در سوگ سخندان بزرگ و دانشمند دردشناس و درداندیش
دریغا که فرهنگشناسی بزرگ و ایرانشناسی کمنظیر و شاهنامهشناسی ژرفاندیش و میراثبان تاریخ و ادب فارسی، چهره در نقاب خاک کشید و گنجینهای از تاریخ، ادب و معرفت از میان ما رفت. در شناسایی این دانشیمرد، جز سخن بیهقی نمیتوان گفت: «به دست من امروز جز این قلم نیست، باری خدمتی میکنم».
از میان دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش
دریغا که فرهنگشناسی بزرگ و ایرانشناسی کمنظیر و شاهنامهشناسی ژرفاندیش و میراثبان تاریخ و ادب فارسی، چهره در نقاب خاک کشید و گنجینهای از تاریخ، ادب و معرفت از میان ما رفت. در شناسایی این دانشیمرد، جز سخن بیهقی نمیتوان گفت: «به دست من امروز جز این قلم نیست، باری خدمتی میکنم». هرچند او دیگر در میان ما نیست و فقدانش اندوهناک است، اما شعر فردوسی در فقدان او آرامبخش دلهای دوستدار است:
جهان یادگار است و ما رفتنی/ به گیتی نماند به جز گفتنی
دکتر اسلامیندوشن سخنها زیاد گفت، مقالات زیادی در تاریخ، ادب، اخلاق و... نگاشت و کتابهای پرعنوانی را نشر داد. همواره میاندیشید، میگفت و مینوشت. او مانند دکتر سعید نفیسی، دکتر زرینکوب، دکتر ناتلخانلری، ایرج افشار و فرهنگبانان و ایرانپژوهان دیگر، چهره ماندگار این دیار شد. شگفتا اینکه این مرد برخاسته از خطه کویر (ندوشن در 50کیلومتری جنوب میبد قرار دارد) شخصیتی چندبُعدی داشت؛ قاضی (فارغالتحصیل رشته حقوق از فرانسه بود)، شاعر، پژوهشگر، منتقد ادبی، مترجم و استاد دانشگاه. در میان آثار برجسته این خبیر خردورز، فصلنامه «هستی» که صاحبامتیاز و مدیرش بود، از هستیهای ماندگار در پهنه فرهنگ ایرانزمین است. کاش مجله «هستی» او ادامه مییافت و جهان و جهانیان را بیشتر با غنای فرهنگی ایران آشنا میکرد. ملالآورترین دردی که او را رنج میداد، همگامی سه طاغوت در تاریخ ایرانزمین بود؛ طاغوت شاهان، طاغوت عالمان دربار و طاغوت عوام. او عوام را «گناهکاران بیگناه» میخواند. میگفت: «این جمع بر اثر نادانی خویش جز آنکه به زیان خود قدم بردارند و آلت دست و هیمه آتش دو طاغوت اول بشوند، کاری نمیکردند».
ایکاش برگ آخر عمرش را در ایران رقم میزد و در خاک این کشور آرام میگرفت. شاید به این بیت حافظ میاندیشیده:
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده/ تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم.