، قواعد مشخصی وجود داشت. مثلا با اصابت تیر به یک نفر، او کشته می‌شود و از چرخه بازی خارج می‌شود. زنان نیروی پشت‌صحنه هستند، هرچند در جنگ‌های واقعی شرکت داده می‌شوند. بعد از تیروکمان‌بازی گروه برنده و بازنده مشخص می‌شود و جشن خوک به مناسبت پایان جنگ آغاز می‌شود. خوک را در پوست موز می‌پیچند، در گودالی قرار می‌دهند و روی آن سنگ‌های داغ می‌گذارند. سابق بر این، اعتبار یک دسته به تعداد خوک‌هایی بود که در این میهمانی‌ها ذبح می‌شد، اما در این نمایش‌های توریستی عموما خوک برای توریست‌ها پخته می‌شود. چنان فقری بر منطقه حاکم بود که همه این نمایش‌ها در قالب جنگ و میهمانی مقابل توریست‌ها تهوع‌آور به نظرم رسید. توریست‌هایی که از هتل‌هایشان برای تماشای این نمایش می‌آمدند و دوباره برمی‌گشتند. در دره بالیم، در آن طبیعت بکر و زیبا، هتل‌های مجللی ساخته شده بود و بخشی از سرگرمی مسافران آن هتل‌ها بازدید از بومی‌ها بود. شکل ایستادن و تماشاکردن آنها مثل رفتن به یک باغ‌وحش بود. با یک زوج که تلاش می‌کردند با بومیان ارتباط برقرار کنند، حرف زدم. حرف‌های آنها مرا یاد اسطوره وحشی نیک روسو انداخت. در خلال این رفتار توریست‌ها که همراه با نوعی نرم‌خویی و کنجکاوی بود، می‌دیدم که رمانتیسم روسویی همچنان ادامه دارد.

همان شب بارندگی وحشتناکی شروع شد. آب تمام خانه‌ها را گرفته بود. بچه‌ها از سرما می‌لرزیدند. روانداز مناسبی وجود نداشت و تا صبح زیر یک سایبان بودیم. فردای آن روز آفتابی بود و تصمیم گرفتم عکاسی کنم. خانه تزیین‌شده‌ای وجود داشت که مرا برای عکاسی به آنجا دعوت کردند. در حین گرفتن پرتره‌ها به‌وضوح می‌دیدم در تک‌تک چهره زنان، مردان و مخصوصا کودکان علائم سوءتغذیه وجود دارد. چهره‌شان افسرده، غمگین و کلافه بود. مقابل دوربین بی‌حوصله بودند، اما متوجه شدم آنها چون یک مدل حرفه‌ای ژست می‌گیرند. فقط بعد از چند روز زندگی با آنها متوجه شدم این رفتارهای از پیش‌ تدارک ‌دیده‌شده حاصل رفتارهای توریست‌هاست. بومیان در این سال‌ها دریافته‌اند فیگور و قاب مناسب جلوی دوربین توریست چیست.

مرا به دیدن پیرزنی بردند که در ازای عکس مبلغ ناچیزی می‌خواست. بیشتر بندهای انگشت پیرزن کنده شده بود. در قبایل دنی رسم بر این است هنگام سوگواری برای عزیزان ازدست‌رفته، بند انگشتی را می‌برند. او با دست‌هایش صورتش را پوشاند و من عکسم را گرفتم. به نظر همه‌چیز معمولی می‌آمد تا وقتی برگشتم و در اولین سرچ ساده قبیله دنی متوجه شدم از این زن ده‌ها عکس با همین شکل وجود دارد.

در راه برگشت با مارک آشنا شدم که پدرش موزه‌ای از دست‌ساخته‌های مردم پاپوا برپا کرده بود. خودش و پدرش سال‌ها وقتشان را صرف یادگیری انواع زبان‌های محلی و مطالعه زندگی بومیان کرده بودند. درباره این وضعیت با او صحبت کردم. آیا صنعت توریسم منجر به بهبود اوضاع شده است؟ آیا قبلا وضع به‌مراتب بدتر بوده است یا پولی که توریست‌ها با خود می‌آورند اندکی اوضاع را تغییر داده است؟ او که شاهد 50 سال فعالیت پدرش بوده و خودش هم 15 سال بود در اینجا کار می‌کرد، آه بلندی کشید. جوابش این بود که همه‌چیز بسیار پیچیده است؛ بسیار پیچیده‌تر از آنکه بتوان آن را در یک گفت‌وگو توضیح داد. در پاپوای غربی و شرقی قوانین متفاوت بودند، اما عموما زمین به بومیان واگذار شده بود و رؤسای قبایل آنها را به کمپانی‌ها در ازای مبالغ ناچیزی واگذار کرده بودند. این اتفاقات در مرحله‌ای رخ داده بود که پاپوایی‌ها مفهوم دقیقی از پول در ذهن نداشتند. کمپانی‌ها در مرحله اول جنگل‌زدایی‌های وسیعی می‌کنند که بر زیستگاه جانوری و گیاهی منطقه اثر گذاشته است و الان شیوه زندگی شکار و گردآوری ریشه‌های خوراکی عملا از میان رفته و همین بر فقر غذایی منطقه تأثیر گذاشته است. توریسم با ایجاد شغل توانسته است تا حدودی اقتصاد جدیدی را در منطقه ایجاد کند، اما در ازای واگذاری زمین‌ها مشاغل خدماتی و رده‌پایین سهم بومیان شده است.

برای او تعریف می‌کنم جایی خوانده بودم اینجا بهشت مردم‌شناسان است. او از رابطه استعمار و مردم‌شناسی می‌گوید. جایی را که روزگاری قرار بود بهشتم باشد، ترک کردم. فیلم، عکس و ویدئوی زیادی از بومیان گرفته بودم. در هواپیما در این فکر بودم که این عکس‌ها و فیلم‌ها چقدر در راستای پررنگ‌کردن اسطوره وحشی نیک است؟ هارد پاپوا را چند بار باز کردم و بستم. هنوز جواب این سؤال را نمی‌دانم. فقط شبی را که تا صبح باران آمد با دوربین گوشی‌ام گرفته‌ام که به نظرم آشفتگی، کیفیت بد ویدئو و دستان لرزانم تصویر درست‌تری از وضعیت است. تا روزی که جواب قانع‌کننده‌ای برای خودم در استفاده از تصاویر پیدا کنم.