اسقاط پراکسیس
راه ناگزیری پیشروی همه ما قرار دارد؛ بازخوانی اشتباهات گذشته و درک و دریافت مجدد از مردم. بدیهی است همانطور که در یادداشت هفته گذشته اشاره شد، مردم به معنای همه مردم نیستند، بلکه مردمیاند که در پی همارزشدنِ مطالبات خود به مردمی بدل میشوند با همه تفاوتها و تضادها و تعارضهایشان که میتوانند حرکتی را آغاز کنند و منشأ تحولات جدی شوند. در یادداشت هفته پیش با دستگاه فکریِ لاکلائو پیش رفتیم، اما نباید از نظر دور داشت که استفاده از این دستگاه فکری نعل به نعل که نبود هیچ، در پارهای از موارد هم با برداشتهای دلبخواهی همراه بود. تلاش میکنیم از آن دستگاه فکری با گزینش مفهوم «هژمونی» به دستگاه فکری آنتونیو گرامشی گذر کنیم. اگرچه این دو متفکر در پارهای از جهات تضاد عمیقی با هم دارند و گرامشی در پایبندی و ایجاد تحول در ایده مارکسیسم زبانزد عام و خاص است، اما شاید برای راهیابی به درکی تازه از وضعیت کنونی ایران، بتوان با برخی از دیدگاههای لاکلائو و گرامشی فرایندی نتیجهبخش را شکل داد. آنچه این فرایند را دچار آسیب جدی میکند، لغزیدن به تفکری التقاطی است. تجربه تاریخی نشان داده تفکرات التقاطی راه به جایی نمیبرد. با درک این خطر با احتیاط به سمت گرامشی گام برمیداریم. همانگونه که هژمونی در سیاست برای لاکلائو از اهمیت ویژهای برخوردار است، در تفکر گرامشی نیز اینچنین است. اگر او هژمونیِ ناشی از پوپولیسم به معنای نامتعارف آن را سرمنشأ دگرگونی میداند، گرامشی گرانیگاِه پراکسیس را در هژمونی میبیند. پراکسیس یعنی فعالیت اجتماعی-عملی که در آن اندیشه و کنش متقابلا یکدیگر را تعین میبخشد. پیوند نظریه و عمل همان چیزی است که در سیاست ایران غایب است. اگر بگوییم وضعیت کنونی ما ماحصل اسقاط پراکسیس در سیاست ایران است، چندان بیراه نگفتهایم. به معنای دقیق کلمه، هیچکدام از جریانهای سیاسی ایران، چه در داخل و چه در خارج، قادر به ایجاد پراکسیس نیستند و نمیتوانند نظریهای را به کار ببندند تا با مردم چفتوبست شود و آنان را وادار به کنش کند. به تعبیر گرامشی وحدتِ نظریه و عمل فقط یک موضوع مکانیکی نیست، آنچه اکنون در بین مردم رایج است پرهیز از هرگونه در جمع قرارگرفتن است. گویا شرایط آنان را به سمت نوعی فردگراییِ منفعتگرا سوق داده است. از آن جمعِ فعال مورد نظر گرامشی که میتواند با عمل خود به آن میزان که جهان را دگرگون میکند آگاهی تازهای کسب کند، خبری نیست. اگر نظریه و عمل، تئوری و کنش، در میدان سیاست تعین نیابند نیروی مادی شکل نخواهد گرفت که منشأ تغییر باشد. پس هرگونه تئوریپردازیهای نخبگان سیاسی راه به جایی نخواهد برد. خاصه اینکه نخبگان سیاسی مقبولیت خود را در نزد مردم از دست دادهاند. نزد گرامشی، روشنفکران یعنی صاحبان نظریه، در پراکسیس نقش تعیینکنندهای دارند. در دیالکتیکِ بین روشنفکران و تودههاست که دگرگونی محقق خواهد شد. تودهها بدون سازماندهی نمیتوانند خود را متمایز کنند. در واقع بدون رهبران و سازماندهندگان و روشنفکران، جنبه نظری پیوند نظریه و کنش محقق نخواهد شد. اینک بهوضوح میتوان به بحرانی که جامعه ایران با آن روبهروست پی برد. به معنای واقعی عملا پراکسیسی صورت نخواهد گرفت. نهاینکه جامعه خالی از روشنفکران و نخبگان سیاسی است بلکه بدتر، به آن دلیل که نخبگان و روشنفکران مقبولیت خود را از دست دادهاند.
ژو هیچچیز در جامعه سیاسی خطرناکتر از عدم اعتماد بین نخبگان و روشنفکران سیاسی و تودهها نیست. شاید از این منظر است که شرایط برای پوپولیسم به معنای رایج آن فراهم است، آنهم نه پوپولیسم برای ساختن جریانی هرچند زودگذر؛ چراکه جریانهای پوپولیستی بعد از پیروزی بهسرعت تعارضات و تفاوتهایشان عیان میشوند. آنچه مردم در طلب آناند، پوپولیسمی مخربتر از پوپولیسم به معنای رایج آن است؛ چراکه مردم از این نهادهای ناکارآمد طرفی نبستهاند. از این منظر است که باید گفت سفرهای استانی رئیسجمهور کارکردی جدی نخواهد داشت؛ چراکه رئیسی هنوز به دنبال ثمربخش کردن رفتارهای پوپولیستی است و به نظر میرسد مردم از این نوع پوپولیسم عبور کردهاند، پس گامبرداشتن به این سمت نهتنها ارزش افزودهای نخواهد داشت بلکه تودههای سرخورده را بیشتر متقاعد خواهد کرد که کار از کار گذشته است. شاید راه ناگزیر، راه دشوار گرامشی است؛ به میدان آمدنِ روشنفکرانی که سالیان سال است در عرصه سیاست و جامعه غایباند. روشنفکران و نخبگان سیاسی مستقل نه برای کسب قدرت و ایجاد مشارکت حداکثری مردم در پای صندوقهای رأی، بلکه روشنفکران و نخبگان سیاسی که این سالها همتراز مردم رنج کشیدهاند. اصرار امتحانپسدادگان در عرصه سیاست و قدرت برای جلب رضایت مردم قطعا راه به جایی نخواهد برد. بگذریم از اینکه همین امتحانپسدادگان هنوز هم درصدد جلب رضایت مردم نیستند و بیش از هر چیز در پی مسائل و منافع خویشاند.