نقل یک خاطره و طرح چند سؤال
در دسامبر 1974 به دعوت حضرت آقای محمد مجتهدشبستری به منظور همکاری با مرکز اسلامی از بیروت لبنان به هامبورگ آلمان رفتم. در بیروت اندکی زبان انگلیسی فراگرفته بودم؛ ولی شیفته زبان و ادبیات فرانسه بودم و مترصد فرصتی که بتوانم زبان فرانسه را بیاموزم
در دسامبر 1974 به دعوت حضرت آقای محمد مجتهدشبستری به منظور همکاری با مرکز اسلامی از بیروت لبنان به هامبورگ آلمان رفتم. در بیروت اندکی زبان انگلیسی فراگرفته بودم؛ ولی شیفته زبان و ادبیات فرانسه بودم و مترصد فرصتی که بتوانم زبان فرانسه را بیاموزم؛ ولی از باب «العبد یدبر والله یقدر»: بنده تدبیر میکند و خداوند تقدیر. برخلاف برنامهریزیهای من، تقدیر الهی چنین بود که سر از آلمان درآورم تا مجبور به یادگیری زبان آلمانی و زندگی در آلمان شوم. به هر حال برای من که در روستای «ریاب» گناباد و در خانوادهای سنتی به دنیا آمدهام و در عنفوان نوجوانی به حوزه علمیه مشهد و از آنجا به نجف و از نجف به بیروت رفته و سپس از آموزههایی مبتنی بر «ضرب زید عمرو» و همنشینی با خوشحالان و بدحالان جورواجور، سر از آلمان درآوردهام، دنیای جدید و ناشناختهای را تجربه کردم. پس از ورود به هامبورگ و بعد از چند روز استراحت و پشت سر گذاشتن تعطیلات کریسمس و سال نو میلادی، در کلاس زبان ثبتنام کردم و مشغول فراگیری زبان آلمانی شدم. در آن روزها دایره آشناییهای من بسیار محدود بود و اوقات فراغت را با آقای شبستری، مرحوم پروفسور مهدی رضوی پاکستانی -استاد بازنشسته دانشگاه هامبورگ و مسئول تشرف مرکز اسلامی- و آقای دکتر حسین نمازی که پس از اخذ دکترای اقتصاد از دانشگاه اینسبروگ اتریش به آلمان آمده بود و با مرکز اسلامی هامبورگ، همکاری داشت، میگذراندم. پس از مدتی هم شادروان دکتر جواد اژهای، داماد شهید دکتر بهشتی، به جمع ما پیوست. محور گپوگفت ما هم اغلب معطوف به اوضاع و احوال مسلمانان در آلمان و شیوههای تبلیغ اسلام در جوامع غربی و ضرورت ارتباط با دانشجویان ایرانی و سایر کشورهای اسلامی و تلاش به منظور تغییر وضعیت مرکز از مرکزی که به مسلمانان ایرانی اختصاص داشت به مرکزی برای همه مسلمانان و همگرایی میان پیروان مذاهب گوناگون اسلامی بود؛ اما جدای از دغدغههای جمع ما، فضای رسانهای آلمان درگیر با پیامدهای بمب خبری دیگری بود: خبر افشای جاسوسی «گونترگیوم» رئیس دفتر و دستیار ارشد «ویلی برانت» صدراعظم وقت آلمان غربی. در آن زمان دو کشور آلمان وجود داشت: آلمان غربی یا دولت فدرال آلمان (B.R.D) و آلمان شرقی یا دولت بهاصطلاح دموکراتیک آلمان (D.D.R) که پس از پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان هیتلری، کشور آلمان به دو پاره تقسیم شده بود.
آلمان غربی که عضو پیمان ناتو به رهبری ایالات متحده آمریکا و آلمان شرقی که عضو پیمان ورشو به سردمداری اتحاد جماهیر شوروی بوده و طبیعی بود که دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی دو کشور آلمان، فعالیت جاسوسی داشته باشند و ضد یکدیگر فعالیت کنند؛ اما آنچه قابل تعمق و آموزنده است، این است که چرا افشای جاسوسی «گونترگیوم» به منزله یک بمب خبری تلقی شد و باعث استعفای صدراعظم مقتدر آلمان شد؟ نکته درخورتوجه مسئله افشای جاسوسی «گونترگیوم» این نبود که توانسته است پلهپله تا رسیدن به مقامهای بالای حزب قدرتمند سوسیالدموکرات آلمان (S.P.d) نفوذ کند و حتی به ریاست دفتر صدراعظم آلمان بهعنوان مشاور ارشد بالاترین مقام مسئول کشور نائل آید؛ بلکه نکتهای مهم و اساسی در قضیه جاسوسی چندین و چندساله «گونترگیوم» این بود که نامبرده در تمام مدت جاسوسیاش، حتی یک خبر برای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آلمان شرقی موسوم به «اشتازی» مخابره نکرده بود؛ درعینحال همه صاحبنظران و تحلیلگران بر این باور بودند که پیامدهای ویرانگر جاسوسی «گیوم» برای آلمان غربی از هر جاسوس دیگر و جاسوسی دیگری مخربتر بوده است. در این زمینه سؤال اساسی این است که اگر این عنصر نفوذی در همه دوران جاسوسیاش خبری مخابره نکرده و ارتباط عملیای با اربابان اطلاعاتی و امنیتیاش نداشته است، چگونه توانسته است عنوان خطرناکترین جاسوس آلمان شرقی را به خود اختصاص دهد و به گفته صاحبنظران، مهلکترین ضربهها را به پیکره اقتصادی و سیاسی آلمان غربی وارد کند؟ پاسخ این پرسش بسیار قابل تعمق و شایسته توجه است: طبق برآورد صاحبنظران همه رمز و راز این عنصر نفوذی و مأموریت ویرانگرانهاش این بوده است که از مقام و موقعیتی که در حزب حاکم و در کریدورهای قدرت و دفتر صدراعظم آلمان داشته، سوءاستفاده کند و افرادی را که لیاقت احراز مقامی ندارند، در آن موقعیت قرار دهد و اشخاص را به شغلهای غیرمرتبط با رشته تحصیل و تخصص آنان به کار گمارد. پروژهای غیرعقلانی که در حوزههای علمیه و میان طلاب علوم دینی به آن «وضع الشیء فی غیر ما وضع له» به معنای قراردادن و قرارگرفتن چیزی در جایی که جایش نیست، میگویند. صاحب این قلم، مدتهاست که در خلوت خاموش خویش و بهعنوان یک روزنامهنگار مسلمان و آرمانگرا و بهویژه بهعنوان یک ایرانی مسلمان که از دوران نوجوانی همراه و همدل با نهضت امام خمینی بوده است، با خود میاندیشم که این انبوه ناهنجاریها و ناکامیها در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ، نتیجه تقدیر الهی است یا بیتدبیریها و کجفهمیهای ما یا نفوذ «گونترگیوم»های وابسته به شرق و غرب؟ یادمان باشد که انقلاب بهمن 57 سمت و سوگیری غلیظ ضدامپریالیستی، ضدصهیونیستی و ضدارتجاعی داشت و بهشدت باعث دلهره و تشویش خاطر اربابان قدرت شده بود و درنتیجه طبیعی است که دست روی دست نگذارند و در مقابل وضعیت جدید و شور و اشتیاق مبتنی بر آزادی و استقلال مردم ایران بیتفاوت نمانند. به قدرت رسیدن یک انقلاب در منطقه حساس خاورمیانه و موقعیت ژئوپلیتیک ایران، پدیدهای نبود که از نگاه سیا و موساد و کاگب دور بماند. من به تئوری توطئه بهویژه با قرائت غلیظش اعتقادی ندارم؛ ولی همواره این اندیشه ذهنم را قلقلک میدهد که جریان نفوذ تا چه اندازه میتواند در پیدایش نگاههای لوچ و رواج اندیشههای معیوب نقش ایفا کرده باشد؟ راستی حال و احوال شعار اصلی انقلاب بهمن که استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود، چگونه است؟ از حرفهای امام خمینی در نوفل لوشاتو و پس از پیروزی انقلاب در بهشت زهرا، از اندیشههای والای طالقانی، مطهری و بازرگان چه خبر؟ آیا تقسیم شهروندان به درجه یک و دو امری عادی است؟ آیا رواج اندیشهها و قرائتهای مبتنی بر افکار ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب به نام تشیع و تصویر اسلام بهعنوان آیینی که مبتنی بر ارعاب و ارهاب است، زاییده یک تصادف است؟ آیا به کار بستن روشهای طالبانی و داعشی به جای اسلام رحمانی امری طبیعی است؟ آیا جریان نفوذ تبهکاران در 7 تیر و 8 شهریور به پایان رسیده است؟ آیا احراز مقامها و منصبهای حاکمیتی منحصر به کلاهی و کشمیری بوده است؟ و حرف آخر اینکه گرچه نقش عناصر نفوذی و گونترگیومها در پیدایش و رشد نیروهای ناکارآمد و جریانهای انحرافی را نمیتوان انکار کرد؛ اما کامیابی آنان در تحقق اهداف خرابکارانه و بسط فقر و فساد در جامعه، نه علت اصلی، بلکه معلول جهالتها و کجرویهای خودمان است. ابن ابیالحدید معتزلی از علمای ملا و منصف اهل سنت و جماعت در مقدمه شرح ارزشمندش بر نهجالبلاغه درباره کنار گذاشتهشدن امام علی (ع) و روی کار آمدن ابوبکر بهعنوان جانشین حضرت رسول میگوید: «الحمدلله الّذی قدّم المفضول علی الفاضل»، یعنی سپاس خدای را که شایسته را به جای شایستهتر برگزید. این نگرش ابن ابیالحدید علاوه بر اینکه مغایر با دیدگاه کلامی معتزله است، در تقابل و تضاد با اصل عدل و عدالت الهی هم هست. خداوند متعال به بندگانش عقل و شعور داده است تا بد را از خوب تشخیص دهند و صراط مستقیم را بر ضلالت و جریانهای انحرافی ترجیح دهند. مؤمنانه و منصفانه نیست که کجرویهای خودمان را به حساب خدا بگذاریم. گماردن نالایقها به جای لایقها و حذف شایستهسالاری در جامعه نه منبعث از تقدیر خدا بلکه ناشی از بیتدبیری بندگان گمراه خداست. تمایل دارم مطلب را با استناد به گفته خداوند متعال در قرآن مجید به پایان برسانم که «انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم»، خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد؛ بلکه این خود ملتها هستند که با پیروی از خرد و اتخاذ روشهای عقلانی سرنوشت خویش را رقم میزنند.