سکونت در میانِ منزلها
در شبی تاریک، نوری از پسِ پنجرهای توجهمان را جلب میکند. سایهای میبینیم نشسته پشتِ میز، تنها. نور فضایِ او را از محیطِ بیرون جدا میکند. انحصارِ تنهایی، پناهگاهی در نور. به دور از سرما. در این لحظه او در نور، گرما و تنهاییِ خود سکونت دارد. اما، سکونت چیست؟ آیا سکونت، با اقامت تفاوتی ندارد؟
میلاد باقری: در شبی تاریک، نوری از پسِ پنجرهای توجهمان را جلب میکند. سایهای میبینیم نشسته پشتِ میز، تنها. نور فضایِ او را از محیطِ بیرون جدا میکند. انحصارِ تنهایی، پناهگاهی در نور. به دور از سرما. در این لحظه او در نور، گرما و تنهاییِ خود سکونت دارد. اما، سکونت چیست؟ آیا سکونت، با اقامت تفاوتی ندارد؟ چنان که مارتین هایدگر یادآور میشود، همانطور که ما در مکانی کار میکنیم، در مکانی دوستانمان را میبینیم، در مکانی دیگر تفریح میکنیم ، همانطور در مکانی اقامت داریم. اما سکونت نه! سکونت از منظر این فیلسوف، نوعی بودن است. آنکه آدمی هستِ خود را چطور درک و فهم کند. آلبر کامو در پاسخ به این پرسش که وطن خودش را الجزایر میداند یا فرانسه، پاسخی حیرتانگیز میدهد؛ ((من زبانِ فرانسه را وطن خود میدانم.)) کامو، هستِ خود را در زبانِ فرانسه دیده. او در زبانِ فرانسه، شمایلِ انسانی را میسازد که پیش ازین تصویرش را مرور کریم. پناه گرفته در میانِ نور، به دور از سرما و تاریکی و خصم و خشمِ بیرون. یا همان تصویری که میشود از ویرجینیا ولف ترسیم کرد. اتاقی ازآنِ خود. اتاقی که در آن سکونت، پناهِ انسان است از هرچه بر انسان هجوم میآورد. چون سکونت در واقع پناهست، مکانیست محافظت کننده از انسان، از ذاتِ انسان و آزادیِ انسان.
این همه، مفهومیست گره خورده با تخیل، نامحدود و بینیاز از دسته بندیِ مادی و فرامادی. چنانکه دیدیم، سکونت میتواند در اتاقی باشد و یا در زبان. مهم اصالت این سکونت است. سکونتی که فاقد فکر و بناکردنِ درخورِ روابط تخیل و بودن باشد، همان اقامت است، حضوری صرفا مادی. در واقع چنان که مایکل الن فاکس در کتابِ همه چیز درباره خانه، توضیح میدهد (نقل به مضمون) خانه فضاییست که انسان هویتش را به آن گره میزند، اما منزل، چیزی شبیه به محل اقامت است.
هایدگر اعتقاد دارد مسئله مسکن، کمبودِ صرف مسکن نیست! بلکه اشکال در کیفیت سکونت است. به هر حال، انسانی که در چمبره رسانه و مسائل اجتماعی از سویی و تنگناهایِ مالی و اقتصادی از سویی دیگر، خودش را گرفتار میبیند آیا فرصتی برایِ این گونه سکونت خواهد داشت؟ اصلا تخیلی برایش باقی میماند؟ فارغ از هر گونه گرایشِ انگیزشی در این بین، اساسِ زیستِ هنرمندانه، اساس حفظ تخیل در میانهیِ مشکلات است.( که هیچ ربطی به خوش بینی و مثبت اندیشیِ بازاری حالِ حاضر ندارد)
هنری بوسکو نویسنده فرانسوی جایی نوشته: چون پناهگاه مطمئن باشد، توفان دلپذیرتر است. شب، پنجره، سایه و نور؛ یکبار دیگر بازگردیم به تصویرِ سکونت. هرچه بیرون سرما سختتر باشد و توفنده تر، هرچه برف بیشتر ببارد، نور بیشتر به چشم میآید، هرچه محلِ سکونت استحکام بیشتری داشته باشد، گرمتر و مستحکمتر باشد، لذتِ بودن بیشتر خواهد بود. این زیستیست که هنرمندان تجربه میکنند. محل اقامت شاید محقر و سرد باشد، کار آنطورها چنگی به دل نزد، وضع مالی خراب باشد و انسان در فشار، اما سکونت قدرتمند و جوشنده است. واضحست این متن نه دایهدارِ ارائهای اقتصادیست و نه منکر شرایط سخت. بحث بر سر حفظ تخیل در این شرایط است. کاری که بزرگترین هنرمندان انجام داده و میدهند. بحث بر سرِ دیدی دقیق و درست از زیست هنرمندانهست! فارغ از فضاهایِ اغراق آمیز، اینستاگرامی، عکس محور و... اتاقی تا سقف کتاب و میزِ تحریر و... صرف محلِ اقامت را محیا میکند. سکونتِ هنرمند، اگر در مناسباتی از تخیلِ سرکش و قدرتمند نباشد، تخیلی که حافظِ ذاتِ انسان باشد، سکونتی را به بار نیاورد که در آن هنرمند حداقل برای مدتی کوتاه از گزند زیستِ روزمره به دور باشد، حاصلش هرچه باشد، قطعا هنر نخواهد بود.
چه که دیدم، سکنی گزیدن نوعی بودن است، احساس تعلق به مکان، مداخله نکردن در طبیعت، خاطرهمند کردنِ فضا، ایجاد روابط صمیمی و حفظ و مراقبت از انسان، ذاتِ انسان و آزادی انسان. در پسِ چنین شرایطی هایدگر اعتقاد دارد، فانیان (انسانها) سکنی دارند مادام که زمین را رهایی میبخشند، آسمان را همچون آسمان در مییابند، در انتظار نامیرایاناند و منتظر نشانههایی از ورود آنان هستند، یعنی خود خدایانِ خویش را نمیسازنند.
اگر این توصیفات و شرایط را بپذیریم، تازه این پرسش حیاتی میان کشیده میشود که: آیا در شهری که چنین مناسباتی از مکانهای سکنی گزیدن وجود ندارد، مستاجری که نمیتواند به مکانی حس تعلق پیدا کند، دانه به دانه، مکانهایی که طبیعت را آلوده میکنند، روابطی که دیگر صمیمی نیست و در شرایطی که توفان ماده و پول و ثروت وزیدن گرفته اساسا سکنی گزیدن، آنطور که پیش ازین بحثش رفت و وصفش شد، شدنیست؟ این شهر امکانِ سکنی گزیدن را فراهم میکند؟ گمان میکنم پاسخ چیزی به دور از بله و خیرِ ساده است. این سکنی گزیدن، موقتی شده. یعنی در ساعاتی، دقایقی از روز انسان حسی از حضورِ خود در موقع و موضع و مکانی متفاوت تجربه میکند، حسی از بودن در آن اتاقِ نورانی، گرم و آرام، میانِ توفانی سرد و تاریک. این دقایق اگرچه محدود برای بیشتر افراد رخ میدهند... و مابقیِ روز، و برایِ آنها که هیچگاه این حس را تجربه نمیکنند، در مقابل سکونت و سکنی گزیدن کلامی جز بی خانمان پیدا نمیشود. بیخانمان میتواند صاحب و اربابِ کاخی فراخ باشد، میتواند انسانی معمولی، کارمند، کارگر و... بیخانمان تعادلِ امرِ مادی و معنوی را برهم میزند، تعادل بینِ زمین و آسمان را خدشه دار میکند. او نتوانسته سکنی بگزیند، پس در فهم و بودنِ در هستی، درزِ پنجره باز مانده، سرما به دورن اتاق نفوذ کرده، او مشوش است. او ازآنجا خانه ندارد (بی خانمان است) که فضایِ سردِ بیرون با فضایِ گرمِ درونِ اتاق آمیخته، یکی شده، تفکیکی به میان نیامده.