|

برای هم‌میهنانمان در آن سو و این سوی ارس

عباس مهری‌اردستانی در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: اگرچه از کرانه‌های رود ارس خبرهایی حاکی از تنش میان ایران و کشوری با عمر 30ساله می‌رسد، اما حقیر سراپا‌ تقصیر که نزدیک به 50 سال است تاریخ می‌خوانم و تاریخ می‌نویسم، لازم دیدم بخشی از یافته‌های خود را در‌این‌باره قلمی کنم تا هم‌میهنانم که در این سو و آن سوی ارس زندگی می‌کنند و احتمالا از برخی وقایع آگاهی ندارند و اخبار خود را از خبرگزاری‌های آنکارا و باکو دریافت می‌کنند، حقایق را دریابند و خود به قضاوت بنشینند. ابتدا بگویم بنده ساکنان دو سوی ارس را ایرانی می‌دانم؛ چراکه در بیشتر سفرنامه‌هایی که خارجیان درباره قفقاز، پس از جدا‌شدن از پیکره ایران نوشته‌اند، آنان را ایرانی معرفی کرده‌اند و نکته جالب اینکه حتی پس از انقلاب مشروطه نیز ساکنان اران و شروان که به غلط جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود، خواهان انتخاب نماینده برای مجلس شورای ملی بودند! و اما بعد؛ چندی پیش که پژوهشی را درباره رابطه زبان پارسی و موسیقی ایرانی در دست تهیه داشتم، به نکته‌ای پی برده و آن را با استادان فن مطرح کردم که در نهایت یافته‌های من حاکی از برخی کم‌کاری‌ها در حوزه فرهنگی از سوی دولت‌های پس از انقلاب بود؛ کم‌کاری‌هایی که شوربختانه آن‌گونه که باید و شاید در رسانه‌ها به آن پرداخته نمی‌شود و از ابزارهایی همچون موسیقی و آواز ایرانی در حمایت از موجودیت ایران استفاده نمی‌شود. در این میان، چنان‌که می‌دانیم، به‌خاطر برخی مسائل و عملکردها، به‌ویژه پس از فضای ملتهب برآمده از انقلاب و تعطیلی موسیقی با‌کلام، زبان فارسی در کشورمان به‌ویژه در برخی استان‌ها که فارسی‌زبان نبودند، به محاق رفت و کار به آنجا کشید که هم‌میهنان عزیزی همچون آذری‌ها، کُردها و حتی فارس‌ها برای پر‌کردن اوقات فراغت یا نیاز موسیقیایی خود، ناچار شدند التجا به بیرون از مرزهای کشور ببرند که این خود موجب سوءاستفاده دشمنان ایران و برخی کشورهایی شد که به دنبال فرصت برای ضربه‌زدن به موجودیت ایران عزیز بودند. شوربختانه این مجال برای آنان مهیا شد و کم‌کاری‌های ما در عرصه‌های فرهنگی و هنری موجب شد تا زبان فارسی در این استان‌ها به‌ تدریج مهجور بماند و آش آن‌قدر شور شود که حتی در تبریز، پایتخت دوم ایران، برخی جوانان ناآگاه که از سوی رسانه‌های باکو و آنکارا اغوا شده‌اند، پناه به پان‌ترکیسم برده و به مام میهن و زبان ملی آن دشنام دهند؛ چنان‌که این کج‌رفتاری‌ها و فریادهای ضد ایرانی و ضد زبان فارسی در پاییز سال 98 از سوی پان‌ترکسیت‌ها در ورزشگاه یادگار تبریز شنیده شد، اما متأسفانه برخوردی صورت نگرفت. در این میان به ذهنم رسید تا تنها چند نمونه از دل‌نوشته‌هایی را که بزرگان آذربایجان نوشته‌اند و در آن از حسرت سرزمین‌های از‌دست‌رفته در شمال ارس سخن گفته شده، بیان کنم تا آنانی که از طریق خبرگزاری‌های پان‌ترکیسم آنکارا و باکو اخبار زهرآلود دریافت می‌کنند، به ایرانی‌بودن خود بیشتر بیندیشند و داغ مردم ایران را پس از 190 سال از گذشت انعقاد عهدنامه ننگین ترکمنچای تازه نکنند؛ زیرا اگر کسی مدعی پیوستن سرزمینی به سرزمین دیگر باشد، آن ما هستیم و نه الهام علی‌اف و مزدوران قلم‌به‌دست نشسته در بادکوبه که ذهن نوجوانان و جوانان اران و شروان را با یاوه‌سرایی‌هایی که خود می‌بافند و از اندیشه‌های اردوغان پیروی می‌کنند، مسموم می‌‌کنند. هنوز یادمان نرفته که زین‌العابدین مراغه‌ای، نویسنده کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ در عصر قاجار، درباره خاک ایران و مام میهن چه گفته و خاک ایران را همچون سرمه بر چشم کشیده و از جدایی قفقاز با ناراحتی سخن گفته؛ آنجا که پس از بازگشت از عثمانی به مرز ایران می‌رسد و می‌نویسد: ... کالسکه‌چی گفت: آن طرف نشان خاک ایران و این طرف نشان خاک روسیه است. به کالسکه‌چی گفتم: لطفا قدری بایستید، من کاری دارم. به خیالش به آبریزگاه نیازمندم، گفت: صبر کن آب نزدیک است، آنجا پایین بیایید. گفتم: به آب احتیاجم نیست، سروکارم با خاک است. او نیز کالسکه را نگه داشت، من پایین آمده، مشتی از خاک پاک برداشتم، بوسیده و بوییده، بر دیدگان مالیدم و گفتم: ‌ای تربت پاک و ‌ای سرمه چشمان نمناک، شکر خدای را که دیدارت به من روزی شد و دیده به دیدارت روشنایی گرفت. تو ‌ای ایران که پناهگاه نیازمندان و مدفن نیاکان مایی، تویی که در مهد ناز خود ما را پروردی و به ناز و عزت نشو و نما دادی، در وصف تو چه گویم که در‌خور قدر بلند تو باشد! خلاصه گریه راه گلویم را بست و بی‌اختیار اشک چشمانم نثار آن خاک پاک شد. در این میان، کالسکه‌چی در نهایت تعجب به من گفت: آفرین بر تو حاجی‌زاده، من چندین سال است که در این راه آمد‌و‌شد دارم، تو اولین کسی هستی که خاک وطن خود را گرامی داشت. دل من نیز از این رهگذر داغدار است، زیرا من نیز اهل گنجه هستم. من هم مثل تو سر و سودایی با خاک وطن، ایران دارم. مملکت ما از بی‌مبالاتی اسلاف بدبخت شد.


چنان‌که میدانی اکنون به‌جای بانگ مؤذن، صدای ناقوس کلیسا از آن شنیده می‌شود. چه می‌توان کرد، اگر دولت ایران دولت بود، در مملکت خود قانون و نظام و مساوات برقرار می‌کرد و رعیت را به قیمت حیوانات نمی‌فروخت، هرآینه ما متحمل تحکم بیگانگان که دشمن همه چیز ما هستند، نمی‌شدیم و بار دیگر به سوی ایران مهاجرت می‌کردیم. اما حکایتی دیگر نیز به همین سیاق و عشق ایرانیانِ اران و شروان به سرزمین مادری ایران وجود دارد؛ به این ترتیب که شادروان دکتر محمدامین ریاحی‌خویی حکایتی را از زبان سیدحسن تقی‌زاده در دانشگاه تهران شنید و بعدها گفت تقی‌زاده هنگام نقل این حکایت به گریه افتاد و دانشجویان هم با او گریستند؛ حکایتی که زنده‌یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب سال‌ها بعد داستان دلاویز درخت‌های دهکده را بر اساس آن نوشت و در مجله کلکِ علی دهباشی هم چاپ شد. حکایتی را که دکتر محمد‌امین ریاحی‌خویی از کتاب خاطرات تقی‌زاده گفت، چنین است: «نمونه‌ای از احساسات ایرانی مردم نواحی جنوب و شرق قفقاز داستانی است که در مسافرت خود بدان منطقه در سال ۱۳۱۶ قمری (1277 خورشیدی) دیدم؛ وقتی پس از سه روز پیمودن مسافت از تبریز در آخرین منزل یعنی دهکده سوجا، نزدیک جلفا خوابیدم. از اهالی آنجا شنیدم که شخصی گفته بود یک روز وقتی به آن طرف رود ارس یعنی قفقاز که در تصرف روسیه است رفته بود، در دهکده‌ای به نام یاجی دیده بود که جمعی از اهالی روستا در میدان دهکده دور هم نشسته‌اند و چند نفر پیرمرد در میدان روستا نهال چناری کاشته‌اند و هر روز آن را مراقبت و آبیاری می‌کنند. چون این رویداد برایش جالب بود، روزی به آنها گفت: عمو! چرا این همه زحمت به خودتان می‌دهید، این چنارها سال‌ها زمان می‌خواهد که درختی تناور و سایه‌داری شود و شما با این سن‌و‌سال، رشد و بزرگی آن را نمی‌بینید. پیرمردها به گریه افتادند و گفتند: پسر! ما از خدا همین‌قدر عمر می‌خواهیم که این چنار بلند و تناور شود و اینجا بار دیگر قلمرو ایران شود تا وقتی مأموران مالیاتی ایران برای گردآوری مالیات به اینجا می‌آیند، ما قادر به پرداخت مالیات خود نباشیم و آن‌وقت این مأموران پاهای ما را به این چنارها بسته و شلاق بزنند». دکتر زرین‌کوب بخش پایانی سخن تقی‌زاده را چنین نوشت: تا در آن روز دور این درختان برقصیم و پایکوبی کنیم و شاد و مستانه فریاد بزنیم: زنده باد ایران... زنده باد ایران... . اما نمونه دیگر از این حس وطن‌خواهی ایرانیان جدا‌شده از پیکره ایران را در سندی که در وزارت امور خارجه ایران محفوظ است، می‌توان دید که در آن ارامنه ناحیه قره‌باغ نامه‌ای را در سال 1903 میلادی برابر با سال 1282 خورشیدی به دربار ایران و شخص مظفرالدین‌شاه قاجار نوشته و خواستار حمایت سنتی دولت ایران از خود شده‌اند. در قسمتی از این نامه که به‌صورت گزارش از کنسولگری ایران در تفلیس برای وزارت خارجه ایران ارسال شده، آمده است: ارامنه می‌گویند دولت ایران با اینکه هم‌مذهب ما نبود، برای ما کلیسا می‌ساخت و شاه‌عباس مغفور موقوفات، الباب و تجملات برای کلیساهای ما در نظر می‌گرفت و نادرشاه چهلچراغ و جواهرات به آن می‌بخشید، اما دولت روس که هم‌مذهب ماست هر‌چه ایران به ما داده بود از ما می‌گیرد! در هر حال آرزومندیم که رسانه‌های گروهی، به‌ویژه رادیو و تلویزیون، کارشناسان خبره در حوزه تاریخ و علوم سیاسی را به میزگردهای مربوط به این موضوع دعوت کرده تا ضمن شفاف‌سازی و ارائه تاریخ واقعی سرزمین قفقاز، ذهن جوانان ایران، به‌ویژه جوانان استان‌های آذری‌زبان را با واقعیت آشنا کنند و پایان کلام اینکه نورسلطان نظر‌بایف، رئیس‌جمهور وقت قزاقستان، در اجلاس سران کشورهای حاشیه دریای خزر که در مهرماه سال 86 برگزار شد، اذعان کرد قرارداد 1921 میان ایران و اتحاد جماهیر شوروی که در بخشی از آن به مالکیت 50 درصدی ایران و اتحاد شوروی از دریای خزر اشاره کرده، به تاریخ پیوسته است؛ بنابراین ما نیز می‌گوییم قرارداد 1813 گلستان و 1828 ترکمنچای به تاریخ پیوسته و سرزمین‌های جداشده از مام میهن در آن سوی ارس باید به ایران بازگردد.