|

آپاراتچی و تماشاخانه

پروژه اینترنت ملی در ایران سال‌هایی چند است که در دستور کار است و بودجه‌هایی برای آن در نظر گرفته شده یا طرح‌ها و پروژه‌هایی تازه برای آن پیشنهاد می‌شود.

پروژه اینترنت ملی در ایران سال‌هایی چند است که در دستور کار است و بودجه‌هایی برای آن در نظر گرفته شده یا طرح‌ها و پروژه‌هایی تازه برای آن پیشنهاد می‌شود.

در آبان ۱۳۹۸ که اینترنت قطع شد، اینترنت ملی و کارکرد آن را از نزدیک دیدیم و تجربه کردیم؛ چند سایت داخلی و خبرگزاری رسمی و دولتی در بستر آن کار می‌کردند. وقتی به جای تلفن به آژانس سر کوچه، متوجه شدم می‌توانم با نت گوشی اسنپ بگیرم، دیدم این کاربرد را هم دارد. البته چند اپلیکشن داخلی هم بودند که چندان مورد اقبال قرار نگرفتند. سوار تاکسی شدم، مسیریابش سیگنال ضعیف می‌زد و دو، سه بار در ترافیک گیر افتاد. گوشی من با صفحه نمایشگر بزرگش که به درد گوشت‌کوب هم نمی‌خورد، حس بدی به من می‌داد. دسترسی به جایی نداشتیم. از همه دنیای دیجیتال جدا افتاده بودیم. دیواری بلند بین ما و جهان سر برافراشته بود؛ حس گیر‌افتادن در تونل یا دالانی که در آن توان آدم رو به کاستی می‌گذارد، در حالتی سردرگم. ارتباط ما به واقع با جهان قطع بود؛ در زمینه علم و تکنولوژی، پزشکی، همه چیز. شوخی نیست. چگونه می‌توان یک جامعه را به دوره پیشااینترنت بازگرداند و همه چیز هم خوب و عادی نمایانده شود. نه‌تنها این پسرفت ناممکن، بلکه فاجعه‌بار است. در این موقع، احساس کردم در فضای داستان تماشاخانه هاوارد فاست هستم. یک سینما و آدم‌های درون آن و یک آپاراتچی‌. شخصیت‌های داستان تماشاخانه نمی‌دانند جهانی بیرون آنجاست. از نظر آنها هر چیزی به‌جز آنچه هست، نمادین است. راهی به بیرون نیست. دری هست و همین‌طور درهایی دیگر، ولی بسته‌اند. 

هاوارد فاست در داستان تماشاخانه به‌خوبی از پس داستان یک جامعه بسته برآمده است. جوامعی که کم‌وبیش در گذشته و امروز تجربه شده‌اند و به فرجامی برای زیست انسانی و رفاه و آرامش و کاهش رنج انسانی نرسیده‌اند. هر‌کدام با قدرت زور توانسته‌اند قفل‌های پنهان محکمی بسازند و کلیدهای آن را در جیب خود بگذارند یا دور بیندازند! ولی همیشه کسی یا کسانی هستند که کنجکاوی برای دیدن پشت در یا درهای بسته داشته باشند؛ حتی برای لحظه‌ای. اینترنت ملی که گروهی با نگرش‌ سیاسی و فکری خود در این سال‌ها از آن سخن گفته‌اند، در نهایت به بن‌بست خواهد رسید. در صورتی که از دید این گروه اندک، دست‌اندرکاران بتوانند روال اداره کشور را به پیش از دوره اینترنت برگردانند، همان اینترت ملی را هم اگر بتوانند راه‌اندازی کنند، باز خواهند بست. در بستر اینترنت ملی، همین رویکرد فرهنگی و انتقادی نسبت به حکمرانی خواهد بود و کسی را توان پیشگیری از آن نیست. علت روشن است؛ کنشگری در عرصه اجتماعی برعکس آنچه پنداشته می‌شود، درون جامعه است. مردم یک جامعه‌اند که ناکارآمدی و پیامدهای زیان‌بار آن، زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. پس چگونه می‌توان در فضای اینترنت ملی یا داخلی، دهان‌ها را بست و از نقد یا کنشگری مدنی پیشگیری کرد یا شادی اجتماعی را گرفت و به خاطر ناخوشایندی گروهی اندک که رویکردی واپس‌گرایانه به زندگی امروز مردم به‌ویژه زنان، دارند، آنها را همچنان مورد تعقیب و گریز قرار داد؟ اینترنت ملی را باز کنید، مردم حرف‌ و خواسته‌هایشان را اگرچه کم‌کم در همان فضا خواهند گفت؛ همین انتقاد‌ها و پرسشگری‌ها. باز شما به تکاپو می‌افتید که همین اینترنت ملی را هم ببندید. داستان اینترنت ملی یک تفاوت با داستان تماشاخانه هاوارد فاست دارد؛ شخصیت‌های داستانی تماشاخانه هاوارد فاست درون فضایی بسته‌اند، از آغاز هم در این فضای بسته‌اند و نمی‌دانند جهانی بیرون از آن‌جایی که هستند وجود دارد؛ اما در فضایی که هستی و زندگی و کسب‌وکار و روزمرگی ما تا علم و دانش روز بشری، ارتباطات، دیتا و رسانه‌های دیجیتال در بستر اینترنت جهانی است و نمی‌توان لحظه‌ای درنگ کرد، گروهی تلاش می‌کنند ما را از آن بیرون بیاورند و به درون تاریک‌خانه‌ای به نام اینترنت ملی هل دهند. انزوا و بی‌خبری در عصر خبر و دانش و دنیایی که روی دیجیتال می‌چرخد. جالب است که‌ واکنش جامعه به ایستادگی در برابر ورود به این تاریک‌خانه هم برایشان شگفت‌آور است.