داستان 2 کتابخانه (ملی)*
وقتی «خورخه لوئیس بورخس» که با انبوه آثار ترجمهشدهاش به فارسی نیک آشناییم، بر مسند ریاست کتابخانه ملی آرژانتین نشست، تقریبا قدرت بینایی خود را از دست داده بود. با این وصف در مدت 17 سال مدیریتش در ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مردم کوشید. این از خوششانسی بورخس نبود که به این سمت برگزیده شد، بلکه بخت بلند هموطنان او بود که از علاقهاش به یادگیری و نبوغ ادبی او در راستای آشنایی بیشتر با دنیای کتاب بهره جستند. همشهریان فلورانسی «آنتونیو مالیوبچی» هم چنین اقبالی داشتند.
ارسطو شهابی
وقتی «خورخه لوئیس بورخس» که با انبوه آثار ترجمهشدهاش به فارسی نیک آشناییم، بر مسند ریاست کتابخانه ملی آرژانتین نشست، تقریبا قدرت بینایی خود را از دست داده بود. با این وصف در مدت 17 سال مدیریتش در ترویج فرهنگ کتابخوانی بین مردم کوشید. این از خوششانسی بورخس نبود که به این سمت برگزیده شد، بلکه بخت بلند هموطنان او بود که از علاقهاش به یادگیری و نبوغ ادبی او در راستای آشنایی بیشتر با دنیای کتاب بهره جستند. همشهریان فلورانسی «آنتونیو مالیوبچی» هم چنین اقبالی داشتند. کار این چهره قرن هفدهم ایتالیا از عشق به کتاب به جنون کشیده شده بود. تمام ساعات شبانهروز سر در کتاب داشت. لباس عوض نمیکرد و حتی به حمام نمیرفت. با کسی مراوده نداشت و فقط از دریچه کوچک اتاقش پذیرای دوستان و مراجعان و آنهم فقط برای گفتوگویی کوتاه بود. وقتی وفات یافت، از 30 هزار کتاب او کتابخانهای برای عموم ساختند. مجموعهای که حالا تحت عنوان کتابخانه ملی فلورانس پذیرای عموم مردم است. این مقدمه تقریبا ربطی به ادامه این مقاله ندارد! چراکه از مظلومیت کتابخانهها خواهم نوشت که چه طبیعت شکنندهای دارند. کتابخانههایی که سکوت و وقار حاکم بر آنها قابل مقایسه حتی با دیگر فضاهای فرهنگی نیست. حال اگر آن کتابخانه، صفت «ملی» را هم یدک بکشد که دیگر نور علی نور است. نمیدانم چگونه میتوان، با هر بهانه و تبصرهای که باشد، آحاد یک جامعه را از حق استفاده از کتابخانه ملی محروم کرد. مصوبه جدید کتابخانه ملی ایران به این کابوس، جامه عمل پوشانده است. در این نوشتار، به تشریح قوانین جدید و تنوع کسانی که مشمول آن میشوند، نمیپردازم. چکیده این قوانین، دشوارشدن روند عضویت در کتابخانه است. اینکه عضویت دهها هزار دانشجو و کارشناس و نویسنده به جرم مدرک تحصیلی کمتر از استانداردهای کذایی تعریف شده و دلایلی دیگر دچار مشکل شود، نقض غرض مجموعهای در کلاس کتابخانه ملی یک کشور است. آنگونه که مجید غلامیجلیسه، پژوهشگر حوزه نسخ خطی، گزارش میدهد اولین بار در سالهای پایانی دوره قاجار بود که بر اساس ماده ۲۵ کتابخانه معارف (ملی آن زمان)، حق ورود به کتابخانه از شاگردان مدارسی که تصدیقنامه ششم ابتدایی نداشتند، سلب میشد. گفته میشود سرانه مطالعه ما ایرانیان کم است و من هم بر این باورم. اجازه دهید از تجربه خود در کشور زلاندنو بنویسم که اتفاقا مردمش گویی اهل خواندن هستند. تجربهای عجیب در حد همین آییننامه کتابخانه ملی خودمان. در بحبوحه بحران عالمگیر کرونا خبری منتشر شد مبنی بر اینکه کتابخانه ملی زلاندنو در نظر دارد بیش از 600 هزار جلد از کتابهای خود را که در خارج از زلاندنو چاپ شدهاند به حراج بگذارد و به قولی از شرشان خلاص شود. بهانهها از کمبود جا و مراجعهنکردن مردم تا هزینه نگهداری را شامل میشد. حامیان این ایده دلیل مهمل دیگری را هم برای این عمل تراشیده بودند و استدلالشان این بود که با این خالصسازی میتوان مخاطبان کتاب را با فرهنگ و ارزشهای زلاندنو و جزایر کوچک اطرافش در اقیانوس آرام بیشازپیش آشنا کرد. برای یافتن ردپای عناصر ایرانی و زبان فارسی، فهرست بیانتهای کتابها را بررسی کردم. آثاری از سعدی و مولانا گرفته تا اقبال لاهوری و تقی مدرسی را در کنار کتابهای مغضوب یافتم؛ کتابهایی که در لندن و نیویورک و هر گوشه دنیا بهجز زلاندنو چاپ شده بودند و دههها در کنار صدها هزار کتاب دیگر در آن کتابخانه آرمیده بودند. کوتاه سخن اینکه قلمیکردن اعتراضهایم به چنین سلاخی بیمعنی کتابها من را بهعنوان تنها عضو غیر انگلیسیزبان در کنار جمعی از نویسندگان و دانشگاهیان زلاندنو قرار داد که خواسته آنها نیز حفظ حرمت کتابها بود. کشوقوسهای این داستان از حوصله این نوشتار خارج است. فقط یک نمونه را که به طنز تلخی میماند، ذکر میکنم. «دوگ مونرو»، مورخ و استاد دانشگاه کویینزلند استرالیا، یکی از اعضای این تیم است. بخشی از آثار ایشان در زلاندنو و بخشی در استرالیا چاپ شدهاند. حال ایشان با این منطق کتابخانه ملی باید انتظار بکشد تا ببیند کدام کتابهایش به دور ریخته خواهد شد و کدام به ساحل امن خواهد رسید. اکنون پس از گذشت چند سال هنوز پرونده کتابها باز است. آنچه بهعنوان شعار محوری این گروه مطرح بود، قابل توجه مدیران ارشد کتابخانه ملی ایران نیز هست. اینکه آیا فلسفه وجودی کتابخانه ملی چیست؟ مگر نه آنکه وظیفه خطیر و دوستداشتنی نگهبانی از کتابها برای حصول رضایت تکتک افراد ملت است؟ آیا متولیان امر میدانند کتابخانه تحت مدیریت ایشان در حکم پناهگاه اهل پژوهش است؟ آیا آرامشی را که از مؤانست با کتاب حاصل میشود، تجربه کردهاند؟ اینکه منِ شهروند اجازه نیابم عضو کتابخانه ملی شوم، فرقی با این ندارد که کتابها را حراج کنند و دیگر اثری از آنها نتوانم یافت. شاید قرن بیستویکم به بورخسهای بیشتری نیاز دارد. کسانی که حتی اگر نابینا باشند، با روشندلی راه مطالعه را برای نسلهای بعد هموار کنند.
* در انتخاب عنوانی برای این نوشته به یاد کتاب «داستان دو شهر» اثر
«چارلز دیکنز» افتادم.