|

ایران در غیاب هژمونی

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

ما در سیاست خارجی و روابط بین دولت‌ها با تغییرات ناخواسته در سطح جهان روبه‌رو هستیم. دیگر جهان امروز جهانی دوقطبی یا حتی چندقطبی نیست. می‌توانیم از چین و روسیه و آمریکا به‌عنوان قدرت‌های بزرگ و جهانی نام ببریم، اما این قدرت‌ها کارکرد پیشین خود و اثرگذاری سابقشان را از دست داده‌اند. تفکر سرمایه‌داری به معنای واقعی با اینکه بر بخش زیادی از جهان سیطره دارد و از یک آبشخور فکری یعنی اندیشه لیبرالی نشئت می‌گیرد، اما این اندیشه در میان کشورها با تفاوت‌ها و بازتاب‌های بسیاری روبه‌رو است و هر دولت مرکزی و پیرامونی با سلیقه و امکانات خاص خود آن را تعریف می‌کند و به کار می‌بندد. خاصه آنکه آمریکا هژمونی سابق خود را از دست داده است و امروز حرف‌زدن از رهبری جهانی با اندیشه لیبرالی و اقتصاد بازار آزاد کار دشواری است، چنان‌که روسیه بعد از فروپاشی، سیطره اندیشه سیاسی و اقتصادی‌اش را بر جامعه جهانی و کشورهای پیرامونی از دست داده است و چین به‌ندرت از سیطره فکر و فرهنگ خود بر جهانیان و کشورهای پیرامونی سخنی به میان می‌آورد. رهبری چین بیش از آنکه مستظهر به مانیفستی در راستای فرهنگ و سنت کمونیستی آن باشد، در همکاری‌های اقتصادی تجلی پیدا می‌کند.

در نگاه کل‌نگر، اروپا را هم می‌توان در این بستر سنجید و از آن حرف زد. حال اگر بخواهیم برای این وضعیت مصداقی پیدا کنیم، هیچ کشوری به‌‌اندازه افغانستان نمی‌تواند راستی و درستی این وضعیت را تبیین کند. خاصه با عقب‌نشینی شتاب‌زده آمریکا پس از 20 سال حضور در این کشور آن‌هم بدون فشار جدی داخلی و جهانی معنایی جز افول هژمونی و حتی سلطه آمریکا ندارد. آنچه ماجرای افغانستان را ترسناک کرد، بیش از چهره‌های غبارگرفته و بدوی جنگجویان طالبان، آگاهی به اسقاط هژمونی در روابط بین‌الملل است. اینک پرسش اساسی این است که چرا خاورمیانه به‌یک‌باره بعد از بازگشت طالبان از خواب آشفته بیدار شده است و نگران به آینده این کشور چشم دوخته است و هر جرقه‌‌ای را معجزه‌ای می‌‌بیند که شاید افغانستان به وضعیت سابق خود بازگردد؛ اما هرچه ‌گذشت توهم این انتظار بیش از پیش فرو ریخت و چشم‌های نگران ترجیح دادند افغانستان را از یاد ببرند، چراکه این کابوس به‌دلیل اسقاط هژمونی در جهان می‌تواند امروز به شیوه‌ها و دلایل گوناگون برای دیگر کشورها تکرار شود، به تعبیر تریپل «از نظر تاریخی محمل‌های هژمونی دولت‌ها بودند و جوهر هر دولتی قدرت است. در این میان هر دولت قوی و سلامتی قصدش تحمیل قدرت در دولت‌های دیگر است. در شکل خام و ابتدایی‌اش از طریق به‌انقیاد‌درآوردن همسایگان خود و در شکل پیشرفته و ظریف‌تر از طریق گسترش نفوذ خود بر آنها. هژمونی شکل مستحکمی از نفوذ است یا به معنای دقیق‌تر شکلی از قدرت است در فاصله میان سلطه و نفوذ. هژمونی رهبری تأیید‌شده‌ای است که رهبری‌شوندگان بر آن توافق دارند». اگر بخواهیم با این تعریف و با این الگو پیش برویم بسیاری از کشورها در سطح جهانی و منطقه‌ای با بحران هژمونی و حتی سلطه روبه‌رو هستند. از این گفته که متکی بر دانش پیشینی است می‌خواهم استدلال کنم وضعیت نابسامان منطقه‌ای و جهانی ما، ماحصل غیاب هژمونی و به معنای دقیق‌تر آن از‌کارافتادگی دستگاه هژمونی است. حالا اگر بخواهیم با این صورت‌بندی حضور ایران در منطقه را ارزیابی کنیم با پرسش‌های جدی‌تری روبه‌رو خواهیم بود که پاسخ عینی‌ دادن به آنها کار ساده‌ای نخواهد بود.

در غیاب هژمونی، ایران با چه ابزاری قدرت اثرگذاری در منطقه را خواهد داشت؟ شاید به همین دلیل است که کشورهای دیگر و جریان‌های سیاسی داخلی می‌توانند در عراق، سوریه و افغانستان موقعیت ایران را دستکاری کنند. در غیاب هژمونی است که مقتدی صدر که هیچ‌گاه در عراق دست بالا را نداشته، اینک برای تثبیت موقعیتش یکی از ظواهر هژمونیک ایران را برای سهم‌خواهی سیاسی مورد حمله قرار داده است. اگر بخواهیم درباره نسبت ایران با همسایگان خود سخن بگوییم، نه از هژمونی بلکه باید از یک تفوق سخن گفت؛ چراکه هژمونی تسلیم داوطلبانه دولت‌ها در برابر گفتمان ایدئولوژیک یا اقتدار نظامی است. از سوی دیگر به‌راحتی قابل حدس است در جهانی که کشورهای قدرتمندی همچون آمریکا، روسیه و چین هژمونی به معنای اجبار آن را از دست داده‌اند، کشورهای کوچک‌تر برای حفظ هژمونی خود باید هزینه‌های گزافی بدهند که در ثمرمندبودن این هزینه‌ها تردید جدی وجود دارد. به تحلیل پری اندرسون، در نزد تریپل، هژمونی از نفوذ قوی‌تر و از سلطه ضعیف‌تراست؛ اما در اندیشه گرامشی، هژمونی قوی‌تر و باثبات‌تر از سلطه است. اندرسون از این اختلاف‌نظر چنین نتیجه‌گیری می‌کند که اختلاف ذاتی میان هژمونی ملی و بین‌المللی وجود دارد؛ اما از سوی دیگر نمی‌توان از نظر دور داشت تغییر در هژمونی بین‌المللی ناگزیر در هژمونی داخلی اثرگذار است. هدفم از این آسمان و ریسمان کردن فقط یک چیز است و آن طرح پرسشی اساسی است که شاید بتواند موقعیت داخلی کشورمان را ترسیم و تبیین کند. در واقع در شرایط کشور ما و کشورهای منطقه این غیاب هژمونی تا چه میزان مؤثر است؟ آیا وضعیت کنونی ما ماحصل مواجهه قدرت‌های بزرگ بدون هژمون با یکدیگر در منطقه است؟ خرده‌قدرت‌های منطقه‌ای که هژمون نیستند ولی قادرند در برابر خواسته‌های منطقی و غیرمنطقی دیگر کشورها و مردم خود ایستادگی و مقاومت کنند؛ هرقدر این مقاومت به درازا بکشد. آیا زمان آن فرانرسیده است که از کارایی و عملکرد هژمونی معنای تازه پیدا کنیم و بگوییم کشورها درصدند با دور تازه‌ای از اثرگذاری‌ها وارد میدان شوند. اگر بپذیریم با صورتی تازه از هژمونی و سلطه روبه‌رو هستیم، باید به این پرسش پاسخ بدهیم برای مقابله با آن چه تمهیداتی اندیشیده‌ایم؟

* برای نوشتن این یاداشت از کتاب «ه مثل هژمونی» پری اندرسون، ترجمه شاپور اعتماد، نشر نیلوفر استفاده کرده‌ام.