|

در نکوهش ‌دوقطبی‌های اجتماعی

‌وقتی قرار بر این شد که مطلب کوچکی به رسم روزنامه‌نگاربودن بنویسم، سوژه‌های زیادی را در ذهنم بالا و پایین کردم، از سیاست تا اقتصاد و از اقتصاد تا فرهنگ، ورزش و هنر و... اما هیچ‌کدام راضی‌ام نکرد. قطعا در همه این محورها حرف برای گفتن بسیار زیاد است.

‌وقتی قرار بر این شد که مطلب کوچکی به رسم روزنامه‌نگاربودن بنویسم، سوژه‌های زیادی را در ذهنم بالا و پایین کردم، از سیاست تا اقتصاد و از اقتصاد تا فرهنگ، ورزش و هنر و... اما هیچ‌کدام راضی‌ام نکرد. قطعا در همه این محورها حرف برای گفتن بسیار زیاد است. نقاط تاریک و گاه روشنی را می‌توان یافت که درباره هر کدام‌شان می‌شود به تفصیل سخن گفت، نقد کرد و اگر بشود احیانا در بعضی جاها نیز از عملکردها تعریف کرد. متأسفانه نقدکردن ساده‌تر شده چون هم در ما نهادینه است که همواره زبان به چیزی شبیه نقد بگشاییم و هم متأسفانه آن‌قدر دایره عملکردهای ناکارآمد در حوزه‌های اجرائی وسیع شده است که به سختی می‌توان وقتی هم برای تعریف از خوبی‌ها و سفیدی‌ها باز کرد و به آن امید بست. امروز اما دغدغه اصلی من چیز دیگری است. راستش را بخواهید این روزها بیشتر از هر چیز به جدایی آدم‌ها از یکدیگر اندیشه می‌کنم. دوقطبی موجود در جامعه ما شاید دیگر یک امر سیاسی نباشد، نخبه‌های سیاسی از آنجا انتقالش داده‌اند و گریبان شهر و آدم‌هایی را گرفته است که در فضای شهری زندگی می‌کنند. شهروندان مراد من از این واگویه هستند. آیا من اشتباه می‌کنم؟ ما دوقطبی در میان مردم و زندگی شهری و میان شهروندان را تجربه نمی‌کنیم؟ آدم‌ها بیگانگی با یکدیگر را تجربه نمی‌کنند؟ می‌دانم که هنوز مردم ‌ یا گروه‌هایی از مردم نقش یک دولت کارکردگرا را ایفا می‌کنند و بار بزرگ رفع بحران در مواقع بحران‌های طبیعی را نیز به دوش می‌کشند. زلزله یا سیلی که می‌آید، دیده می‌شود که شهروندان ایرانی چگونه یک دولت کارکردگرا می‌شوند و نقش قوه مجریه را با توان اندکی که دارند بر عهده می‌گیرند، اما این فقط یک سوی ماجراست. سوی دیگر زندگی شهروندی در ایران یک دوقطبی کژ را نشان می‌دهد که آدم را نسبت به آینده نگران می‌کند. زیربنای این فضای دوگونه قطعا فاصله طبقاتی، نابرابری‌ها و تبعیض‌های انگیزشی در رفاه و خاستگاه رفاه برای زندگی بهتر است. برای همین آگاهان اجتماعی می‌گویند با همین روند، رفع نیاز به زندگی بهتر آن هم با هر قیمتی به روزمرگی و روش حضور در مناسبات شهری تبدیل خواهد شد. این مسئله آدم را می‌ترساند چون در میانگین کار نتیجه مطلوبی هم ظاهرا در سایه این فضای سخت زندگی روزانه به دست نمی‌آید. برای همین هر روز دوگانگی‌ها و دوقطبی‌ها در کف زندگی پررنگ‌تر می‌شوند. این سخنان سیاه‌نمایی نیست بلکه واقعیتی است که باید آنها را در قالب درمان مراودات شهری و زندگی شهروندی مطرح کرد که با تدوین راهبردهای مناسب نسبت به رفع این عارضه اقدامی شود که فردا دودش همه را آزار ندهد. خشمی فروخورده در بطن جامعه به چشم می‌آید که ناشی از همین دوقطبی زندگی و نمای زندگی است. گاهی آدم احساس می‌کند تنفر موج می‌زند و برخی شهروندان در ساده‌ترین حضورهای اجتماعی، در محیط‌های کار و در قلب تناسب‌های اجتماعی برای کمی بهتربودن حاضرند هر اجحافی را در حق یک شهروند دیگر روا دارند. 

ریشه این رفتارها را باید در دیدن نابرابری‌ها و تبعیض‌های موجود در شکل‌دادن به زندگی جست‌وجو کرد. برخی آدم‌هایی که گمان می‌برند عقب مانده‌اند، بر این دوقطبی رفتاری می‌دمند و برخی آدم‌ها هم که در زیاده‌خواهی‌شان موفق بوده‌اند، چون فکر می‌کنند این نیاز به داشتن انتهایی ندارد، باز هم باید بتازند و این تنازع بقا را به سهم خود پررنگ‌تر می‌کنند. لطفا به این حادثه تلخ توجه کنید. راه علاجش به‌گمانم ابتدا درمان ناکارآمدی‌های اجرائی است و هم‌زمان ترویج این حس در میان همه مردم که همگی در ترمیم این فضا باید ایفای نقش کنند. باید به این واهمه اندیشه کرد، تا دیر نشده است. می‌ترسم که روزی برسد و دوباره این شعر قیصر امین‌پور عزیز را بخوانیم که ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!